دموکراسی که برگردان آن «حاکمیت مردم» است، یکی از ارکان مهم لیبرالیسم است؛ یعنی اراده مردم بر هرچه تعلق گیرد همان خواهد شد.
در طول تاریخ معمولاً اراده مردم بر سرنوشتها حاکم بوده! یعنی این انسانها با نفس و نفسانیات خود بودهاند که در مورد امور جاری تصمیم میگرفتهاند. مشکل عمده انبیا نیز همین حاکمیت نفسانیات بر سرنوشتها بوده است و سعی میکردهاند تا مردم را از بعد نفسانی به بعد رحمانی وارد کنند و آنان را عاقبتاندیش نمایند. به ندرت در تاریخ، دورهای بوده که نظر مردم به معنی «ناس» با نظر «الله» یکی بوده باشد؛ یکی از این دوران نادر، دوران انقلاب اسلامی است که در آن به سر میبریم.
«…. نگاه ایالات متحدهی آمریکا به نظام اسلامی، نگاه نفی موجودیت است؛ این را در طول سالها کاملاً فهمیدیم. البته خودشان میگویند نخیر، تغییر رفتار. تغییر رفتاری که آنها میگویند، اگرچه همیشه هم روی آن پافشاری ندارند، معنایش نفی هویت است. یعنی آن رفتارهای اصلیای که شاخص اسلامی بودن است، باید تغییر پیدا کند. ما هم نگاهمان به آمریکا، نفی موجودیت استکباری آمریکاست؛ و الّا رژیم آمریکا و دولت آمریکا یک کشوری است مثل بقیهی دولتها. استکباری بودن آمریکا، سلطهی جهانی بودن، ابرقدرتی آمریکا، از نظر ما مردود است؛ ما قبول نداریم. پس این شد مخالفت بنیانی.» (*)
کارگروه رصد و بررسی های کفر سازمان یافته توجه شما را به فرماندهان سیاسی ابلیس علیه متعلقات ایمان در گستره جهانی جلب می کند:
«شیوههای برخورد با اسلام و دشمنی با اسلام هم متنوّع [است]؛ انواع و اقسام. مینشینند فکر میکنند، راه پیدا میکنند برای نفوذ کردن، برای ضربه زدن. سالهای اوّل پیروزی انقلاب اسلامی بود که ما اطّلاع پیدا کردیم رژیم صهیونیستی یک جمعیّتی را معیّن کرده است و پول به اینها داده که بنشینند راجع به اسلام و راجع به شیعه فکر کنند، مطالعه کنند، بررسی کنند؛ خب، این مطالعه برای چیست؟ این مطالعه برای این است که ببینند چهجور میشود این عامل عظیم را، این بیداری را، این یقظهی اسلامی را خنثی کرد؛ [اینکه] چهطور میشود به ملّتهای مسلمان که بیدار شدهاند، فهمیدهاند که قدرت دارند، فهمیدهاند میتوانند کار کنند ضربه زد. نشستند پولها خرج کردند. اینکه گفتم، یکیاش بود؛ دهها مرکز و کانون -که بعضی را خبر داریم، بعضی را هم حدس میزنیم- در اروپا، در آمریکا، در رژیم صهیونیستی، در بعضی از کشورهای وابسته و تحت فرمان اینها بهوجود آمد، برای اینکه ببینند راهها چیست. آنوقت شما میبینید ایجاد اختلاف را، ایجاد خشونت را، بدنام کردن اسلام را، تجزیه کردن کشورهای اسلامی را، به جان هم انداختن ملّتهای مسلمان را و به جان هم انداختن آحاد یک ملّت را جزو کارهای لازم خودشان میدانند.»(*)
توجه شما را به ائمهی کفر سازمانیافته و مراکز استراتژیک اشاعه کفر و ضلالت جلب مینماید:
نام مرکز
نام ائمه کفر (فارسی)
نام ائمه کفر (انگلیسی)
تصاویر
سِمَت
نماد مرکز
اندیشکده بروکینگز Brookings Institution
استروب تالبوت
Strobe Talbott
استروب تالبوت
President of the Brookings Institution
اندیشکده بروکینگز
اندیشکده (مؤسسه) واشنگتن Washington Institute
رابرت ساتلوف
Robert Satloff
رابرت ساتلوف
Executive Director of the Washington Institute
اندیشکده واشنگتن
