چکیده
مقالهی پیش رو درصدد است تا به تشریح و تبیین فرآیند استحالهی اندیشهی کمونیستی در چین بپردازد و با اصالتبخشی به نگاه ایدئولوژیکی، به این سؤال پاسخ دهد که با توجه به تیپولوژی قائلین به گفتمان اسلام سیاسی لیبرال در ایران، رهبران جریان ریویزیونیستِ داخلی از چه مکانیزمی جهت پیادهسازی سیاست دنگیزاسیون به منظور تجدید ساخت فرهنگی- سیاسی و اقتصادی در جمهوری اسلامی، استفاده خواهند کرد؟
مقدمه
با بررسی ویژگیهای کشورِ ایران میتوان به اهمیتِ جایگاه آن در بین تمام کشورهای منطقهی غرب آسیا از حیث ژئوپلیتیک، ژئوکالچر و ژئوسوشال پی برد. تمام ویژگیهای مزبور از مهمترین سرمایههای طبیعی، فرهنگی و انسانی هر جامعهای میباشند چراکه نقطهی اتکال مهمی برای رسیدن به پیشرفتی درونزا محسوب میشوند اما باوجوداین ویژگیها فقدان یک اصل مهم میتواند مانع بهرهبرداری صحیح و به مقدار از این ظرفیتها شود و در مسیر حرکت به جلو جامعه را با نابینایی و کوریِ محض مواجه کند؛ این اصل مهم و بیبدیل «ایدئولوژی» میباشد که حضور و وجود آن در عرصههای مختلف جامعه، با خلق هدفی مشخص، موجبات رشد بهتر و هدایت صحیح و نوعِ عملکرد و حرکتِ مورد نیاز در مسیر درست را فراهم میآورد.
ازاینرو و با توجه به آگاهی کشورهای دنیا از اهمیت این اصل مهم و اساسی، مبتنی بر ایدئولوژیهای خود، آرمانهایی را برای آیندهی جوامعشان ترسیم میکنند فلذا به جرئت میتوان گفت که کشورِ مهمی در دنیا وجود ندارد که فاقد این اصل در مسیر رشد و پیشرفتِ خود باشد.
دراینبین، ایدئولوژی در کشورهایی که شاهد و میزبان انقلابهای مهمی بودند از اهمیت افزونتری برخوردار است چراکه یک جامعهی انقلابی در جهت دستیابی به آرمانهای خود- چه درست و چه غلط- مجبور به صرف هزینههای گزافی شده است لکن در طول تاریخ انقلابهایی وجود داشته است که ویژگیهای تمام و کمال یک انقلاب الهی و مکتبی را دارا بودهاند و با هدایت پیامبران و یا اولیاء الهی، طرحریزی، هدایت و به ثمر نشستهاند فلذا علاوه بر حفظ و حراست از اهداف انقلابی که ناشی از حسِ مسئولیتپذیری آحاد جامعه نسبت به ایثارگران راه انقلاب بوده است صیانت از حریم یک دین الهی مسئولیتی به مراتب خطیرتر و حائز اهمیتتر خواهد بود و به همین سبب وظیفهی تودههای مردم و مسئولین در حراست از دستاوردها و آرمانهای ایدئولوژیکی این دست از انقلابها به مراتب سنگینتر است. با این وجود انقلابهای مکتبی و دینی تازه شکلگرفته به مانند طفلی تازه تولد یافته نیاز به مراقبت در برابر مخاطرات درونی و بیرونی دارند چراکه جریان کابالیستی مترصد ایجاد اختلال در ساختِ نظام قدرت جدید و سپس تهدید آن و ایجاد گسست در انسجام تازه قوامیافتهی جامعهی هدف میباشد. ازاینرو همواره در مواجهه با این مدل از انقلابها به دو روش، فشار از درون و فشار از بیرون، عمل میکند. عناصر نفوذی از درون به مانند موریانه دیوارهای محکم نظامِ جدید را سست میکنند و فشارهای بیرونی به تسریع در تخریب آرمانهای انقلابی مسئولین و مردم کمک میکند.
به این سبب به نظر میرسد در اغلب موارد استحالهی انقلابها در طول تاریخ بشری در پی دو فرآیند درونی و بیرونی به وقوع پیوسته است و این دو، نقشِ مکمل و منسجمکنندهی یکدیگر را در این پروژه بازی میکنند.
انقلاب اسلامی ایران در مقایسه با سایر انقلابهای دیگرِ یک قرن اخیر از ویژگیهای متمایز و برجستهای برخوردار است که برخی از آنها هرگز در انقلابهای دیگرِ عصر حاضر مشاهده نمیشود ازاینرو و با توجه به ماهیت الهی و اسلامی بودن آن، هرگز نمیتوان انتظار داشت که دشمنان دین و شریعت نبوی از تعرض و تهاجم به آن دریغ ورزند. شروع این حملات و تهدیدات از سالها پیش از پیروزی انقلاب اسلامی رخ داده بود و این روند تا تبعید امام(ره) به خارج از ایران و به سرانجام رسیدن مرحلهی اول از انقلاب کبیر اسلامی در سال 57 نیز ادامه داشت.
دشمنان انقلاب مکتبی از همان روزهای شروع قیام مردمی در سال 42 متوجه خطر نوعِ تفکر شیعه ولایتی برای تثبیت بقاء هژمونی خود در دنیا شده بودند لکن با حمایت از محمدرضا شاه سعی در خفه کردن صدای رسای آن در داخل خاک ایران را داشتند چراکه صدور اندیشههای مکتبی شیعی میتوانست برای منافع غرب در منطقه و دنیا بحرانآفرین باشد.
[divide style=”dots” icon=”square” color=”#0317ff”]
غرب با اطلاع از اهمیت و نقش ایدئولوژی در ساخت و پیشرفت فکری و ذهنی افراد جامعه، برای جلوگیری از صدور اندیشههای مخالف و بعضاً متفاوت با آرمانها خود، از هیچ اقدامی فروگذار نکرده و نمیکند خواه این اقدامات در مواجهه با اندیشههای الهی و اسلامی باشد و خواه در برابر اندیشههایی کاملاً متفاوتِ مارکسیستی و کمونیستی. در هر صورت هر اندیشهای که ظرفیت ایجاد خطر برای به چالش کشیدن ایدئولوژیهای غربی را در خود به همراه دارد برای امپراتوری لیبرالیستی قابل قبول نبوده و از دید آزاداندیشان غربی حق حیات نیز نخواهد داشت.
به همین سبب آنچه که در جریان جنگ سرد بین دو بلوک غرب و شرق مشاهده شد نبردی همه جانبه با ریشههای ایدئولوژیک اما در سطح استراتژیک بود.
ایالاتمتحده آمریکا به عنوان ابرقدرت کشورهای جهان اول در تقابل با اتحاد جماهیر شوروی به عنوان ابرقدرت کشورهای جهان دوم، سعی نمود تا سطح منازعات را به سطح استراتژیک تنزل دهد تا اینگونه با توجه به ظرفیتهای بیشتری که در این بخش در اختیار داشت به پیروزی نهایی دست یابد. مقامات آمریکایی به خوبی درک کرده بودند که بهمنظور تحدید اندیشههای کمونیستی در مساحت سرزمینی شوروی، ابتدا باید کشورهای قدرتمندِ پیروِ آن، دچار استحالهی اندیشهای شوند ازاینرو در کشورهای هدف بخصوص چین که از قدرت نظامی و منابع انسانی سرشاری برخوردار بود و توانایی حملهی نظامی به آن برای غرب به راحتی ممکن نبود، همزمان به اجرای سیاستهایی مبتنی بر انواعِ مدل نفوذ پرداختند که البته بخش مهمی از بار این مسئولیت نیز بر گردن رسانهها و شبکههای اطلاعرسانی کشورهای بلوک غرب و بخصوص آمریکا افتاده بود.
چین از مهمترین همپیمانان ایدئولوژیکی شوروی به شمار میرفت چراکه پس از جنگ جهانی دوم و با وقوع انقلاب کمونیستی در سال 1949، اندیشههای مارکس در این کشور از جایگاه ویژهای برخوردار شد بهطوریکه چند صد میلیون چینیِ فقیر در راستای حمایت گسترده از اهداف رهبرشان- مائو- از هیچ اقدامی فروگذار نمیکردند.
طبعاً مقامات آمریکایی با ایجاد خللی در پایهها و بنیانهای فکری مقامات این کشور به جهت مقابله با اندیشههای مارکسیستی، میتوانستند در برابر شوروی به پیروزی عظیمی نائل آیند پس لازمهی این کار نفوذ در بخش سیاسی و اذهان خواص جامعهی هدف به منظور ایجاد تنشهای استراتژیک با کشور متبوعش بود.
اهمیت چین بیشازپیش زمانی برای مقامات آمریکایی عیان شد که ژنرال دوگل طی سخنرانیای از اهمیت این کشور در آیندهی دنیا و ویژگیهای نهفته و بکرِ چین پرده برداشت. ریچارد نیکسون که از هواداران و علاقهمندان به دوگل بود به این سخنان واکنش مثبت نشان داد و درصدد یافتن راهی برای نفوذ در چین و هدایت این کشور به سمت دنیای لیبرالیستی برآمد.
آمریکا اجرای سیاستِ انطباق اندیشهی مارکسیستی چین با نگاه لیبرالیستی بلوک غرب را با قدرت پی گرفت تا بتواند در تقابل با دنیای کمونیسم به پیروزی برسد ازاینرو سعی نمود تا با حمایت از عناصر ریویژن در سطح حاکمیتی و همزمان کار بر روی بینش مردم، طی چند سال این کشور را از زمرهی کشورهای همپیمان شوروی خارج و به دامن خود هدایت نماید.
