Heaven is for real یا «بهشت واقعی است» فیلمی در ژانر اعتقادی است که کارگردان با بیان تجربهٔ داستان پسری که از مرگ بازگشته است آنچه باور دارد را به مخاطب بیان میکند. این فیلم که برگرفتهشده از کتابی به همین نام میباشد و نوشتهٔ Todd Burpo and Lynn Vincent (انتشار در سال ۲۰۱۰) است توسط Randall Wallace کارگردانی شده است.
داستان فیلم در دهکدهای در آمریکا اتفاق میافتد که اغلب مردم آن دوستانی صمیمی و معتقد به آیین مسیحیت هستند. این شهر کشیشی از خود مردم دارد که علاوه بر کشیش بودن به مشاغل دیگر نیز مشغول است و یک پدر، همسر، یک شهروند و دوست خوب نیز هست. او زندگی ساده و دوستداشتنیای دارد و با تمام مشکلات با شکیبایی کنار میآید تا آنجا که پسرش به خاطر بیماری در بستر مرگ میافتد و با دعاهای مردم دهکده به زندگی برمیگردد. پسازاین جریان پسرش میگوید که بهشت را دیده است و اتفاقات آنجا را برای پدرش تعریف میکند. در ادامه ما شاهد رفتارهای متفاوت در مقابل حرفهای پسر هستیم و درنهایت نتیجهگیری فیلم درباره وجود یا عدم وجود بهشت را میبینیم.
فیلم داستانی ساده و روان و بازیهایی باورپذیر دارد و یک خانواده معمولی با مشکلات معمولی را نمایش میدهد و چگونگی تعامل این خانواده باخدا و مسائل اعتقادی آنها چیزی است که همه خداباوران در روزمره تجربه میکنند.
این اثر که برگرفته از داستانی حقیقی است برخلاف اغلب فیلمهای هالیوودی حقیقت وجودی یک فرد خداپرست و دیندار و اینکه او چگونه دین را بهطور صحیح در زندگی و رفتار خود با جامعه عملی میکند را به نمایش میگذارد.
برعکس آنچه ممکن است تصور شود تاد کشیش و پدر کلتن (پسر از مرگ برگشته) درواقع شخصیت اصلی و محوری نمایش است نه کلتن. علت هم این است که او دقیقاً در جایگاه مخاطبان فیلم قرار دارد و دستوپنجه نرم کردن او با سؤالات اعتقادی و خدایی که به آن باور دارد آن چیزی است که ما همه هنگام دیدن اثر و یا بهطور روزمره با آن سروکار داریم.
تاد هم شک میکند، سؤال میکند، باخدا دعوا میکند و از مشکلاتش شکایت میکند اما همانند همهٔ خداباوران همان ایمان در عمق قلبش است که آرامش میکند.
یکی از نکاتی که فیلم را حائز اهمیت کرده این است که تاد یک فرد متعادل و اخلاقگرا است و برخلاف آنچه ما اساساً در فیلمها و سریالهای غربی میبینیم مذهب او از وی فردی تکبعدی و مشکلدار چه ازنظر اخلاقی و چه اجتماعی نساخته است. موعظههای وی در کلیسا که مکرراً در فیلم میبینیم، بسیار صادقانه و ساده است. او بهجای خواندن از روی کتاب مقدس و یا بیان سخنرانیهایی که اصلاً به آن باور ندارد، تجربیات و باورهای قلبی خود را مطرح میکند و آن کلام به دل مینشیند.