اندیشکده شورای آتلانتیک Atlantic Council
فردریک کمپ
Frederick Kempe
فردریک کمپ
President and Chief Executive Officer of the Atlantic Council
اندیشکده شورای آتلانتیک
اندیشکده رند RAND Corporation
مایکل ریچ
Michael Rich
مایکل ریچ
President and Chief Executive Officer of the RAND Corporation
اندیشکده رند
شورای روابط خارجی آمریکا Council on Foreign Relations
ریچارد هاس
Richard Haass
ریچارد هاس
President of the Council on Foreign Relations
شورای روابط خارجی آمریکا
اندیشکده بنیاد هریتِیج Heritage Foundation
جیم دِ مینت
Jim DeMint
جیم دِ مینت
President of The Heritage Foundation
اندیشکده بنیاد هریتِیج
اندیشکده استراتفور Stratfor global intelligence
شیا مورنز
Shea Morenz
شیا مورنز
President and Chief Executive Officer of the Stratfor
اندیشکده استراتفور
اندیشکده امریکن پراگرس Center for American Progress
نیرا تاندن
Neera Tanden
نیرا تاندن
President of Center for American Progress
اندیشکده امریکن پراگرس
کمیته روابط عمومی آمریکا-اسرائیل (آیپک) American Israel Public Affairs Committee
رابرت کوهن
Robert Cohen
رابرت کوهن
President of the American Israel Public Affairs Committee
چندین قرن است که غرب ندای حاکمیت مردم بر مردم را سر داده و به ظاهر هم در این راه گام برداشته و موفق شده. یکی از افرادی که عموم کارشناسان و دشمنشناسان داخلی از وی یاد نمیکنند ادوارد برنایز است. ادوارد برنایز خواهرزادهی فروید و یکی از شخصیتهای بسیار برجسته در تاریخ سیاسی آمریکا است. از وی به عنوان پدر روابط عمومی جهان نیز یاد میشود. وی اولین کسی است که علوم روانشناسی را وارد سیاست و صنعت کرد تا بتواند انسانها را به خرید بیشتر وسوسه کند و احساس رضایت آنها را نسبت به حکومت تقویت کند. اینجاست که در مییابیم چرا فوکویاما میگفت با لیبرالیسم تاریخ به پایان خود رسیده و پس از جنگ جهانی دوم و فروپاشی شوروی سرحد مبارزه ایدئولوژی در این قالب درآمده است و آلترناتیو (بدلی) که جایگزین این نظام شود وجود نخواهد. لیبرال دموکراتها با تحریک غرایز انسانها و بعد غیر عقلیشان حکومت خود را تثبیت میکنند.[۱] اما این ایده از کجا آمده و چگونه شکل گرفت.
کشور فرانسه در نظرگاه عمومی به مهد دموکراسی دنیا شناخته میشود. دموکراسی در بنیانهای نظریاش علیالظاهر با نوعی تساهل درآمیخته است. فلذا با یک استدلال استنتاجی میتوان به این نتیجه رسید که در کشور فرانسه میبایست روح تساهل و تسامح ساری باشد. بهرغم این استدلال، اخیراً شاهد بروز شدیدترین نوع خشونت در این کشور هستیم؛ خشونتی که گفته میشود ریشه در افراطگرایی عقیدتی دارد. حال بایستی بازنگری نسبت به گفتههای پیشین داشته باشیم تا بتوانیم راز این پارادوکس عملی را کشف کنیم که چرا بهرغم جریان روح دموکراسی در غرب، باز هم این عرصه مورد هجوم قرار میگیرد؟
اگر دموکراسی را ثقل این مبحث در نظر بگیریم، میتوان با بررسی ابعاد آن، اقدامی در راستای رفع ابهام موجود صورت داد.
دموکراسی ابعاد گستردهای دارد. این نوشتار تمرکز خود را بر تبیین چگونگی پیدایش تساهل و تسامح (روح دموکراسی) در فرانسه معطوف نموده است تا از این منظر قدمی در راستای ابهامزدایی از پارادوکس مطرح شده بردارد.