بنابراین شرط اصلی در به موفقیت رسیدن دنیای لیبرال و دستیابی به اهدافش در این زمینه، وجود عناصر کماعتقاد و یا بیاعتقاد به مبانی انقلابی و ایدئولوژیکی در بین مسئولین و حاکمان چینی بود.
فشارهای بلوک غرب به این کشور از خارج از مرزها، خواصی چون چو ئنلای را در داخل چین به این باور رساند که کشور توانایی مقابله با این حجم از تهدیدات و تعارضات استراتژیک با دول غربی را ندارد فلذا با بروز تنشهایی بین این کشور با شوروی، این افراد از فرصت به وجود آمده به جهت نزدیک شدن به آمریکا استفاده کردند. لازمهی نزدیک شدن به دنیای غرب پذیرفتن دیدگاههای مکتبی و ایدئولوژیکی لیبرالیستی را برای چین در پی داشت اما مقامات این کشور با وجود تمایل به برقراری رابطه با آمریکا، حاضر به خیانت به آرمانهای انقلابیشان نبودند ازاینرو این افراد تنها سعی نمودند به جهت جلب رضایت غرب، ابتدا از سیاستهای شوروی به عنوان دایهدار اقتصاد و فرهنگ کمونیستی فاصلهی معناداری بگیرند و در همین مدت تلاش نمایند تا با برقراری ارتباط با کشورهای بلوک غرب به سمت تأمین اهداف آنها در چین حرکت کرده و در ادامهی فعالیتهای انفعالی و تضعیفکنندهی کمونیستیشان، دگردیسی بزرگی در سیاستهای اقتصادی این کشور نسبت به دوران رهبری مائو صورت دهند تا با انجام فعالیتهایی که بیشازپیش در جهت تأمین منافع آمریکا بود، از کمکهای مالی و تکنولوژیکی این کشور در بحث ارتقاء بخش صنعتی و کشاورزی کشورش بهرهمند شوند.
در واقع چو ئنلای با حفظ ظواهر کمونیستی چین، از درون به تغییر ساختارها و استراتژیهای کلان اقتصادی و سیاسی و حتی فرهنگی پرداخت تا بدین ترتیب سطح اصطکاک ایدئولوژیک بین دو مکتب کمونیسم و لیبرالیسم را تا حد ممکن کاهش دهد چراکه او به خوبی درک کرده بود مادامی که تنش ایدئولوژیک بین رهبران کشورش با کشورهای بلوک غرب وجود داشته باشد نمیتواند از حمایت غربیها در کمک به ارتقاء همهجانبهی چین انتظار چندانی داشته باشد.
مقامات واشینگتن در ایران نیز به دنبال استفاده و بهرهبرداری از این مدل افراد و افکار میباشند. با توجه به اعتقاد راسخ رئیسجمهور روحانی به پیشرفت در قالب مدل چینی باید این نکته را به خاطر داشت که لازمهی اجرای این سیاست در وهلهی اول کاهش سطح تقابل ایدئولوژیک با آمریکا به عنوان ابرقدرت بلوک غرب خواهد بود چراکه در غیر این صورت پیادهسازی مدل پیشرفت چینی آنطور که مدنظر برخی مقامات در ایران میباشد، هرگز محقق نخواهد شد. ازاینرو وی با علم به این موضوع، در قدم اول در حوزهی سیاست خارجی به پیادهسازی استراتژی ایدئولوژیزدایی از روابط بینالملل اقدام نمود و علیرغم توصیهها و تأکیدات مقام معظم رهبری، به سمت مذاکره در باب هستهای با کشورهای غربی قدم برداشت به طوری سعی نمود تا سطح تنش را از سطح ایدئولوژیک به سطح استراتژیک و به دور از هرگونه تفکر مکتبی و انقلابی سوق دهد.
رئیسجمهور روحانی در نخستین همایش اقتصادی ایران به تشریح اصول سیاست خارجی دولت تدبیر و امید میپردازد و میگوید:
«مگر در میز مذاکره بحث آرمان و اصول مطرح است؟ اینها توهمات است و عدهای در توهمات زندگی میکنند، سر میز مذاکره نه آنها و نه ما راجع به آرمان و اصول بحث نمیکنیم، در دنیای امروز بحث منافع است و هر کشوری دنبال منافع و خواست خود است، اساس بحث سیاست خارجی منافع است و نه اصول و آرمانها.»[1]
لازم به ذکر است که این دقیقاً همان هدف اساسی غرب در مواجهه با انقلاب اسلامی است و انتظار آنان از روند مذاکرات، حرکت مسئولین و خواص و به دنبال آنها حرکت مردم به سمت گریز از ایدئولوژیگرایی و تفکر مکتبی و اصیل شیعی و اسلامی است، همانطور که نیکسون به عنوان اولین رئیس جمهوری آمریکا، از دیدار کردن با مائو و شروع مذاکرات با چین و دنگ شیائوپینگ، همین هدف را دنبال مینمود و در دیدارش به هواکوفنگ- نخست وزیر وقت چین- گفت:
«همانطور که در سال 1976 در پکن به هوا کوفنگ رهبر آن موقع حزب کمونیست چین گفتم، زمانی میرسد که یک کشور بزرگ بین ایدئولوژی و ادامهی حیات باید یکی را انتخاب کند. هوا حرف مرا تأیید کرد. چین در سال 1972 زنده ماندن را انتخاب کرده بود.»[2]
دو جریان داخلی و خارجی هرکدام به منظور تأمین اهداف استراتژیک خود از برقراری رابطه با یکدیگر، لکن یکی به جهت ارتقاء سطح اقتصادی و صنعتی کشور و دیگری به هدف دور نمودن مردم و مسئولین از سیاستهای مکتبمحورانه، بر سر میز مذاکره مینشینند با این تفاوت که جریان داخلی سخنی مبنی بر لزوم دور شدن از مبانی اصیل انقلاب به میان نمیآورد اما در عمل در همین مسیر حرکت میکند و جریان برونمرزی نیز هیچگاه از قصد و نیت نهایی خود مبنی بر لزوم دست کشیدن ایرانیان از اعتقادات مبتنی بر تفکر شیعی آشکارا پرده برنمیدارد لکن خود را نگران برنامهی هستهای این کشور نشان میدهد تا بتواند از این طریق جمهوری اسلامی را به مانند چین به خود نزدیک و از درون دچار استحاله نماید.
«در این مسیر، مذاکره هدف نبوده و نیست؛ بلکه وسیلهای برای «تغییر محاسبه مسئولین»، «تغییر سیاست»، «تغییر رفتار»، «تغییر ماهیت سیاسی و ایدئولوژیک نظام» و … است. برنامه جامع تعامل، در تلاش است تا تهران را متقاعد سازد که از رفتارهایی که واشنگتن آنها را تهدید کننده میپندارد، دست بردارد. برای تحقق این سیاست، طیفی از انگیزههای سیاسی، راهبردی و اقتصادی پیشنهاد میگردد که آنقدر باید جذاب و فریبنده باشند که مقامات جمهوری اسلامی برای تضمین این منافع با طیب خاطر سیاستهای دردسرآفرین خود را کنار بگذارند.»[3]
اما تفاوت نوع تعامل غرب با ایران و چین دههی 80 در بنیانهای فکری دو مکتب اسلام و کمونیسم نهفته است بااینهمه مدلِ نفوذِ «دنگیسم» ازاینجهت شبیه برنامهی «ایران پراجکت» است که در زمان زنده بودن رهبر انقلاب کمونیستی چین توسط عناصر ریویزیونیستی چون چو ئنلای، نخست وزیر پرنفوذ این کشور و سپس دنگ شیائوپینگ رهبر حزب کمونیسم، در مجموع به مدت 48سال انحرافِ تدریجی از خط اصیل انقلاب صورت میگیرد و رفتهرفته این روند بخصوص با مرگ مائو در سال 76 شدت مییابد و مسیر انقلاب و آرمانهای رهبر این کشور به تدریج کمرنگ شده و اولویت اقتصادی جایگزین مشی انقلابی و آرمانی مردم و مسئولان چینی میشود. نکته حائز اهمیت این است که در زمان حیات رهبر انقلاب، ریویژنها و نخستوزیر آنها- چو ئنلای- بهطور آشکار اقدام به تغییر مسیر حرکت قطار انقلاب نکردند لکن عمدتاً این چرخش در مسیر را از طرحریزی برنامههای کوتاهمدت- میانمدت و بلندمدت به عنوان زیربنای حرکت دولتها در مسیر پیشرفت اعمال نمودند و شخصِ چو ئنلای بخصوص از سال 1969 و پس از انجام فعالیتهای رادیکال مائو در موضوع انقلاب فرهنگی، در این زمینه مهرهی اصلی و نقطهی امید و اتکای دشمنان چین به منظور ایجاد تغییرات عظیم موردنظرشان در این کشور قرار گرفت. در واقع مائو پس از یک برنامهی ناموفق در حوزهی فرهنگی که منجر به مرگ 1.5 میلیون چینی شد چهرهی تقلیلگرا و جزماندیشانهای از خود به مردم چین و دنیا نشان داد و این موجب کاهش محبوبیت وی در سطح ملی و بینالمللی شد فلذا این اتفاق شرایط کاملاً مساعدی برای افزایش فعالیت و گسترش نفوذ چو ئنلای در مسیر بسط و گسترش اندیشههای تجدیدنظرطلبانهاش پس از سال 1969 را فراهم آورد و غرب نیز که مترصد چنین موقعیتی بود از فرصت به وجود آمده استفاده نمود ازاینرو ریچارد نیکسون-رئیس جمهور وقت ایالاتمتحده- با توجه به علاقمندیاش به ژنرال دوگل و بنا بر توصیهی وی مبنی بر اهمیت برقراری رابطه با چین، به سمت این کشور بیشازپیش تمایل پیدا کرد و با مشاهدهی زمینه مناسب نفوذ در این کشور سعی نمود طی همایشی که در ورشو برگزار میشد پیام خود مبنی بر اعلام آمادگیاش برای مذاکره با رهبران چین را از طریق دیپلماتهایش به مقامات این کشور ارسال نماید.
