اگر مطالعهای اجمالی در زندگی بزرگان و ناموران تاریخ داشته باشیم متوجه خواهیم شد که همه آنها از هر فرهنگ و مذهب و مسلک خاص دردمندند. بودا قصر ناز و نعمت را رها میکند تا معنای حقیقی زندگی و راه رسیدن به نیروانا را درک کند، نیچه در نیهیلیسم جهان را در پوچی میبیند، ژان پل سارتردر اگزیستانسیالیزم فریاد تهوع و بلاهت و بیمعنایی جهان را سر میدهد، پوپر به نسبیگرایی میرسد، دکارت برای اثبات خودش در کوژیتو مغلطه میکند، هایدگر در دازاین آدمی را ایستاده پیش فراروی عدم میبیند، دریدا ساختارشکنی میکند، محمد (ص) به حرا میرود تا سر از راز هستی درآورد و علی از غصه سر در گلوی چاه فرومیبرد و میگرید.