در این مقاله به این جمعبندی خواهیم رسید که دموکراسی برخلاف هدف اولیهاش، عرصهی درگیریهای عقیدتی را نسبت به دوران قبل از پیدایشش، گستردهتر کرده است.
عرصه شناسی
تقابل همیشگی حق و باطل، ادعایی است که به راحتی قابل اثبات است. اما نکتهی مهمتر، شناخت جریان غالب در این تقابل تاریخی است. برای سنجش این غلبه با توجه به عملکرد افراد در جامعه حق پایه، دو کلیدواژه وجود دارد، که عبارت است از «نفاق» و «تقیه». نفاق عبارت است از تفاوت ظاهر و باطن یا گفتار و پندار، چنانکه نمود بیرونی آن ظاهراً التزام به تدین است، اما باور درونی آن عدم اعتقاد اصیل به معیارهای دین. در آنطرف ماجرا، تقیه رفتاری است که شخص دینمدار از خود بروز میدهد تا باور درونیاش به دین، نمود بیرونی پیدا نکند؛ آنهم به خاطر مدنظر قرار دادن مصلحتهایی. در یک عبارت کلی میتوان چنین گفت که هرگاه خط نفاق پررنگتر شود، نشان میدهد در آن جامعه غلبه با جریان حق (دینمدار) است و آنگاهکه ما خط تقیه را پررنگ بیابیم، میتوان فهمید که جریان حق منزوی گشته و جریان باطل در آن جامعه قوت گرفته است. اما معطوف به عملکرد افراد در جامعهی باطل پایه نیز دو کلیدواژه وجود دارد که عبارت است از «اتخاذ موضع فعال و شفاف» و «اتخاذ موضع منفعل و مزورانه».
ذکر این نکته نیز ضروری است که ما حق و باطل را در اساس، مطلق گرفتهایم، نه نسبی. بدان معنی که حق را جریان توحیدی وحیانی انگاشتهایم و باطل را جریان الحادی منقطع از وحی. این مقاله هم برای شناساندن دقیق شرایط عرصهی باطل به مخاطب حق مدار تدوینشده است.
درگیری کاتولیک و پروتستان
در بازهی سالهای ۱۵۶۲ تا ۱۵۹۸ فرانسه عرصهی یک سلسله جنگهایی بود، به نام «جنگهای مذهبی فرانسه[۱]». این جنگها بین شاهان فرانسوی و پروتستانها، که خواهان آزادی مذهب بودند، درگرفت. شاهان فرانسوی کاتولیک مذهب بودند. درگیری کاتولیکها و پروتستانها که از دههی دوم قرن شانزدهم (سال ۱۵۱۷؛ سال انتشار نخستین کتاب لوتر در اعتراض به مذهب کاتولیک) آغاز شده بود، تا سال ۱۵۹۶ ادامه یافت و آثار مخربی بر جای نهاد. اگر بخواهیم در پی انگیزههای این درگیریها برآییم، شاید بتوان مطلقانگاری اندیشهی خودی را یکی از این عوامل بشماریم.
در این دوران، همهی فرقهها به حقانیت مطلق خود اعتقاد داشتند. هم کلیسای کاتولیک و هم کلیسای پروتستان، خود را حقّ مطلق و تردیدناپذیر دانسته و مخالفان خود را انسانهایی شرور به حساب میآوردند.[۲]
کینگ میگوید: حقیقت مذهبی چنان مبرهن تلقّی میشد که مخالفت با آن، نه اشتباه بلکه شرارت به شمار میرفت. در طی رفورماسیون، نهتنها کاتولیکها بلکه پروتستانهای اولیه نیز بر این نظر بودند. همچنان که کاتولیکها «هوبمایر» را سوزاندند (۱۵۲۸) کالوینیستها نیز «سروتیوس» را به آتش کشیدند (۱۵۵۳). هواداران لوتر، «مونترز» را در آتش سوزاندند (۱۵۲۵) و زونیگلیانها نیز «مانز» را غرق کردند (۱۵۲۷).[۳]
در اواخر بازهی درگیری کاتولیکها و پروتستانها، یعنی سال ۱۵۹۶، پادشاه تازه بر مسند نشستهی فرانسه، لویی چهارم، که اندیشهای پروتستانی در سر میپروراند، با صدور فرمانی در شهر نانت، پروتستان را مشروع دانست و از این رهگذر، برای پیروان این مذهب حق حیات قائل شد. اما با گذر زمان و فشار کلیسای کاتولیک، لویی چهاردهم در سال ۱۶۸۵ این فرمان را لغو میکند. درنتیجهی آن دیگربار سه میلیون پروتستانی فرانسه نشین، مجبور به ترک فرانسه شدند.