چو ئنلای که با توجه به نوع اندیشهی مائو نسبت به سیاست تمرکززدایی سیاسی و اقتصادی از حکومت که موجب چابکی دولت در عرصهی تصمیمسازی و تصمیمگیری شده بود و همچنین با عنایت به حوادث بهجای مانده از انقلاب فرهنگی مائو و تبعات تصمیم اشتباه مائو در رادیکالیزه کردن اندیشههای پرولتاریایی، به افزایش قدرت و محبوبیتی دست یافته بود، به عنوان فردی تعدیلگرا و تسهیلکننده بین تفکرات انقلابی مائو و امپریالیسم، با عبور از مائو و عادی کردن شخصیت وی نزد مردم، از پیشنهاد نیکسون استقبال نمود تا بتواند به واسطهی ارتباط با آمریکا از طریق مذاکره، بر مناقشات فیمابین منجمله مناقشهی تایوان، جلب حمایت آمریکا از چین به منظور مهار شوروی در ماجرای اختلاف مرزی رودخانهی اوسوری بین دو کشور و زدودن چهرهی خشن بجای مانده از دوران انقلاب فرهنگی مائو، استفاده نماید. بنابراین وی در دسامبر 1970 طی نامهای موافقت خود را با این مذاکره اعلام و آن را از طریق سفرای پاکستان و رومانی به هنری کیسینجر- مشاور امنیت ملی نیکسون- تحویل میدهد.
در ادامهی سیاست تنشزدایی ایدئولوژیکی چو ئنلای با آمریکا، در 9 ژوئن 1971کیسینجر سفری مخفیانه به چین به جهت آمادهسازی زمینه سفر نیکسون به این کشور صورت میدهد که متن توافق شانگهای نیز در همین مدت 48ساعت اقامت وی در چین تهیه و تنظیم میشود.
ایالاتمتحده آمریکا نیز با توجه به قدرت گرفتن شوروی در دههی 60 میلادی در اکثر سطوح استراتژیک و نفوذ ایدئولوژیک در مناطق وسیعی از دنیا مجبور به یافتن راهی برای جلوگیری از افتادن چین به دامن شوروی بود ازاینرو لازم بود تا در جهان دو قطبی آن روز این کشور را به سمت اهداف و آرمانهای لیبرالیستی خود جذب نماید.
قدرت یافتن شوروی در سطح استراتژیک بخصوص در بحث موشکهای اتمیاش که در سال 1962 تعدادی از آنها را در کوبا-کشور هممرز با آمریکا- مستقر نموده بود، برای مقامات آمریکایی چالش بسیار بزرگی محسوب میشد.
یکی دیگر از چالشهای پیشروی آمریکا در مواجهه با شوروی، نفوذ کا.گ.ب در سطوح عالی دستگاههای امنیتی کشورهای بلوک غرب علیالخصوص سازمانهای اطلاعات و امنیت ایالاتمتحده و بریتانیا بود به گونهای که این نفوذ منجر به همکاری افرادی چون راجر هالیس- رئیس سازمان mi6- و آنتونی بلونت- مدیر این سازمان با دستگاه امنیتی و اطلاعاتی شوروی- کا.گ.ب- شده بود. جالب اینکه دو فرد یاد شده به درجهای از اعتماد، اطمینان و کارایی برای مقامات دولتی بریتانیا رسیده بودند که لقب شوالیه از طرف دربار انگلستان به آنان اعطا شده بود.
از دیگر مخاطرات دولت آمریکا در تقابل با افزایش قدرت روزافزون شوروی در سطح استراتژیک، شکست این کشور در جنگ ویتنام بود که این موضوع موجب کاهش و بعضاً تغافل دولت این کشور از فعالیتهای شوروی در حیاط خلوتش یعنی آمریکای جنوبی شده بود. تجاوز ارتش آمریکا به فرماندهی ژنرال مک آرتور به خاک کره شمالی نیز موجب بروز تقابل جدی بین ارتش ایالاتمتحده با ارتش سرخ چین شده بود و این اتفاق تشدید نگرانی مقامات واشینگتن از قرار گرفتن چین در جبههی شوروی علیرغم اختلاف دیدگاه رهبران دو کشور کمونیست در برخی از حوزههای مکتبی را در پی داشت.[4]
هر دو کشور در سطح استراتژیک نیازمند مذاکره با یکدیگر بودند اما تقابل ایدئولوژیک دو نحلهی فکری باعث افتراق و جدایی دو کشور در تمامی مناسباتشان در سطوح استراتژیک شده بود بااینهمه وجود موضوع مهمتر بحث «ضریبِ پایداریِ ایدئولوژیکی» هر یک از طرف مخاصمه بود.
در واقع اندیشه و نگاه چو ئنلای به سیاست بینالمللی با اولویت نگاه ماتریالیستی و فارغ از هرگونه اولویت ایدئولوژیک بود و به منظور دستیابی به اهداف بینالمللی و اقتصادی قابلیت عبور از آرمانهای انقلاب چین را به خوبی از خود نشان میداد اما پایداری مقامات آمریکایی بر حفظ و حراست از آرمانهای لیبرالیسم به مراتب بیش از مقامات کشور چین بود.
چو ئنلای، اصلی را در روابط دیپلماتیک کشورش بنیان نهاد که مبتنی بر نفع ملی به هر قیمت حتی تحدید آرمانهای مکتب کمونیستِ چینی طرحریزی شده بود و به همین منظور استراتژی «آتشبس ایدئولوژیکی» را در روابط کشورش با سایر کشورها بخصوص آمریکا و کشورهای بلوک غرب در اواخر عمر مائو، بنیان نهاد و بدین ترتیب توانست پس از حدود 20سال با ابرقدرت بلوک غرب-آمریکا- ارتباط دیپلماتیک و رسمی پیدا کند.
هنری کیسینجر در کتاب خود با عنوان «چین» در همین رابطه مینویسد:
«به این ترتیب بیانهی مشترکی که در چین صادر شد و در همه رسانههای عمومی آنها انعکاس یافت به آمریکا اجازه میداد که تعهد خود را به آزادیهای فردی و پیشرفت اجتماعی برای همهی ملتها با تأکید و صراحت بیسابقه اعلام کند روابط نزدیک خود با متحدان ایالاتمتحده در کره جنوبی و ژاپن را به اطلاع همگان برساند و به گونهای روشن و دقیق دیدگاه خود را از یک نظام بینالمللی که لغزش ناپذیری کشورها را نفی میکرد و ملتها را توانمند میساخت تا بدون دخالت بیگانگان به پیشرفت و توسعه بپردازد، بیان میکند. بخش چینی هم به همین اندازه رسا و پرمعنی اما از دیدگاه مخالف ارائه شده بود… با امضای بیانهای که دیدگاه هردو طرف را به صراحت بازگو میکرد طرفین در عمل به یکدیگر اعلام «آتشبس ایدئولوژیکی» میدادند و هرجا هم که دیدگاهشان همگرا بود با زیر خط بر آن تأکید میگذاشتند.»[5]
سیاست چو ئنلای در مواجه با آمریکا البته نشان از برقراری فوری و سریع روابط حسنه و استراتژیک نداشت لکن او خطشکن و قبحزدای اصلی رابطه با کشور دشمن و متخاصم بود و با اعلام موفقیت خود در رابطه با مذاکراتش با مقامات آمریکایی تابوی ارتباط دیپلماتیک با این کشور را شکست و راه را برای شروع فرآیندی نوین در روابط دو کشور بازنمود. علیرغم نگاه خصمانهی او به آمریکا، اما تفکر همزیستی مسالمتآمیزگونهاش به این کشور در عرصهی بینالملل، باعث شد تا هیچ راهی پیشروی خود به جهت ادامهی تقابل مبتنی بر تفکرات انقلابی مائو نبیند و به رغم علاقهاش به آرمانهای انقلاب 1949 کشورش و شخص مائو، اما روحیهی انقلابیگری و مبارزهجویی با امپریالیسم را به عنوان دوران سپری شده تلقی کرده و صحبت از حرکت در مسیر پیشرفت اما بدون سلاح و ابزار انقلابیگری به میان میآورد.
همانطور که برتراند راسل معتقد بود «حد نهایی قدرت ایدئولوژی را ملال و خستگی و راحتطلبی مشخص میکند»[6] چو ئنلای نیز از حرکت در مسیر انقلاب و تداوم حفظ روحیه انقلابیگری ناتوان و خسته شده بود و گمان میکرد که با استراتژی «آتشبس ایدئولوژیک» در روابط دیپلماتیک میتواند به پیشرفت مدنظرش در حوزهی اقتصادی و سیاسی دست یابد.
ازاینرو اولین نخستوزیر مائو در طول 28 سال از دوران خدمتش در این مقام، به مرور دچار تغییراتی وسیع در نوع بینش و اندیشه انقلابیاش میشود و رفتهرفته با زاویه گرفتن از مسیر اصلی به دنبال یافتن راهی جدید و تفاهم با خطرناکترین دشمن چین برمیآید.