بخشی از موعظههای وی در یک جلسهٔ کلیسا را میخوانیم (توجه داشته باشید شیر در مسیحیت نماد مسیح است):
دیشب تو اتاقخواب بچه هامون ایستاده بودمو به قصهٔ شبانهای که مادرشون داشت براشون می خوند تا خوابشون ببره گوش میدادم. داستان این بود که در آخرین حماسهٔ سرزمینی عظیم جایی که انسانها و حیوانات باهم دیگه حرف می زنن و شیری بزرگ رهبر همه بهسوی جهانی سرشار از عشق و ایمان و شجاعتِه
در آخرین بخش این داستان فوقالعاده که البته برای بچههایی مثل من دشمنهای شیر تمام پیروانشُ تار و مار کردن بهجز دوتا رو یه خرس و یه اسب شاخدار که البته همراهِ شیر توی یه غار گیرافتادن و به خاطر اینکه ورودی غار خیلی تنگِه فوج فوج سربازی که پادشاه شرور برای نابودی و کُشتنِشون می فرسته کاری از پیش نمی برن. شیر؛ خرس و اسب شاخدار همه رو شکست میدن. پس؛ دستِ آخر پادشاه پیکی می فرسته میگه ببینید؛ اونی که واقعاً دنبالشیم، اونی که به گرفتنش علاقهمندیم… شیرِـه. اگر تسلیمِش کنید بقیه جان سالِم به درخواهید بُرد، البته؛ شاخِ اسبِ تک شاخُ قطع میکنیم مجبورش میکنیم که تا آخر عُمرش گاری بکِشه در مورد خرس هم به غُل و زنجیرش میکشیم و کاری میکنیم تو سیرک بر قصه اما بههرحال هردو زنده خواهید موند. فقط کافیه اون شیرُ بهمون تسلیم کنید. بالاخره شیر با نگاهی خاص که تو چشماش بود؛ رو به دوستاش میکنه و میگه تصمیمِتون چیه؟ و خرس و اسب تک شاخ لبخندی می زنن و میگن از بین تمام راههایی که ممکن بود بمیریم این؛ همینجا؛ راهیه که همیشه انتخابش میکردیم؛ اما خرس، شیر و اسب تک شاخ دنبالِ راهِ آسون نبودن فکر نکنم مسیح هم وقتی تن به مصلوب شدن داد دنبالِ راهِ آسون بود. آدمای زیادی هستن که دیگه به اون داستانِ شیر و خرس و اسب تک شاخ باور ندارن. امروز؛ اینجا کنار شما هستم چونکه به هردوی این داستان و مسیح ایمان دارم و هرگز دست از اون «شیر» نخواهم کِشید.
خواندیم که او چطور با این وعظ ساده مفاهیم بزرگی همچون ایمان راسخ، ذلت گریزی و مرگ پرافتخار (به تعبیر ما شهادت) را در قالب داستانی با بنمایهٔ مذهبی و در ظاهر افسانهای کودکانه بیان کرد.
این سخنان نوعی خلاصهٔ فیلم نیز از زبان تاد محسوب میشود. تمام آنچه برای وی پس از بازگشت مرگ پسرش اتفاق میافتد و او با تلاش بسیار مسیح را تنها نمیگذارد و در واقع اعتقاد خود را حفظ میکند.
کشیش برپو (تاد) حتی در بدترین شرایط دروغ و پنهانکاری ندارد و حقیقت را باآنکه به ضرر اوست میگوید و همان باعث نجاتش نیز میشود (حدیثی از مولا علی) و در نهایت دلها به سمت حرف حق او نرم میشود. وجود فردی سالم و صالح آنقدر برای جذب مردم به دین مؤثر است که وقتی چند روزی به تاد مرخصی اجباری داده میشود مردمی که به کلیسا میآیند کمتر و کمتر میشوند. او کشیشی است که در کنار مردم و با مردم است. در مسابقه ورزشی شهر شرکت میکند. مربی ورزشی است، با خانواده به گردش و رستوران میرود و هیچکدام از جنبههای زندگی را مغفول نگذاشته است. تاد با وجود همهٔ مشکلات زندگی شخصیاش بدون تظاهر به مردم خدمت میکند و گاها به خاطر کم درامد بودن مردم شهر در ازای خدمت خود از آنها هر کالایی که ارائه دهند دریافت میکند و گاهی نیز آنها را برای کلیسا به مصرف میرساند. او به دور از تعصب با بچهها رفتار میکند به طور مثال در سکانسی میبینیم که آنها برای تعطیلات در ماشین به سمت «دنور» در حرکتاند و همه در ماشین یک سرود مذهبی را زمزمه میکنند، در پایان سرود کلتن درخواست میکند که اکنون همه با هم آهنگ we would rock you-queen را همخوانی کنند. پدر و مادر بدون هیچگونه ناراحتی و حتی با علاقه آن را به خاطر فرزندشان میخوانند.