صفحات گمشدهی تاریخ
یک سری وقایع هست که در تاریخ برخی مردمان رخ داده و مایهی شرمساری آن مردم گشته است. خب آن مردمان میتوانند نسبت به این وقایع رویکردی عبرتآمیز در پیش گیرند و با مرور آن، سعی در مبرا کردن خود از به دام افتادن در چنین وقایعی کنند. اما گاه میبینیم این مردمان چنان رفتار میکنند که گویی اصلاً آن وقایع برایشان رخ نداده است!
افراطگرایی مذهبی که اروپاییان همواره پرچم ستیز با آن را در دست میگیرند و با این حربه بسیاری از فرق مسلمین را بدین بهانه تحتفشار قرار میدهند، از آن موضوعاتی است که بایستی بیشتر مورد تأمل قرار گیرد. وقتی کسی داعیهی مبارزه با موضوعی را دارد، خب منطقیترین نتیجه این است که داعیهدار، خود مبرا از آن ویژگی باشد.
اما این نوع عملکرد گهگاه جنبهی دیگری هم دارد و آن عبارت است از «فرار روبهجلو».
با نگاهی به تاریخ اروپا، میبینیم وقایع قرن شانزدهم و جنگهای مذهبی فرانسه، آنچنانکه باید نقشی در صفحات کتاب تاریخ اروپا ندارد. بهعنوانمثال یکی از شرمآمیزترین اتفاقاتی که تاریخ اروپا بر خود دیده است، ماجرای «کشتار سنبارتلمی» یا «عروسی خون پاریس»[۴] است.
در ۲۴ اوت ۱۵۷۲، به مناسبت جشن ازدواج هانری دوناوار (که بعدتر به هانری چهارم معروف شد) با مارگریت (خواهر پادشاه وقت، شارل نهم)، مادر شاه (کاترین دو مدیسی) دسیسهای چید. سران پروتستانها برای مراسم ازدواج رئیس خود هانری دوناوار در پاریس جمع شده بودند؛ شاید هم به تعبیر دقیقتر پروتستانها به بهانهی این وصلت در پاریس گردآوریشده بودند. در این شب که با جشن سنبارتلمی مصادف بود، ناقوس کلیسای سن ژرمن لوکسروا، در مقابل کاخ لوور، اقامتگاه پادشاه فرانسه، به صدا درآمد. صدای ناقوس علامت آغاز قتلعام پروتستانها بود. حدود ۳۰۰۰۰ پروتستان در پاریس و در سایر شهرهای فرانسه توسط کاتولیکها که توسط کاترین دو مدیسی و خانواده گیز تحریک شده بودند، قتل عام شدند. کاترین دومدیسی متحد نیرومندی به نام دوک دوگیز بزرگ خاندان گیز داشت که او نیز از دشمنان خونی پروتستانها محسوب میشد.
کشتار سنبارتلمی؛ اثر فرانسوا دوبوا
این واقعه که خونانگیزترین صفحات تاریخ تعصبات مذهبی است چندین روز به طول انجامید و تمام خاک فرانسه به خاک و خون کشیده شد. در پاریس کشتار وحشتناکتر از جاهای دیگر بود و رهبران اصلی پروتستانها سر بریده شدند.
پاپ گریگوری سیزدهم پس از شنیدن خبر این کشتار (که نتیجهی آن تجدید جنگ داخلی بود)، با مراسم ویژهی کلیسایی به جشن نشست.