اهمیت این تغییر اندیشه زمانی مشخص میشود که با بررسی فرآیند مذکور نشانههای تأثیر فشارهای استراتژیک آمریکا بر کشور چین تحلیل شود. در واقع دولت ایالاتمتحده با تصاحب بخشی از حقوق قانونی و سرزمینی چین و فشار بر منافع این کشور در منطقهی آسیای شرقی و جنوب شرقی مانند تسخیر تایوان که بخشی از خاک این کشور و پایتخت چیانگ کایشک- دومین رئیس جمهوری کشور چین پس از انقلاب 1912- محسوب میشد و همچنین حمله به خاک کره شمالی، توانست جریانی در درون حکومت و در میان خواص این کشور بازنماید که در آیندهی نزدیک از آن به نفع منافع خود استفاده نماید. حامیان مذاکره و برقراری ارتباط با مقامات واشینگتن در چین به این باور رسیده بودند که در مقابل قدرت آمریکا راهی جز اتخاذ مشی انفعالگرایانه نخواهند داشت و در این مسیر به منظور حفظ منافع ملی چین گریزی جز کاستن از تنش ایدئولوژیک با دولت متخاصم ندارند. آنها گمان کردند که در مقابل لیبرالیسم امکان حرکت در مسیر میانه و یا به تعبیر برخی، مشی اعتدالگرایی، بهترین راه است ازاینرو به رغم علاقه به آرمانهای انقلاب اما در مواجهه با نظام سلطه سلاح مذکور را از روی میز مذاکره برداشته و تنها به فکر تأمین 3 وجه از منافع ملی یعنی منافع اقتصادی- منافع نظامی و امنیتی و منافع روابط بینالمللی، بودند لکن از منافع ایدئولوژیک که بُنمایه و قوام و زیربنای سه مؤلفهی دیگر در چهار وجهی امنیت ملی محسوب میشد، غفلت نمودند.
بااینهمه چو ئنلای مبتنی بر تفکری که بر آن پای میفشرد از لزوم حرکتِ سکاندار کشتی در مسیر امواج سخن میراند[7] و بسیاری از سیاستهایش را نیز علیرغم نظر خود، منطبق بر خواست رهبر کشورش به اجرا درمیآورد لکن همزمان به تغییر زیرساختهای اقتصادی و فرهنگی در چین اقدام میکند تا بتواند مسیر تغییر حرکت را برای دوران پس از مائو هموار و مساعد نماید. وی بر این باور بود که تغییر اولویت از مسائل ایدئولوژیک و مکتبی به مسائل اقتصادی و مادی امری حتمی و شدنی است و اگر این مهم در زمان حیات مائو رخ ندهد پس از او یحتمل رخ خواهد داد.
عناصر ریویژن بهطورمعمول همزمان با انجام تغییرات محسوس و نامحسوس در سطوح مختلف زمینه را برای ایجاد تغییرات عظیم در سطح کلان فراهم میآوردند و معتقدند اگر سیاستهای تجدیدنظرطلبانهشان با مقاومت رهبرانِ وقت روبرو شود میتوانند با تغییر شخص رهبری، و نه تغییر اصل و جایگاه او در قانون اساسی، به این مهم دست یابند. شاید از همین روست که این روزها برخی محافل و عناصر صحبت از لزوم بررسیِ موضوع جانشینی رهبری پس از رهبر فعلی، سخن به میان میآورند تا اینگونه و با امید به چنین رخدادی بتوانند با سرعت بیشتر مسیر نیل به اهداف خود را سپری نمایند.
پروژه نفوذ و تغییر در بینش مردم در طول تاریخ عمدتاً همزمان با حیات رهبران انقلابی به اجرا در آمده است تا جریان تجدیدنظرطلب بتواند در مسیر رسیدن به اهداف از پیش تعیینشدهاش پس از رهبرِ مستقر، جامعه را بهیکباره دچار تغییر از مسیر اصلی کند فلذا لازمهی این اتفاق ساختارچینی و زیرسازی مناسب در تمام طول مدتِ پیش از آن میباشد.
با نگاهی به تاریخ اسلام میتوان این اتفاق را در زمان حیات پیامبر مکرم(ص) و غصب جایگاه پسر عموی ایشان- حضرت علی(ع)– نیز به خوبی مشاهده نمود.
عناصر ریویژن در آن زمان نیز با نزدیک جلوه دادن خود به پیامبر سعی در ایجاد تغییراتی در مسیر حرکت امت اسلامی پس از ایشان را داشتند. شاید از بین حوادث مهم این دوران ماجرای ارتباطگیری یکی از صحابه با یهودیان و نفوذ یهودیان شمال غربی مدینه توسط او به دستگاه پیامبر، موردی درخور توجه باشد که کمتر به آن پرداخته شده است.
در بین صحابهی پیغمبر(ص) فردی وجود داشت که علاقهی وافری به برقراری ارتباط با یهودیان مدینه از خود نشان میداد. این ارتباط به قدری قوت گرفته بود که علیرغم دستور پیامبر مبنی بر قطع ارتباط مسلمانان با این یهودیان به سبب خیانتها و عهدشکنیهایشان با پیامبر(ص)، تنها فردی بود که به دیدار آنها رفته و برخی نیازهای آنان را نیز تأمین مینمود. این صحابی به واسطهی نزدیکی با دشمنان اسلام و پیامبر، رفتهرفته تمایلات فراوانی نسبت به دین یهود و کتاب تورات یهودیان پیدا میکند و در چندین مرتبه اینگونه از پیامبر(ص) درخواست خود مبنی بر مکتوب نمودن متون تورات تحریفی را اعلان میکند:
«ای پیامبر، سخنان یهودیان به دل ما چسبیده، آنها را بنویسیم؟»
در همین زمان پیامبر(ص) چند مرتبه برگههای تورات یهودیان را در دست او میبیند و با نگرانی خطاب به او میگوید:
«…و انه و الله لو کان موسی حیا بین اظهرکم ما حل له الا ان یتبعنی»
… به خدا سوگند اگر موسی امروز در میان شما زنده بود برایش جایز نبود مگر اینکه از من پیروی کند. [8]
ارتباطگیری و نزدیکی صحابهی مذکور با دشمنان اسلام کار را به جایی میرساند که جریان کابالیستی فرصت را برای ایجاد انحراف در مسیر امت پیامبر(ص) مناسب میپندارد و با استفاده از همین عناصر به پیادهسازی طرح سه وجهی خود اقدام میکند.
اهداف جریان کابالا از نفوذ در نزدیکان پیامبر(ص) بر سه ضلع استوار بود:
- پروژه کوچک کردن مقام پیامبر(ص)
- پروژه بزرگ کردن مقام عناصر نفوذی و نفوذپذیر
- پروژه ایجاد انحراف در دین توسط نفوذیان و نفوذپذیران
این نفوذیان به منظور پیادهسازی ضلع اول، در ماجرای غدیر و در پاسخ به دستور پیامبر(ص) مبنی بر عرض تبریک و سلام تمامی صحابه و نزدیکان به علی(ع) به عنوان امیرالمومنین، طی سؤالی به این مضمون، «که آیا این دستور خداوند است و یا دستور رسول خدا؟» سعی در تفکیک قائل شدن بین سخن پیامبر و سخن خداوند دارند تا بدین ترتیب ابهت و شأن عظیم حضرت محمد(ص) را آنطور که در نظر سایر صحابه و مردم جلوه نموده بود، بشکنند. این در حالی بود که سایر صحابه مانند سلمان، عمار و … بدون هیچ سؤالی و تنها بنا به دستور پیامبر(ص) به جهت عرض تبریک و سلام وارد خیمه پیامبر شده و به وظیفهی شرعیشان عمل میکنند.
محمد بن جریر طبری در «المسترشد» از منقری از صفوان بن یحیی از عاصم بن جمیل از فضیل از عمران برادر بریده (هردو از اصحاب پیامبر) نقل میکند:
«من و برادرم بریده در حضور رسول خدا بودیم صحابهی اول(خلیفه اول) وارد شد پیامبر فرمود : به علی به عنوان امیرالمؤمنین سلام کن، یعنی به علی بگو: السلام علیک یا امیر المومنین.
او گفت: «اُ من الله ام من رسوله؟ این فرمان خداوند است یا فرمان رسولش؟
پیامبر(ص) فرمود: «من الله و من رسوله» هم از ناحیه خداست و هم از ناحیه رسولش.
سپس صحابهی دوم(خلیفه دوم) آمد و پیامبر به او نیز همین را فرمود، به علی به عنوان امیرالمؤمنین سلام کن. صحابهی مزبور نیز پرسید: آیا این فرمان خدا است و یا فرمان رسولش؟ پیامبر گفت: هم امر خدا است و هم امر رسولش. سپس سلمان و عمار آمدند و بدون چون و چرا سلام کردند.»[9]
عناصر نفوذی جریان کابالا که خود را از صحابهی نزدیک به پیامبر(ص) معرفی نموده بودند تنها به این اقدام در راستای تضعیف و تنزل مقام رهبرشان اکتفا نکردند و دست به سلسله اقداماتی زدند که بتوانند از شأن و جایگاه پیامبر(ص) در اذهان عمومی بکاهند.
از مهمترین اقدامات این عناصر، مخالفت یکی از صحابهی «خود نزدیککننده» به پیامبر(ص) در ماجرای حدیبیه بود که این نقشه به خوبی از طرف این عنصر نفوذپذیر به اجرا در آمد.