او دین را ریشهای، در خانوادهاش نهادینه کرده است. همسرش با علاقه سرودهای مذهبی را با دیگر زنان شهر تمرین میکند و وسایل مورد علاقهٔ خود را که مورد نیاز بقیه است به دیگران هدیه میدهد. پسرش گاها برای دعا بالای سر افراد در حال فوت یا اموات، با وی میرود و به دعا میپردازد و مرگ برایش شفاف شده است. آنها هر هفته به کلیسا میروند و اشتیاق و علاقه به آنجا لذت بردن از مراسمات کاملاً در چهرهشان مشهود است.
او از انجیل و دین درست برداشت میکند و تنها ظاهر عبارات را نمیبیند. در بخشی از فیلم که «کسی» دختر خانواده برای دفاع از برادرش و در واقع دفاع از گفتههای وی به صورت دو بچه در مدرسه مشت میزند مادر میگوید:«که مسیح گفته اگر کسی به گونهٔ تو ضربه زد تو گونهٔ بعدی را پیش بیار تا به آن بزند» اما پدر میگوید که حتی میخواهد به دختر یاد بدهد چطور ضربه بزند. چون پدر در این حرکت فرزند مفهوم دفاع از خانواده و مفهوم دفاع از آنچه باور دختر بچه است را میبیند.
تاد هم در زندگی مشکلات خود را دارد مثل مشکلات مالی، عدم سلامتی خود و خانواده، بعضاً عدم تفاهمات زناشویی و غیره اما او با آنها کنار میآید و وقتی دقیقتر میشود میبیند همه اینها نشانهٔ خداوند برای او بوده است نه تلاش خدا برای تنبیه او و یا نادیده گرفتن او.
در این فیلم نقش خانواده کامل (دو والدینی) است که همان کمبود زندگی غربی میباشد، بسیار پررنگ و اثربخش دیده شده است.
عشق و محبت تاد همواره مبذول خانواده و همسر اوست و روابط او با همه مردم خوب و اصولی است.
همه داستان فیلم حول محور اینکه اعتقاد تاد که نماد همه مردم مذهبی است به بهشت و جهان پس از مرگ تا چه حد حقیقی است میچرخد. همانطور که فیلم با این سؤال آغاز میگردد و تاد میگوید وقتی کسی به جواب آن میرسد دیگر نمیتواند آن را برای دیگران بیان کند. این چالش از لحظهای که کلتن در بستر مرگ میافتد آغاز میشود. پسر در حال مرگ است و پدر با اعتراض از خدا فرزندش را میخواهد و او با دعای پدر و مردم به زندگی بازمیگردد و تجربیاتش از مرگ و بهشت را بازگو میکند که با بازخوردهای متفاوتی از جانب خانواده و همشهریان مواجه میشود.
نکته جالب نحوهٔ توصیفات پسر و همخوانی بخشهایی از آن با اعتقادات بسیاری از ادیان است. به طور مثال او بیان میکند روحش از جسمش خارج شد و او جسمش را دید و همینطور خانوادهٔ خود را درحالیکه به کارهای خود مشغول بودند. یا اینکه او دربارهٔ پدربزرگ پدرش اطلاعاتی میدهد و میگوید که او را دیده است و نکته قابل توجه که در دین ما نیز بیان شده این است که پسر میگوید که آنجا همه جوان هستند و هیچکس عینک نمیزند (آنجا بیماری نیست). او در بهشت خواهر سقط شده خود را هم میبیند (بااینحال که از او خبری نداشته) آن را برای مادرش تعریف میکند. در ادامه تاد میگوید که همه این مشاهدات در زمان عمل او اتفاق افتاده که زمان کوتاهی است اما برای خدا زمان معنا ندارد انیشتین نیز قانون نسبیت زمان را بیان کرده است، اینکه زمان برای همه یک مقدار نیست.