مطلقگرایی کاتولیکها
یکی از جدیترین پرسشهایی که پس از مطالعهی وقایعی چون کشتار سنبارتلمی به ذهن خطور میکند، این است که چرا چنین ستیز خشنی بین کاتولیکها و پروتستانها درمیگرفت؟
کاتولیکها به اعتبار اکثریت خود، معتقد بودند حقیقت مطلق، ملک مطلق آنان است و هر کس از کلیسای کاتولیک روی برتابد از خداوند روی برتافته و مستحق مجازات مرگ است. نظریهپردازان کاتولیک دلیلهایی هم برای این مجازات میآوردند. میگفتند اگر چنین کسی را مجازات نکنی خداوند خشمگین میشود و همه را به پای او مجازات میکند. میگفتند چنین کسی را هرچه زنده بگذاری بیشتر گناه میکند و بنابراین اصلاً به مصلحت اوست که با کشتنش، او را از گناه بیشتر نجات دهی. اما آنچه نمیفهمیدند یا نمیخواستند بفهمند این بود که نظریهپردازان ادیان دیگر هم میتوانند عیناً همین دلیلها را بر ضد کاتولیکها بیاورند و کیست که حقیقت مطلق را از آن خود نداند. به گفتهی سعدی: «همهکس را عقل خود به کمال نماید و فرزند خود به جمال.»
بوسوئه (۱۷۰۴_۱۶۲۷) کشیش کاتولیک فرانسوی، در برابر پروتستانها افتخار میکرده که در مذهب کاتولیک، تسامح از تمام مذاهب کمتر است.[۵]
تساهل، مرهمی بر مطلقانگاری
با مرور وقایع حادث شده در قرن شانزدهم، من جمله جنگهای مذهبی فرانسه، درمییابیم فرمان نانت (که موجب حق حیات دادن به پروتستانها شد) و یا تصمیماتی از این قبیل، رویکرد اروپاییان بر ضرورت گذر از این شرایط خشن را نشان میدهد. در دل این فرامین هم به نوعی تخطئهی جریان تدینی قرن ۱۶ امی (مسیحیت کاتولیک) دیده میشود، با این برداشت که بایستی مطلقانگاری در دین را کنار گذاشت تا بتوان زندگی صلحمدارانهای در یک جامعه برپا کرد. تأکید میشود در تساهلی که روح دموکراسی را شکل داد، آبشخور فکریاش چنین است که دین، همارز مسیحیت کاتولیک قرن شانزدهمی است و نگاه غیر نسبی به دین (مطلقانگاری) همارز برخورد چکشی با غیر همنظران است
دلایل جنگهای مذهبی در فرانسهی امروز
دکتر مالک رضای در توصیف جامعهی امروز فرانسه میگوید: «کسانی که جامعه فرانسه و خصوصاً پاریس را از نزدیک میشناسند، به خوبی میدانند که جامعه شهری پایتخت فرانسه به دلیل وجود خیل کثیری از مسلمانان رادیکال و ناراضی ساکن در آن شهر واز طرفی نگاه تحقیرآمیز و درجه سه فرانسویان ارتدکس و اصیل به مسلمانان مهاجر فرانسوی، همیشه آبستن حوادثی مشابه است.
امر توسعه برخلاف آنچه تصور و تبلیغ میشود در فرانسه و پایتخت آن متوازن نیست.
پاریس، فقط در شانزهلیزه، اطراف سن، ایفل، خیابان ویکتور هوگو، میدان شارل دوگل، اطراف پارک جنگلی زیبا و فرحبخش بلودو بولون، شهر اقماری ورسای و… خلاصه نمیشود، صدها هزار نفر در محلات فقیرنشینی مانند کلمیشی سو بوآ و… زندگی میکنند که با اولیهترین معیارهای زندگی، فرسنگها فاصلهدارند.
کافی است نام کسی عثمان، ابوبکر، عمر، میثم، زینالدین و… باشد تا بدبختی و فلاکت برایش رقم بخورد و از اولیهترین حقوق خود برای اشتغال و استخدام در مراکز مختلف فرانسه محروم باشد. جامعه شهری پاریس نگاه تحقیرآمیزی به این بخش از ساکنان خود دارد.
با این نگاه، پایههای امنیت و انسجام در آنجا، هر روز سستتر و سستتر میشود. حوادث مشابه دیروز در آن شهر بارها اتفاق افتاده است.»