پیامبر و مسلمانانِ همراه ایشان به فرمان خداوند متعال برای انجام مناسک حج بدون سازوبرگ نظامی به سمت مکه حرکت نمودند چراکه طبق برنامهی از پیش تعیین شده این یک سفر نظامی نبود بلکه سفری زیارتی محسوب میشد که باید انجام میپذیرفت و تمامی صحابه و مسلمانان نیز از این موضوع مطلع بودند. هنگامی که پیامبر و همراهان ایشان به مکه میرسند کفار قریش اجازهی ورود آنان به شهر و اجرای اعمال و مناسک حج را نمیدهند و مسلمین مجبور میشوند که مدتی را در پشت دربهای شهر مکه در انتظار حصول نتیجه از گفتگو میان نمایندگانشان با نمایندگان قریش سپری کنند. دراینبین اما یکی از صحابه به نظر کمطاقتتر از فوج عظیم مسلمانانِ بازمانده از حج بود لذا در همان ابتدا که متوجه مخالفت کفار با ورود مسلمانان به شهر میشود فرصت را مغتنم شمرده و در حضور جمع کثیری از اجتماع مسلمین، طی سؤال و جوابی سخت و تخاصمآمیز با پیامبر(ص) سعی در کاستنِ مجدد از اعتبار ایشان در نظر سایر مسلمانان میکند.
سیوطی در تفسیر آیه 24 سورهی فتح از زبان این صحابی آورده است:
«از روزی که اسلام آورده بودم در نبوت پیامبر شک نکردم تا آن روز (روز صلح حدیبیه)، پیش محمد(ص) رفتم و گفتم:
عمر: مگر تو پیامبر خدا نیستی؟ پیامبر گفت: بلی
گفتم: مگر ما بر حق و قریش بر باطل نیست؟ گفت: بلی
گفتم: پس در این صورت چرا این پستی را دربارهی دین ما میپذیری؟ گفت: من رسول خدا هستم از فرمان خدا سرپیچی نمیکنم و خداوند یار و مددکار من است.
گفتم: مگر تو نبودی که به ما میگفتی به کعبه خواهیم رسید و آن را طواف خواهیم کرد؟
گفتم: بلی. اما آیا من به تو گفته بودم همین امسال به کعبه خواهی رسید؟
گفتم: نه
گفت: تو به کعبه خواهی رسید و طواف خواهی کرد.
خلیفه دوم ادامه میدهد: سپس به حضور خلیفه اول رفتم و همان سؤالات و جوابها تکرار شد.»
پرخاش وی به پیامبر در حضور جمع کثیری از مسلمانان و قهر این عنصر نفوذپذیر از پیامبر موجب شد تا ابهت و اعتبار ایشان در نظر مسلمین شکسته شود به گونهای که همین عنصر نفوذپذیر پسازاین حادثه و هنگامی که پیامبر به مسلمانان دستور انجام قربانی و سپس تراشیدن موهایشان به منظور آماده شدن برای انجام مناسک حج پس از بستن صلحنامه میدهند، میگوید:
«پس از بستن صلحنامه رسول خدا(ص) به اصحابش گفت: برخیزید قربانی کنید سپس موی سرهایتان را بتراشید. به خدا سوگند کسی از آنان از جا بلند نشد حتی پیامبر این فرمان را سه بار تکرار کرد. چون کسی برنخاست (کسی به سخن پیامبر اعتنا نکرد) رسول خدا به خیمه امسلمه رفت و به او شرح داد که مردم چه رفتاری با او میکنند. امسلمه گفت: ای پیامبر خدا آیا دوست داری به این دستورت عمل کنند؟ پیامبر گفت: بلی. امسلمه گفت: برو بیرون و بدون اینکه با کسی از آنان سخن بگویی خودت قربانی را انجام بده و سر تراش خودت را بخواه تا سرت را بتراشد.
پیامبر(ص) مطابق پیشنهاد امسلمه عمل کرد. چون مردم او را چنین دیدند برخاستند قربانی کرده و سر همدیگر را میتراشیدند اما به حدی عصبانی بودند که نزدیک بود برخی، برخی دیگر را بکشند.»
این در حالی بود که تا پیشازاین پیامبر(ص) قویترین و معتبرترین فرد حجاز، و به اعتراف دشمنان ایشان مانند عروه بن مسعود ثقفی- نماینده قریش در جریان مذاکره حدیبیه با پیامبر(ص) – حتی منزلت و جایگاهی به مراتب بالاتر از شاهان ایران و رم در بین مردمش را دارا بود.
عروه بن مسعود ثقفی به عنوان نمایندهی قریش نزد محمد(ص) آمد و مذاکراتی با وی داشت و وقتی نزد قوم خود بازگشت در رابطه با اعتبار پیامبر اینگونه گفت:
«من به حضور قیصر روم، پادشاه ایران و شاه حبشه رسیدهام و هرگز ندیدهام مردمی شاهشان را اینقدر تعظیم کرده و بزرگ شمارند که اصحاب محمد(ص) او را تعظیم کرده و بزرگ میشمارند. به خدا سوگند اگر محمد آبِ دهان بیندازد، نمیافتد مگر به کف دست یکی از آنان میافتد. اگر دستوری بدهد به سرعت به دنبال او میدوند، وقتی که وضو میکند بر سر آب وضوی او نزدیک میشود که با همدیگر جنگ کنند. وقتی سخن میگوید صدایشان را پایین میآورند تا سخنان او را بشنوند، به احترام او هرگز نگاهشان را بر او تیز نمیکنند و با کمال تواضع و حیا به او نگاه میکنند.» [10]
هدف از این اقدامِ صحابه رویگردان شده از پیامبر، سلب حجیت از ایشان بود که این هدف را با کاستن از شخصیت و تشریعات رسول خدا به نتیجه رساند.
قرآن کریم خطاب به این صحابه پیامبر میفرماید:
مَّنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ وَمَن تَوَلَّى فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظًا [11]
هر كس از پيامبر فرمان برد در حقیقت، خدا را فرمان برده و هر كس رویگردان شود ما تو را بر ايشان نگهبان نفرستادهايم.
با توجه به فرآیندی که بر پیامبر در ماجرای حدیبیه تحمیل میشود میتوان به وضوح تهدید امنیتی جامعه اسلامی را به واسطهی عملکرد عناصر تجدیدنظرطلب درون امت اسلامی مشاهده نمود. این مخاطرهی امنیتی با اطلاع یافتن سران قریش به عنوان دشمنان درجه اول اسلام و پیامبر و درحالیکه رسول خدا و یارانش هیچگونه ساز و برگ نظامی برای رویارویی با حملهی گستردهی کفار با خود به همراه نداشتند، میتوانست به بزرگترین تهدید تمام دوران زندگی پیامبر بدل شود.
خبر تفرقه و دودستگی در یاران پیامبر که به واسطهی اقدامات نفوذیان و نفوذپذیران امت ایشان شکل گرفته بود، به گوش سران قریش میرسد ازاینرو پیامبر تصمیم میگیرد مجدداً با تمام اصحاب حاضر در حدیبیه بهمانند بیعت «عقبه» در مدینه، بیعت بگیرد پس ایشان زیر درختی که در منطقه حدیبیه بود، مینشینند و دستور میدهند منادی ندا کند، «البیعه، البیعه» بیاید بیعت کنید.[12]
فارغ از تمام سعیای که جریان کابالیستی به منظور پوشاندن حقیقت با تحریفات گوناگون در تفاسیر مختلف انجام داده است، لکن بیعت گرفتن مجدد پیامبر(ص) در منطقه حدیبیه تنها به دلیل زدودن تفرقه از بین امت اسلامی صورت گرفت.
به واقع اقدام آن صحابهی کابالیست بر پیکرهی یاران پیامبر جراحتی عمیق گذارده بود که رسول خدا(ص) تنها راهحل و فصل مشکل به وجود آمده و تجمیع مجدد امتش و حصول اطمینان از عدم عهدشکنی یارانش را در بستن بیعتی مجدد میدید.
شکایت عمر از رسول خدا(ص) در این ماجرا ازآنجهت بود که چرا پیامبر با کفار به صلح میپردازد درحالیکه وعدهی حج را به آنها داده بود فلذا اگر شرایط برای ورود به شهر مکه به دلیل مخالفت کفار آماده نیست پس باید با آنها به جنگ پرداخت و توافق با آنان از منظر این صحابهی نفوذپذیر، عدول از وعدهی داده شده به اصحاب از طرف پیامبر محسوب میشد.
این افترا به رسول خدا در قرآن کریم از طرف خداوند متعال به خوبی پاسخ داده شده بود:
وَلَوْلَا رِجَالٌ مُّؤْمِنُونَ وَنِسَاءٌ مُّؤْمِنَاتٌ لَّمْ تَعْلَمُوهُمْ أَن تَطَئُوهُمْ فَتُصِيبَكُم مِّنْهُم مَّعَرَّةٌ بِغَيْرِ عِلْمٍ … [13]
و اگر (در مکه) مردان و زنان (مستضعف) با ایمانی نبودند که [ممکن بود] بیآنکه آنان را بشناسید، ندانسته پایمالشان کنید و تاوانشان بر شما بماند (فرمان حمله به مکه میدادیم)…
بااینهمه گویا برخی از صحابه سعی در تخریب چهرهی پیامبرشان داشتند تا بدین ترتیب بتوانند به ضلع دوم از استراتژی ترسیم شده از طرف جریان کابالیستی جامع عمل بپوشانند.
با تکرار و شیوع اینگونه رفتارها، بینش و علم و رهبری رسول خدا(ص) کاملاً زیر سؤال رفت و سپس او و دیگران مساوی شدند و دانش و بینش پیامبر کاربرد خود را از دست داد و هرچه میگذشت شخصیت پیامبر بیشازپیش معمولی میگشت تا در روزهای پایان عمرشان برخی از صحابه پیامبر را به هذیانگویی متهم و او را از نوشتن وصیتنامه به همین بهانه، بازداشتند.