تاد ابتدا که این مسائل را میشنود با وجود اینکه حس میکند آنها صحت دارند سعی در نادیده گرفتن آنها میکند. پس از جدیتر شدن آن به روانشناس مراجعه میکند و این مکالمهای بین آن دو که بیانگر جوابهایی از جانب عقلانیت و ایمان است انجام میشود:
تاد: شما مذهبی نیستید؟
روانشناس: نه مگه مشکلی هست؟
-نه شاید به همین واسطه تونستید نظر محکمتری بهم بگید و کمکم کنید تا دربارهٔ یه موضوعی جواب منطقیتری پیدا کنم یه پسری دارم که بشدت باهوشِه و آدم حساسیه و بهشت رفته و بعدش… برگشته
-پسرتون دچار تجربهٔ نزدیکی به مرگ شده؟
-خیر. نمُرده. سوابق پزشکیشُ بررسی کردیم قلبش هرگز از تپش نیفتاده فعالیت مغزیش هم لحظه ای متوقف نشده
-پس چرا میگین بهشت رفته؟
-چونکه خودش میگه رفته
– در لحظهٔ نزدیکی به مرگ بدن انسان هورمونهایی ترشح میکنه که. آرامش و حتی احساس لذت و سعادتُ ایجاد می کنن. بعدش مغزمون جاهای خالی پُر می کنه مسیحیها؛ مسیحُ می بینن؛ یهودیها موسی رو و مسلمون ها حضرت محمدُ
-صحیح؛ مقالهٔ شما رو خوندم؛ اما پسرم چیزایی دیده که نمی تونم توضیحِشون بدم. منُ درحالِ دعا دیده
لحظه ای دیده که داشتم سر خدا فریاد میزدم. مادرشُ دیده که داشته به دوستاش زنگ میزده و ازشون میخواسته برامون دعا کنن. درتمام این مدت؛ زیر عمل بوده
– کشیش «برپو»
-«تاد»
-این که همسرتون؛ وقتی بحرانی تو زندگی پیش بیاد با دوستاش تماس بگیره؛ تو زندگیتون امر غیرمعمولیه؟
– نه؛ نه؛ نیست
-و اینکه شما دعا کنید یا موقع دعا کردن حالت هیجانی به خودتون بگیرید امر غیرمعمولیه؟
– خیر. خیر البته که نه؛ اما پسرمُ میشناسم و وقتی از بهشت حرف می زنه بنظر نمیرسه چیزی باشه که از خودش دَرآورده باشه. بچهٔ خیلی خاصیه چهار سالِشِه
– و بشدت باهوشِه
– بله. هردوی بچه هام باهوشَن
– جناب کِشیش
-تاد
– نمی خوام ازشدتِ سحر و جادو و جذابیتی که داری از دلِ این قضیه بیرون میکشی کم کنم اما توضیحات زیادی برای این وقایع هست حتی برای علوم ماورای بشری واقعاً باور داشتن به همچین چیزی یاغیب گویی یا تله پاتی؛ آسون تر ازایمان داشتن به زندگی پس از مرگِه؟
-یعنی به معجزه ایمان داشته باشم؟ بنظرم چنین مفاهیم و کلماتی دور باطلَن. اجازه بدید سئوالی بپرسم؛ امروز؛ بخاطر این اینجا اومدید که درموردِ ایمان من کنجکاو بودید؟ یا ایمانِ خودتون؛ براتون زیر سئوال بوده؟
– اگر با اتفاقی روبرو بشید که اونقدر ماورای تجربه ـتون باشه که نامعقول بنظر برسه چی؟ اونوقت چی میگی؟
یا در جایی دیگر که تاد با همسرش صحبت میکند میگوید که تصور میکند که کلتن تصویری تلفیقی از والدینش را بجای مسیح تصور کرده و همسرش هم میگوید که در دوره دانشجویی مقالهای خوانده است که در آن بیان شده که مفاهیم و تصورات شخصی ما از خدا در واقع احساساتمان نسبت به پدرانمان است. آنها در تلاشاند تا با دلایل منطقی (در حد منطق خود) این نشانهها را قابل هضم کنند و از ورطهٔ باورهای بدون پشتوانه عقلی و تنها اعتقادی نجات دهند.