بهطورکلی میتوان گفت هنوز ریشههای نگاه افراطی مذهبی در فرانسه حکم فرم است؛ اما با آن نگاه قرن شانزدهمی متفاوت است. نگاه افراطی قرن شانزدهمی ریشه در تعصبات مذهبی (کاتولیکی داشت)، یعنی گرچه متعصبانه بود، اما ریشهی تعصب در مذهب، ولو مذهبی تحریف شده، قرار داشت. اما امروزه دیگر چیزی از همان مذهب تحریف شده هم باقی نمانده است پس تعصبات اخیر چگونه قابل تفهیم است؟
میتوان گفت پارادایم این تعصب، امروز تغییر کرده است یعنی نگاه متعصبانه بین دو مذهب در گذشته، منتقل شده است به نگاه متعصبانه بین مطلق دینمداری (نگاه غیرمادی) با مطلق بیدینی (نگاه مادی).
با زاییده شدن دموکراسی فقط پارادایم عوض شد، والا آن نگاه صفر و یکی تغییر نکرده است. پارادایم از درگیری بین مسیحیت کاتولیک و پروتستان، به درگیری عامتری بین تدین (هر اندیشه غیرمادی) و بیدینی منجر شد. فارغ از بررسی محتوایی هر دینی که قائل به نگاه مطلق دریافتن حقیقت هست، و فارغ از اینکه این نگاه مطلق آیا به همان نتایج رفتاری کاتولیکهای قرن ۱۶ امی منتهی میشود یا خیر، هر دین مطلقانگاری با هر شرایط، در غرب محکوم به سرکوب است تا احتمال درگیریهای مذهبی به صفر رسانده شود!
لذا اینگونه راهحل برای مقابله با درگیری، رویکردی کاملاً سلبی و منفعلانه دارد و از طرفی هم با توجه به اینکه نسبت به تمام نگرشهای مذهبی رویکرد سلبی اتخاذ میشود، لذا همین مسئله موجب تشدید درگیری از دل این راهکار مقابله با درگیری میشود.
پیشنهادات
در صدد آن هستیم که در شمارههای بعدی این مقاله، مطالب زیر را تشریح کنیم»
تشریح مبانی تساهل و تسامح در اندیشه اصیل توحیدی
آیا دموکراسی واقعاً مخالف هرگونه نگاه مطلقگرایی است و آیا همین ادعا نیز نوعی مطلقانگاری نیست؟
در راستای بررسی انتخابات اخیر کانادا و شکست سنگین حزب محافظهکار، سهلاندیشانه خواهد بود اگر به پشت پرده رفتارهای سیاسی و کنش و واکنشهای احزاب سیاسی و مردم نظر نیفکنیم و تمامی نتایج انتخابات در غرب که خود مدعی دموکراسی و احترام به آرای مردم میباشند را صرفاً برآمده از نظرات و آرای خالص مردم و دموکراسی محض بدانیم.
آنچنانکه میدانیم سینما دارای ۳ وجه هنر، صنعت و رسانه میباشد. آنچه امروزه توسط سینماگران شبه روشنفکر داخلی ساخته میشود هیچ کدام از ۳ وجهه فوق را نداشته بلکه نهایتاً افکار شلوغ و مریض خود را بر روی کاغذ نوشته و توسط افرادی همفکر خود به تصویر میکشند مانند فیلم استراحت مطلق اثر عبدالرضا کاهانی؛ اما اساتید اینان در غرب خود به آنچه گفتهاند نه باور دارند و نه اجرا میکنند. برای آنها ابتدا به ساکن وجه رسانه، پس از آن وجه صنعت و در انتها بعد هنری سینما مطرح میباشد.
در تقسیم بندی تاریخ غرب، مدرنیته بعد از دوران باستان و قرون وسطی قرار دارد. برای شناخت هر عصری بهترین راه شناخت ایدئولوژی های(لفظی=عقیده شناسی، اصطلاحی= مکتب) آن عصر می باشد. پنج ایدئولوژی مطرح و غالب در تفکر مدرن عبارتند از: لیبرالیسم، سوسیالیسم، ناسیونالیسم، فاشیسم و فمنیسم، وقتی در این ایدئولوژی ها دقت می کنیم می بینیم که مبنای مشترک همه آنها مفهومی است تحت عنوان اومانیسم .
در اومانیسم یا انسان محوری، خواست انسان مطرح است. این که “انسان چه می خواهد؟” قلب و نقطه کانونی مفهوم اومانیسم می باشد. ایرادات زیادی به پارادایم اومانیسم وارد است از جمله آن ها می توان به موارد زیر اشاره کرد:
۱-علم انسان ناقص است لذا نمی تواند خیر و مصلحت خود را تشخیص دهد!