در جملهی معروف و مشهوری از یکی از صحابه آمده است:
«غلب علیه الوجع، و ان الرجل لیهجر، حسبکم کتاب الله»
بیماری بر این مرد غلبه کرده و (نعوذبالله) هذیان میگوید. (پس) کتاب خدا برای ما کافی است.
در واقع نفوذیان و نفوذپذیران، پیامبر(ص) را با همان کتابی که خود آورده بود، میکوبند و این همان خشت اولی بود که در صفین قرآن را به رخ علی(ع) کشیدند.
عناصر کابالیست که اکنون خود را به عنوان صحابهی نزدیک به پیامبر تثبیت کرده بودند در جهت اجرای ضلع دوم از سه وجهی مذکور، سلسله اقداماتی ترتیب میدهند که بتوانند مقام و منزلتی کاذب برای خود در پیش مردم با نزدیکتر شدن به پیامبر جستجو کنند ازاینرو در هنگام حضور پیامبر در مسجد و در حضور مردم نجواهایی در گوش پیامبر(ص) انجام میدادند که گویا روابطی بین آنها و رسول خدا هست که مافوق روابط ایشان با مردم میباشد.
در حقیقت به 4 دلیل عمده آنها در مسجد و در انظار عمومی به نجوا در گوش پیامبر میپرداختند:
- مسائل مربوط به اداره جامعه برخی عمومی است و برخی فقط به سمع و نظر خواص و صحابه میرسد.
- ما محرم اسرار پیامبر هستیم.
- پیامبر نیازمند مشورت و نظر ماست.
- حساب ما از بقیه مردم جداست.
بدین ترتیب سعی نمودند تا به تقویت جایگاه خود نزد مردم بپردازند اما خداوند متعال با نازل نمودن آیه 12 سورهی مجادله، این مسیر را بر آنها میبندد.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نَاجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَةً ذَلِكَ خَيْرٌ لَّكُمْ وَأَطْهَرُ فَإِن لَّمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ [14]
اى كسانى كه ايمان آوردهايد هرگاه با پيامبر [خدا] گفتگوى محرمانه مىكنيد پيش از گفتگوى محرمانه خود صدقهاى تقديم بداريد اين [كار] براى شما بهتر و پاكيزهتر است و اگر چيزى نيافتيد بدانيد كه خدا آمرزنده مهربان است.
در این آیه خداوند متعال خطاب به نجوا کنندگان در گوش پیامبر دستور میدهد که قبل از هر نجوا کردن صدقهای بپردازید تا اینگونه به حضار و مردم ثابت شود که پیامبر خدا از مشورت گرفتن با شما بینیاز است.
البته بعدازاین صحابهی مذکور از نجوا کردن با رسول خدا اجتناب ورزیدند چراکه در صورت انجام این عمل و طبق آیه نازل شده، نجوا نمودن در گوش پیامبر هیچ نفعی برایشان در پی نداشت.
خداوند متعال پسازاین اقدام آنها و در آیه 13 سورهی مجادله خطاب به صحابهی کابالیست میفرماید:
أَأَشْفَقْتُمْ أَن تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَتَابَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَاللَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ [15]
آيا ترسيديد كه پيش از گفتگوى محرمانه خود صدقههايى تقديم داريد و چون نكرديد و خدا [هم] بر شما بخشود پس نماز را برپا داريد و زكات را بدهيد و از خدا و پيامبر او فرمان بريد و خدا به آنچه مىكنيد آگاه است.
با نزول آیات فوق و مسدود شدن مسیر سوءاستفاده از رهبر مسلمین، این عناصر نقشه را تغییر میدهند و با انجام اقداماتی دیگر همچنان سعی در نزدیک جلوه دادن خود به پیامبر و تحصیل اعتبار کاذب نمودند.
آنها اقداماتشان را در مسیر تقویت دو ضلع از مثلث مذکور تا آخرین دقایق عمر مبارک پیامبر(ص) ادامه میدهند و بلافاصله پس از شهادت ایشان، به سرعت به تصرف جایگاه خلف صالح و شایسته رسول خدا اقدام میکنند.
توانایی عناصر ریویژن و کابالیست در انجام این فرآیند از آنجا ناشی میشود که آنها از سالها پیش به زمینهسازی و آماده نمودن اذهان عمومی مردم در راستای تسخیر و تصاحب جایگاه رسول خدا به عنوان رهبر جامعه مسلمین اقدام ورزیده بودند ازاینرو در آخرین لحظات توانستند به غصب جایگاه رهبری موفق شوند و علیرغم تلاشهای مکرر حضرت علی(ع) امر بر مردمِ مسخ شده مشتبه شده بود که گویا ابوبکر و عمر از ایشان بر جانشینی پیامبر محقتر میباشند.
فرآیند مذکور در جایگزین شدن چو ئنلای بجای مائو از بُعد اعتباربخشی و محبوبیت نیز نعل به نعل پیاده شد با این تفاوت که رهبر چین با اقداماتی موجبات مرگ محبوبیتش را در این کشور فراهم آورد تا همین اتفاق به قدرت گرفتن بیشازپیش نخست وزیرش بیانجامد.
طرح اصلی مائو موسوم به «جهش بزرگ رو به جلو» مبتنی بر تلفیق اندیشههای سوسیالیستی و تعالیم مکتب بودیسم و کنفسیونیسم مبنی بر ساده زیستی و فرمان پذیریِ مبتنی بر عدم اعتراض بود که توانست جهشی در صنعت فنی و کشاورزی این کشور ایجاد کند.
اما روند به گونهای بود که مائو ضرورت ایجاد یک رفورم فرهنگی را در چین احساس کرد لذا در 8 آگوست 1966 رهنمود 16مادهای را در دفتر مرکزی حزب کمونیست تهیه و ابلاغ کرد که شروع فرآیند انقلاب فرهنگی در چین محسوب میشد و این انقلاب به مدت 10سال و تا سال 1976 ادامه یافت تا به اعتقاد مائو 4عنصری که موجب عقبافتادگی چین در تمدن نوین نسبت به قدرتهای غربی بود در قالب زدودن «اندیشه کهنه، فرهنگ کهنه، سنت کهنه و عادت کهنه» به کلی از چین رخت برکند تا بدین ترتیب چرخهای پیشرفت با آزادشدن از این ریسمانها با سرعت به حرکت ادامه دهد.
مائو از مردم چین خواسته بود در زمینهی بسط و گسترش فرهنگ کارگری و اجتناب ورزیدن از اندیشههای اقتصاد کاپیتالیستی و سرمایه گرایی تلاش زیادی صورت دهند. بنابراین مردم و جوانان به منظور تحقق اهداف مائو به تشکیل گروههای نظامی موسوم به گاردهای سرخ دست میزنند که با تفکرات رادیکال و تقلیلگرا سعی در حمله و نابودی روشنفکران چینی نمودند. این اتفاق موجبات بروز دو دستگی و تفرقه در جامعهی آن روز چین را فراهم آورد و به دنباله این تنش اجتماعی شهرهای چینی یکی پس از دیگری به ناآرامی کشیده شدند بهطوریکه عملاً کنترل وضع امنیتی کشور از دست دولت مرکزی خارج شده بود. مائو برای کنترل اوضاع مجبور بود نیروهای نظامی خود را به مناطق درگیری اعزام نماید و عناصر گاردهای سرخ را که به خاطر او دست به مبارزه برده بودند، دستگیر و یا نابود کند.
انقلاب فرهنگی مدنظر مائو که به منظور بهبود وضعیت اقتصادی شکل گرفته بود با اقدامات او منجر به وخیمتر شدن وضع کشاورزی در چین شد به طوری که در سال 1968 میزان برداشت محصول نسبت به 2سال پیش از آن 12درصد افت پیدا کرد.
این انقلاب با قریب به 1.5میلیون کشته از این کشور چهرهای خشن و سیاه در دنیا نمایان کرد بهطوریکه هیچ کشوری اروپایی حاضر به برقراری رابطهی دوستانه با این کشور نمیشد.
چو ئنلای با توجه به اشتباهات مائو در هدایت و کنترل انقلاب فرهنگی و همچنین به سبب سکتهی مائو در سال 1972 و عدم تواناییاش در اجرای وظایف رهبری، توانست با عادیسازی چهرهی رهبر انقلاب قدرت بیشتری کسب کرده و روحیه انقلابیگرایی را تا جای ممکن در سطح جامعه تعدیل نماید.
درواقع تفاوت اصلی در فرآیند کوچکسازی جایگاه رهبری بین دو جریان غصب مقام ولایت و امامت توسط نفوذپذیران اسلامی و تضعیف جایگاه رهبری در چین توسط نفوذپذیران چینی، در ویژگیها و نوع عملکرد دو رهبر قابل تبیین و تحلیل است. در فرآیند رخداده در صدر اسلام رهبر از چنان جایگاه قدرتمندی برخوردار بود که عناصر نفوذی و نفوذپذیران هرگز به راحتی نمیتوانستند به تضعیف این جایگاه اقدام نمایند و سختی کار این عناصر هنگامی تشدید میشد که رهبر مستقر در جهان اسلام آن دوران هیچ اقدامی که موجب تضعیف جایگاه خودش شود را انجام نداد و عملاً اقدامات ایشان به مثابه ستونی بر تقویت جایگاه وی و جانشینانِ بعد از او عمل میکرد ازاینرو مواجههی نفوذپذیران با چنین شخصیتی به مراتب کاری دشوارتر و ثقیلتر بود اما در فرآیند تضعیف جایگاه مائو در چین عناصر نفوذپذیر کاری به مراتب سهلتر در پیش داشتند چراکه شخص رهبری در این کشور از تزلزل در برخی اقدامات و عدم توانایی در پیشبرد اهدافش در مسیر انقلاب به شدت رنج میبرد و سلسله اقدامات وی منجر به نابودی بخشی از وجهه و شخصیتش به عنوان رهبر در جامعه شده بود ازاینرو عناصر نفوذپذیر با استفاده از این وضعیت توانستند طی چند سال از مائو شخصیتی معمولی ولی مکتبی و غیرسیاسی بسازند و عملاً او را در سالهای آخر به حاشیه راندند تا پس از مرگ او به غصب جایگاهش بپردازند.