فیلم بیننده را در کشمکش بین جهان عقلانی، شکها و باورهای مذهبی و اعتقادی غوطهور میسازد و با هر موج جدید به سمتی سوق میدهد اما مهم ایمانی است که هرگز در فیلم از بین نمیرود حتی اگر متزلزل شود.
فیلم این شک را ابتدا در تاد نشان میدهد و دغدغه وی را برای یافتن حقیقت بیان میکند و در ادامه ورود این بحث به آحاد مردم این دهکده بهخصوص زیارت کنندگان همیشگی کلیسا را شاهدیم.
برخورد اول برخوردی سرزنشآمیز به تاد و ترحمآمیز به کلتن و خانواده است. در ادامه حتی دوستان تاد صحبتهای پسر وی را به مسخره میگیرند؛ اما این در واقع صحبتهای کلتن و بیان مشاهدات او نیست که مسخره میشود این اعتقادات خود این مردم است که توسط آنها به سخره گرفته شده است. این نکته بارها در فیلم مطرح میشود که مردم میترسند حقیقت را بفهمند و در آن کنکاش کنند چون عدهای نگران واقعی بودن و عدهای نگران واقعی نبودن آن هستند. چون اگر مردم باور کنند که بهشت واقعی است هر کدام از راه دیگری را در زندگی پیش میگیرند.
عدهای هم نگران این مسئله هستند که جنبه عقلانی دین کمرنگ شود و به نوعی افسانه محوری تبدیل شود. در این فیلم حتی یکی از اعضای اصلی کلیسا به صراحت بازگو میکند که بهشت و جهنم در واقع ابزاری کلامی برای کنترل مردمی است که میترسند و نگراناند و نه بیشتر.
اما در نهایت همه آنها کم کم درونا متوجه میشوند که بهتر است این مبارزهٔ بیاساس با آنچه از قبولش ترس دارند را کنار بگذارند و بپذیرند که جهان دیگری نیز هست.
شاید این فیلم درباره اعتقادات و دین مسیحیت باشد ولی بعضی از انگارههای درستی که توسط این فیلم به مخاطب ارائه میشود برای هر فرد خداپرست و حقجویی قابلپذیرش است.
در فیلم قسمتی نیز وجود دارد که باعث شک در حقیقی بودن داستان میگردد. بخشی که کلتن مصلوب شدم مسیح را با زبان کودکانه خود (او علامتهایی در دستها و پاهای خود داشت) بیان میکند که طبق آیات قرآن این تفکر رد شده است.
یکی از ضعفهای فیلم تنها ایجاد امید در رابطه با بهشت است درحالیکه ما بهشت و جهنم را در کنار هم داریم؛ و همینطور خوف و رجا را باید برابر در قلب مؤمن ایجاد کنیم.
در نهایت ساخت چنین فیلمی در بهبوههی دین زدایی در غرب قابلتقدیر است. موردی که مهم است این است که جذبهی فیلم، خوش ساختی و کشش فیلم در کنار آرامش لازم برای وقت دادن به بیننده برای درک بهتر مطلب در کنار بیان مطالب اعتقادی کارگردان رعایت شده است.
آنها چه خوب از باورها و عقایدشان اثر هنری می سازند ولی ما با این منابع غنی و این اندیشه های بلند … حیف