قرن بیستم خصوصاً دهه هشتاد و نود آن را میتوان زمان همهگیر شدن تئوری جهانیشدن یا گلوبالیزیشن نامید بهطوریکه این شاخصه یکی از پارامترهای مهم نظام بینالملل قرن گذشته محسوب میشد و با توجه به ادامه فعالیت همان نظام بینالملل، جهانیشدن همچنان نیز پارامتر بدیهی در روابط بینالملل محسوب میشود. البته به صورت نظری میتوان تولد تئوری جهانیشدن را به قرن پانزده میلادی نسبت داد اما آنچه امروز به نام جهانیشدن میشناسیم تا حدود بسیار زیادی محصول تفکرات مبتنی بر عبور از دو جنگ جهانی و جنگ سرد، شروع فعالیتهای فضایی و بهطورکلی وقایع قرن بیستم دانست. مهمترین سازمانهای بینالملل از جمله سازمان ملل متحد، اتحادیه اروپا، پیمان آتلانتیک شمال، اوپک و … محصول همین دوره فکری هستند.
البته میان این پدیده و پدیده از خود بیگانگی یا الینیشن نیز مرز بسیار باریکی قرار دارد که در نگاهی واقعبینانه میتوان اینگونه ادعا کرد که هر کجا دولتها نیاز به جهانیشدن را احساس کردند، برای همراه کردن مردم با این نیاز از مهره از خود بیگانگی علیه مردم با استفاده از عنصر تبلیغات بهره بردند. به عنوان نمونه در جریان حمله نظامی ایالات متحده به عراق در سال 2003، عراقیهای مخالف رژیم صدام حسین اخبار و تحلیلهای جنگ را از شبکه فاکسنیوز دنبال میکردند و نگرش ایدئولوژیک مجریان این شبکه که تمام جنگ را در قابل نبرد میان خیر و شر میدیدند ظاهراً تأثیری بر بینندگان عراقی آن نداشت!
سیاست جهانیشدن به دلیل ارجحیت قائل شدن برای ارزشهای بینالمللی نسبت به ارزشهای ملی، به طور ناخواسته به سوی سیاستگذاری مبتنی بر نخبهگرایی نیل کرد و به دلیل ساختار تئوری نخبهگرایی، عوامفریبی یا دماگوئیسم نیز به یکی از ابزار حیاتی ساختار کنونی قدرت در جهان تبدیل شد.
به طور منطقی نگرشی که در مقابل عوامفریبی قرار میگیرد، نظریه عوامگرایی یا پوپولیسم است که بر خلاف تفکر عامه، در تئوری دارای تفاوت زیادی نسبت به عوامفریبی نیز میباشد. عوامفریبی به بیان استدلال و مغالطه به منظور تحریک احساسات و هیجانات جمعی در جهت متقاعد کردم مردم به امری خلاف امور واقع اطلاق میشود، درحالیکه عوامگرایی نگرشی است فلسفی در فلسفه سیاست که به طرفداری از علایق مردم عامه در برابر نخبگان پرداخته یا حداقل نمایش پرداختن را اجرا میکند. بر اساس آنچه ذکر شد عموماً در جهان غرب عوامفریبی یک ابزار حکومتی محسوب میشود و عوامگرایی ابزاری است برای اپوزیسیون در مقابل پوزیسیونهای حاکم و دقیقاً به همین دلیل است که هواداران نهادگرایی بینالمللی، مخالفان خود را پوپولیسم مینامند.
پارامترهای شکلدهنده نظم بینالملل قرن بیستم و وقایع جهانی دارای رابطهای دیالکتیک بوده که این مسئله باعث تغییر و تضعیف در ساختار این پارامترها شده است، به طور مثال میتوان به تغییر موازنه قدرت در اکثر مناطق جهان اشاره کرد که بر خلاف قرون گذشته با سرعت بسیار زیادی صورت میپذیرد. این استدلال به همان میزان که تأییدی ست بر تغییر نظم کنونی، تأییدی ست بر تأخیر واقع شدن نظم جایگزین و ازاینروی دوران گذار کنونی در نظام بینالملل تا حدودی طولانیمدت خواهد بود و دقیقاً در همینجاست که اهمیت و نقش پوپولیسم نمایان میشود.
پوپولیسم به واقع مهمترین ابزار در دوران گذار نظام بینالملل محسوب میشود و تا زمانی که نظم جایگزین بینالملل ساختار خود را شکل دهد، شاهد وقوع گسترده مردمگرایی و به تبع آن تضعیف پارامترهای جهانیشدن و تئوریهای مبتنی بر لیبرالیسم و بروز سیاستهای مبتنی بر منافع ملی، عموماً در چهارچوب تئوری واقعگرایی و انشعابات آن خواهیم بود.