مدت کوتاهی پس از مرگ چو ئنلای، مائو نیز از دنیا میرود و هوا کوفنگ به عنوان نخست وزیر و رهبر کمیته مرکزی کمونیسم چین بر جایگاه مائو تکیه میزند.
او در پی رسیدن به ریاست حزب کمونیسم و جانشینی مائو دست به تصفیه و طرد برخی عناصر انقلابی موسوم به گروه 4نفره میزند. ازاینرو برای توجیه این اقدامات اعلام میکند که آنان مخالف مائو بودند و هواکوفنگ و حامیانش موافق اندیشههای رهبر فقید چین هستند. این در حالی بود که هواکوفنگ خود یک اصلاحطلب به شمار میرفت.
درواقع اولین اقدام عناصر تجدیدنظرطلب و رفرمیست پس از غصب جایگاه رهبری و به منظور تقویت جایگاه خود و دور ساختن عناصر مخالف از سیستم حکومتی، تصفیه افراد وفادار به انقلاب و رهبری میباشد و در قدم بعدی درصدد پاک کردن اذهان از اندیشههای مکتبی و انقلابی رهبر پیشین خود برمیآیند.
تجدیدنظرطلبان و نفوذپذیران صدر اسلام نیز پس از عمل به اقدامات از پیش طراحی شده توسط جریان کابالیستی که مبتنی بر 3 ضلع تضعیف جایگاه رهبری- تقویت جایگاه خود و ایجاد انحراف در مسیر انقلاب اسلامی بود، پس از شهادت رسول خدا(ص) و درحالیکه هنوز پیکر مبارک ایشان بر روی زمینمانده بود جایگاه ایشان را غصب کرده و در قدم بعدی به تصفیه عناصر معتقد به خط اصیل انقلاب و رهبری میپردازند و در مرحلهی سوم سعی در زدودن هرگونه اثری از رهبر پیشین میکنند. اما برای نیل به این هدف لازم است تا سازوکاری طراحی و ارائه شود پس در اولین اقدام میبایست از اشاعه سخنان پیامبر و رهبر امت اسلامی جلوگیری به عمل آید.
جلوگیری از اشاعه سخنان پیامبر
جریان کابالا میدانست که وفات پیامبر(ص) احساسات مردم را تحریک میکند و ممکن است مسائل از ناخودآگاه مردم به خودآگاهشان منتقل شود و مردم به روند ضعیف شدن موقعیت پیامبر در طول سالها و ماههای اخیر پی برند و پشیمان شوند. بنابراین از همان ساعات اولیه که عناصر نفوذپذیر قدرت را به دست گرفتند نقل حدیث از پیامبر را ممنوع کردند؛ البته این مهم به راحتی ممکن نبود مگر با شمشیر آخته خالد بن ولید و قنفذ و مغیره بن شعبه؛ همانطور که در این مسیر مرد شماره یک انصار- سعد بن عباده- توسط خالد کشته میشود.
نیاز دستگاه به «قصاصین» به جهت بزرگ کردن خود و کوچک کردن پیامبر
در قدم دوم به جهت غصب جایگاه پیامبر خلاء عظیمی از حیث گفتار و سنت در حکومت ایجاد شده بود پس درباریان علاوه بر لزوم زدودن آثار رهبر فقید، نیاز به وجود افرادی داشتند که به نقل حدیث در تقدیس رهبران جدید اقدام نمایند. ازاینرو اولین فردی که توسط خلیفه دوم برای این منظور انتخاب میشود تمیمداری بود که بعدها ملقب به «اول القصاصین» میشود و به عنوان تنها مفسر قرآن و معلم دینی مردم نیز گمارده میشود.
تمیمداری که از قبیلهی بنیلخم و اصالتی یمنی داشت و با امپراتوری ساسانی در ایران همکاری میکرد و براساس نظر «لویس معلوف» که او را یک یهودی با نژاد عرب میدانست، به سرعت در دستگاه خلیفه دوم به مراتب بالا دست مییابد و با وجود مخالفت خلفای جدید با قصهگویی در باب مناقب پیامبر که میتوانست دستهای آلودهی آنان را آشکار نماید هیچ مخالفتی با تمیمداری به عنوان اولین قصهگو صورت نمیگیرد چرا که او اولین شرط قصهگویی را بدین صورت تعیین کرده بود که اگر هر فردی حتی چند روز با پیامبر بوده باشد سخن و حدیثش از پیامبر درست و صحیح است و کسی حق ایراد بر او را ندارد و این نوع تفکر میتوانست موقعیت عناصر غاصب خلافت را بیشازپیش تحکیم بخشد.
جالب اینکه تمیمداری در زمان حیات پیامبر خدا از مغضوبین ایشان به حساب میآمد چرا که در سفری تجاری که وی به سمت شام حرکت میکرد اقدام به ربودن ظروف گرانقیمت از فردی که در طول مسیر از دنیا رفته بود میکند و پیامبر(ص) پسازاین اتفاق او را محکوم و مجازات میکنند.
خصومت پیامبر نسبت به این افراد و بخصوص تمیمداری را نه فقط به دلیل این اتفاق بلکه از ابتداییترین روزهای ورود تمیمداری به امت اسلام میتوان مشاهده کرد. تمیم داری پس از آشنایی با پیامبر به قصد خوشخدمتی اسبی را به ایشان هدیه میدهد که پیامبر آن را بلافاصله به عمر میدهد!
این حرکت پیامبر(ص) که خود حاکی از ارسال کدی آشکار برای مسلمین به منظور یافتن روابط اطرافیان ایشان میباشد، در درون خود حاوی برخوردی غیردوستانه با تمیمداری بود که میتوانست بازهم تلنگری بر ذهنهای بسته و غیرفعال بسیاری از مسلمین آن دوران باشد.
شدتبخشی به روند تخریب وجهه پیامبر و ارتقاء شخصیت تمیمداری
خلافت در ادامه فعالیت خود در جهت زدودن تفکر انقلابی از جامعه اسلامی تنها به سپردن تعلیم و تعلم دینی مردم به وی اکتفا نکرد بلکه او را به سمت استادی پیامبر نیز رساند. نوشتههایی تحت عنوان «روایه الاکبار عن الاصاغر» تدوین شده و در آن از جمله بزرگانی که از کوچکان حدیث نقل کردهاند پیامبر را نام بردهاند که از تمیمداری حدیث نقل کرده است![16]
اقدامات فوق در جهت کوچکسازی پیامبر اینبار از بُعد علمی و دانش دینی و معیشت بود که پس از رحلت ایشان نیز همچنان ادامه یافت.
در تقدیس تمیمداری همین بس که خلافت مستقر شده، او را به اوج مقام دانش میرساند و حتی طرح ساختن منبر را به او نسبت میدهد و در این راستا از زیاد شدن جمعیت مسلمین و عدم رسیدن صدای پیامبر به همگان به عنوان پوششی ناخودآگاهانه برای توجیه ارتباط دانش ساخت منبر با وی استفاده میکند و طوری وانمود میکند که مشکل ازدیاد جمعیت با پیشنهاد ساخت منبر توسط تمیمداری مرتفع شد.[17]
در ادامهی روند مقدس نمودن این عنصر نفوذی اینبار توسط دستگاه خلافت و شخص خلیفهی دوم لقب خیرالمومنین به وی اعطا میشود[18] و به اندازهای وی را در اذهان عمومی موجه جلوه میدهند که در مقام معنوی این فرد یهودی میگفتند «شبی از تجهد باز ماند و یکسال نخوابید تا خود را تنبیه کرده باشد.»
بااینهمه تعلیمات تمیم داری بیشتر جایگزین سنت نظری پیامبر شده بود و کمتر به حلال و حرام عملی میپرداخت پس دستگاه خلافت در این زمینه نیز باید خلأ ایجاد شده را پر میکرد.
ازآنجاکه اندیشههای یهودی به شدت بر دلوجان خلیفهی دوم نشسته بود و با توجه به تلاش دستگاه کَهَنه یهودیان به منظور تضعیف و تحریف بنیانهای اسلامی و انقلابی، و با عنایت به تبحر بیمانند یهودیان در نفوذ به ارکان حکومتی حاکمان ادوار مختلف در طول تاریخ، فرد یهودی دیگری این بار عریانتر از گذشته وظیفهی پر نمودن خلأ موجود را در حکومت عمر به دست میگیرد.
کعب الاحبار که حتی اسم او نیز با صدای بلند یهودی بودنش را فریاد میزد به قدری در کهانت و پیشگویی پیش رفته بود که خلافت ابوبکر، عمر و عثمان را پیشبینی کرده و تصریح نموده بود که عثمان کشته خواهد شد! [19]
در وصف این نفوذی خطرناک که انحرافات فراوانی را در دین ایجاد نمود همین بس که علی(ع) در جواب جماعتی از سیره نویسان که دربارهی کعب از او پرسیده بودند، پاسخ داد: «او کذاب است.» [20]
درواقع نفوذ به ارکان مختلف حکومت به منظور استحالهی سیستم موجود و روح حاکم بر آن بدون وجود عناصر نفوذپذیر و سست در مسیر دین ممکن نخواهد بود. گاهی این نفوذ اثرات مقطعی و محدودی بر آینده یک سیستم میگذارد و گاهی این آسیب میتواند به تهدیدی جدی و عمده برای بقای سیستم موجود بدل شود.