۲-هر چیزی انسان می خواهد لزوما مطلوب وی نیست.
۳-این جایگاه، جایگاه خداست و حق نیست که انسان را جایگزین خدا کنیم.(مفهوم شرک اینجا موضوعیت پیدا می کند).
به چند دلیل اثبات می کنیم که دین مقدس اسلام، اومانیستی نیست و اتفاقا برعکس تئوئیستی و خدا محور است؛
۱-لفظ اسلام : خود لفظ اسلام به معنای تسلیم شدن می باشد. قاعدتا این تسلیم شدن، تسلیم در برابر حضرت حق می باشد و نه انسان یا هر چیز دیگر ← مثال حضرت ابراهیم خلیل(ع) در ماجرای ذبح پسرش اسماعیل!
۲-توحیدی بودن دین اسلام: دین اسلام،دینی توحیدی است و در آن خواست یک کس مطرح است و آن کس خداست و اگر جای خدا و یا کنار خدا خواست کس دیگری مطرح شود این قطعا شرک است. (چیزی که اومانیسم به آن آلوده است)
۳-وجه تمایز اسلام از بقیه مکاتب الهی(مثلآ ادیان ابراهیمی) «توحید در ربوبیتش» است. در نسبت با ربوبیت الهی عبودیت انسان مطرح می باشد، به عبارتی دیگر خداوند آن به آن انسان را ربوبیت و پرورش می دهد و به همان نسبت انسان در نسبت با خدا عبودیت می کند تا عبد شود. پس اسلام حکمت خلقت را عبودیت می داند (ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون) و به عبارت امروزی انسان طراز اسلام، عبد است و طبیعتا عبد نگاه میکند ببیند مولایش چه می خواهد نه اینکه خودش چه می خواهد!
نتیجه اینکه کسی نمی تواند ادعا کند که من یک مسلمان لیبرال یا مثلا یک مسلمان سوسیالیست و … هستم ( متاسفانه بعضی از افراد که ادعای روشنفکری می کنند ازین سنخ حرف ها، زیاد می زنند) چرا که مکاتب مدرن اومانیستی و شرک آلود هستند و بکار بردن این تعابیر در مورد خود (لیبرال مسلمان و …) تناقض است چرا که اسلام خدا محور (تئوئیست) و توحیدی است.
و نکته قابل توجه در تتمه کلام اینکه: خداوند در قران کریم می فرماید که همه گناهان را می بخشد مگر کسی را که به او شرک آورده است…پس باید دقت کرد و به طبل شرک به خدا نکوبید.
بررسی استراتژیک نظام های سیاسی
درعنوان بحث دونکته هویدا است:
۱) این که بررسی و شناخت ، ما استراتژیکی است نه فلسفی و …
در یک تقسیم بندی و در یک برش، سه سطح از بررسی و نگاه نسبت به مسائل وجود دارد:
۱) استراتژی ←کلان
۲)تاکتیک ←میانه
۳)تکنیک ←خرد
۲)متعلق بررسی و شناخت ما نظام های سیاسی است نه فرضآ نظام های اقتصادی،فرهنگی و….چند مثال برای نظام های سیاسی:مردم سالاری دینی،لیبرال دموکراسی،سوسیال دموکراسی و دیکتاتوری…
یک استراتژیست (کسی که استراتژی می داند یا نگاه استراتژیک دارد) برای بررسی مسائل همیشه دو زمین و میدان را می بینید:۱ .خودی ۲ .غیر خودی(دشمن)!
و اقدامی که بعد ازشناخت وبررسی انجام می دهد دونوع میباشد:
۱-فعال←استفاده از قواعد و رویه خودی ولو درزمین دشمن. ۲-منفعل←استفاده ازقواعد ورویه غیر خودی(دشمن) ولو در زمین خودی.
برای مثال اقدام اصلاح طلبان دردوره ۸ساله خودشان درتلقی استراتژیک یک اقدام منفعلانه بود چرا که به دنبال پروژه هایی همچون پروتستانتیزم اسلامی، سکولاریزاسیون و دموکراتیزاسیون بودند. و پر واضح است که زمین ایران اسلامی برای درخت سکولاریسم حاصل خیز نیست و بذر دموکراسی در زمین اسلام رویش پیدا نمی کند .به عبارتی دیگر سکولاریسم (غیر دینی و غیرقدسی کردن فرهنگ ،اقتصاد وسیاست واجتماع و…) فرزند نامشروع تزویج نفی ولایت الهی درغرب باعقل خود بنیاد انسان غربی است و ربطی به اسلام ندارد ومحیط اسلام برای رویش سکولاریسم سترون می باشد.
شکل ونمودار کلی وخلاصه بحث بررسی استراتژیک نظام های سیاسی در شکل زیر متجلی می شود:
زمین خودی / اسلام(خدامحوری)
زمین غیرخودی / مدرنیته(انسان محور)
۱-الهی
۲-طاغوتی
۱-دموکراسی
۲-دیکتاتوری
از این منظر در بررسی فعال وغیرمنفعلانه ما باید از میزان خودی استفاده کنیم:
اگردرتلقی انسان مدرنیست، حکومت ها یا دیکتاتوی اند یا دموکراتیک! در تلقی انسان مسلمان به همان نحو حکومت ها یا الهی اند یا طاغوتی !
دراین بررسی نفی تعاریف ساده لوحانه ومنفعلانه از دموکراسی ودیکتاتوری شده است که معمولا درمجامع روشنفکری بیان می شود. به عبارتی در این بررسی دموکراسی به معنای حکومت مردم بر مردم نیست چرا که اولا ممکن نیست حکومت مردم برمردم! بلکه حکومت اکثریت مردم بر مردم مطرح است. در ثانی معنای درست دموکراسی این است که:حکومت قانون بر مردم که واضع آن قانون خود انسان است نه مثلاخدا. خود انسان است که حلال وحرام را تعیین می کند وحق قانون گذاری وتشریع به خود انسان واگذار شده است و این در تضاد صریح وعلنی با نظام سیاسی اسلام است. نظام سیاسی الهی نظامی است که اولآ قانون اساسی آن مبتنی بر وحی باشد. ثانیا مجری آن قانون فردی آشنا به اسلام (فقیه) وعامل به اسلام (عادل) باشد و… .
نظام سیاسی طاغوتی نظامی است که قانون ومجری قانون درآن به تعبیر امام باقر(ع) “غیر خدا” باشد. بنای بر این تعریف نظام های سیاسی دیکتاتوری ودموکراسی، طاغوتی می باشد… .
اندیشکده ، کانون تفکر یا اتاق فکر (به انگلیسی think tank) به سازمان، مؤسسه، شرکت یا گروهی گفته میشود که کار هدایت پژوهش را انجام میدهند و درگیر مسائل مختلفی چون سیاستگذاری و تصمیمسازی و اتخاذ استراتژی های سیاسی، اقتصادی، علمی، یا موضوعات مربوط به فناوری یا سیاستهای تجاری و یا حتی توصیههای نظامی هستند. دﺭ ﺩﻧﻴﺎﻱ ﮐﻨﻮﻧﻲ ﻧﻮﻋﻲ ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ ﻭﻳﮋﻩ ﺑﺮﺍﻱ ﺗﻔﮑﺮ ﻭ ﭘﮋﻭﻫﺶ ﺩﺭ حوزه ﺳﻴﺎﺳﺖگذاری، ﺗﺼﻤﻴﻢ ﺳﺎﺯﻱ ﻭ ﺗﻮﻟﻴﺪ ﺍﻳﺪﻩ و مطالعات بین رشته ای ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺍﺻﻞ ﺟﻤﻊﺍﻧﺪﻳﺸﻲ و ﺍﻳﺪﻩﭘﺮﺩﺍﺯﻱ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ.
همانطور که برنایز را با نام پدر علم روابطعمومی یاد میکنیم، باید او را بنیانگذار پدیدۀ مصرفگرایی و تبلیغات گمراهکننده نیز بدانیم. برنایز به شرکتهای بزرگ اقتصادی مشاوره داد که باید ازطریق مرتبط کردن کالاهای انبوه تولید شده با امیال ناخودآگاه افراد، آنها را به چیزهایی که نیاز ندارند متمایل کرد. به این ترتیب، به آنها حسی را القا کرد که از آن احساس رضایت کنند.