نفوذ در بین اعضای کابینه و در افکار مردم در چین نیز مشابه آنچه که در قرن اول هجری رخ داده بود اتفاق افتاد و عناصری که خود به واقع نفوذیان حقیقی بودند با خلأ ایجاد شده ناشی از عدم حضور رهبری مقتدر شروع به تکفیر عناصر انقلابی کرده و در قدم اول خود را از عناصر وفادار به انقلاب معرفی نموده و جریان راستین انقلابی را متهم به رفتارهایی خلاف آنچه که اندیشههای انقلاب بدان استوار بود، کردند.
هواکوفنگ که در آن زمان نخستوزیر چین محسوب میشد به کمک دنگ شیائوپینگ اتحادی تشکیل داده و در ادامهی روند استحالهی انقلاب در چین اهداف حزب کمونیسم را از مبارزات ایدئولوژیک به سطوح استراتژیک اقتصادی تنزل داد بهطوریکه پس از مدتی تعدیل انقلاب و استراتژی آتشبس ایدئولوژیک مثمرثمر واقع میشود و عنصر اصلی و مهمی که در زمان حیات مائو زدونگ چندین بار تبعید و محکوم به مجازات و انفصال از خدمت شده بود با کنار رفتن هواکوفنگ از نخستوزیری، ریاست حزب کمونیست را بر عهده گرفته و بر اریکه قدرت چین تکیه میزند تا انقلاب کمونیستی 1947 با حضور افرادی مردد در مسیر تحقق آرمانهای انقلاب از مسیر اصلی زاویه گرفته و به مرور به دست عناصر کاملاً لیبرال و غیرانقلابی افتاد.
اکنون شرایطی که نخستوزیران سابقِ سالهای قبل برای مهیا نمودن آن تلاشهای زیادی انجام داده بودند بستر لازم را برای جهش چین به دامان سیاستهای لیبرالی در عرصهی اقتصادی- سیاسی و فرهنگی فراهم آورده بود اما به منظور ایجاد عطف سیاسی در سیستم حاکم میبایست فردی کاملاً قدرتمند، باهوش و با پیشینهای ریشهدار در بین اعضای حزب کمونیست نقش ناخدای این کشتی در حال چرخش را ایفا میکرد.
نخستوزیر و رهبر جدید چین برای حرکت در مسیر چو ئنلای کاری آسانتر نسبت به پیشینیان خود در پیش داشت چراکه فرادستان و فرودستانی مقتدر و مخالف با اندیشههای لیبرالیستی پیشروی نداشت و بسیاری از بسترسازیهای لازم از حدود یک دهه قبل برای تغییرات بنیادی در مسیر آرمانهای انقلابی در چین مهیا شده بود.
اجرای «سیاست دربهای باز» در قالب دکترین شیائوپینگ که به معنی کنار گذاردن ایدئولوژی در روابط بینالملل و اولویتبخشی به بحث اقتصاد بود، مبتنی بر همین بسترهای فراهم شده پیریزی و اجرا شد.
دنگ شیائوپینگ رهبر جدید چین کمونیست که از سال 1978 این سمت را در دست گرفت در سفر سال 1979 خود به آمریکا با تعداد زیادی از روسای کمپانیهای بزرگ آمریکایی دیدار کرد. او در این دیدار که عمدتاً با تجار و سرمایهگذاران ایالاتمتحده صورت گرفته بود از لزوم سرمایهگذاری در چین به منظور ارتقاء وضع اقتصادی و سیاسی این کشور سخن میگفت بهطوریکه هنری کیسینجر در وصف اولین سفر رهبر چین به آمریکا میگوید:
«در سرتاسر این سفر دنگ هرجا که فرصت یافت از نیاز چین به توسعه اقتصادی و دستیابی به فناوریهای خارجی سخن گفت.»[21]
مقامات آمریکایی با دیدن وضع موجود و تمایل شدید چین به استفاده از تکنولوژی و سرمایههای ایالاتمتحده آمریکا بر آن شدند تا به منظور نزدیکتر کردن این کشور به سیاستهای مدنظر خود به توصیهی نیکسون سهمی از تجارت را در سطح بینالمللی برای این کشور قائل شوند تا اینگونه به تقویت جریان غربگرای درون دولت چین در جهت استمرار بقاء و ثبات دولت مستقر کمک کنند.
«اگر ما میخواهیم چین گرایش به سوی غرب را حفظ کند باید یک سهم مداوم اقتصادی در روابط با غرب به چین بدهیم. هواداران اصلاحات در پکن باید بتوانند به همکارانِ بدبین خود نشان دهند که چین از سیاستهای تازهی دنگ شیائوپینگ بیشتر سود میبرد تا از بازگشت به الگو و مرام شوروی…» [22]
در واقع مشی سیاسی برخورد با ایران نیز در قالب همین استراتژی آمریکا در مواجهه با چین کمونیست در حال شکلگیری است. مقامات واشینگتن به دنبال راهی هرچند کوچک و قابلکنترل و هدایتپذیر برای دستگیری از دولت مستقر در ایران بهمنظور بقای این عناصر در سطوح مختلف اجرایی و پارلمانی میباشند بااینهمه برخلاف آنچه که جریانات معتقد به چو ئنلاییزاسیون ایران مبنی بر برخورد همسنگ و مشابه آمریکا در قبال ایران آنگونه که با چین صورت گرفت، معتقدند، هرگز این تعامل با ایران از سوی آمریکا به وقوع نخواهد پیوست.
واقعیت این است که آمریکا در مواجهه با چین و با توجه به وجود جهانی دوقطبی و ترس از دست دادن کشوری بزرگ با منابع جمعیتی فراوان و موقعیتی کمنظیر از حیث فشار بر شوروی و همپیمانان آسیای شرقی او، حاضر بود تا در برخی موارد امتیازات بیشتری را در اختیار این کشور قرار دهد و اختلافات بین چین با شوروی بخصوص در بحث رودخانهی اوسوری و تنیدهشدن گرههای موجود در منطقه بین دو کشور این امید را در بین مقامات سیاسی آمریکا دوچندان کرده بود و آنها هرگز حاضر به از دست دادن این موقعیت نبودند.
استراتژیست جمهوریخواهان -هنری کیسینجر- در رابطه با اهمیت لزوم ارتباط با چین میگوید:
«کنار گذاشتن کشوری به وسعت چین در گزینههای دیپلماتیک آمریکا به معنی آن بود که آمریکا در عرصه بینالمللی با یک دست بسته به پشت عمل کند.»[23]
چاس فریمن نیز که طی سالهای کاریاش عمیقاً روی سیاست چین کار کرده بود و در سفر تاریخی سال 1972 نیکسون به پکن وظیفهی مترجم کیسینجر را ایفا میکرد نقل میکند که از بدو امر ایالاتمتحده روشن ساخت که نه از سر مصلحت بلکه به منزلهی حرکتی بلند مدت و استراتژیک درصدد فتح باب با چین است.[24]
علیرغم وجود تفاوتهای اساسی بین چین و ایالاتمتحده آمریکا در نظامهای اجتماعیشان در آن سالها، دو طرف در اعلامیهی شانگهای متعهد میشوند تا صرفنظر از این تفاوتها روابطشان را بر مبنای اصول احترام به حاکمیت و تمامیت ارضی و عدم تعرض به یکدیگر و عدممداخله در امور دولت دیگر و برابری و منفعت متقابل و همزیستی مسالمتآمیز پیش برند.
روح حاکم بر اعلامیهی شانگهای دو محور عمده را شامل میشد:
- پیشروی به سوی عادیسازی روابط
- تقلیل خطر درگیری نظامی و توسعه روابط اقتصادی بر مبنای برابری و منفعت متقابل
ازاینرو نیکسون برای نشان دادن حسن نیت کشورش طی اقداماتی دستور عقبنشینی از برنامههای عملیات مخفی در تبت را صادر میکند. همچنین دولت متبوعش از شدت قیدوبندها بر مسافران و تبادلات تجاری محدود با چین میکاهد. همچنین در مناقشهی مرزی بین چین با شوروی واشینگتن به مسکو اعلام میکند که با متانت تسلیم شکست مهم و استراتژیک جمهوری خلق چین نخواهد شد. [25]
اقدامات فوق به آن دلیل صورت گرفت که بر اساس نظر استراتژیستهای آمریکا، هند و بخصوص چین چشم اسفندیار شوروی محسوب میشدند ازاینرو در دکترین جانسون و کندی شوروی از منطقه چین به شدت آسیبپذیر محسوب میشد و سیاست آمریکا در دهه 60 علیه شوروی تا حدی مبتنی بر این نگاه استوار شده بود.
اما موقعیت ایران با توجه به وضعیت آن روز چین در مرتبهای متفاوت و البته از نگاه مقامات آمریکایی شکنندهتر به نظر میآید ازاینرو آنگونه که برخی عناصر در داخل ایران گمان میکنند که برقراری ارتباط با آمریکا و توافقاتی مانند «برنامه جامع اقدام مشترک» با این کشور میتواند نوع واکنشی را که آمریکا قریب به 4دهه پیش با چین صورت داد، با جمهوری اسلامی نیز صورت دهد، به واقعیت نزدیک نخواهد بود. حقیقت این است که مقامات آمریکایی قرابت بیشتری بین اندیشههای کمونیستی در چین با اندیشهها و انگارههای لیبرالیستی خود احساس میکردند تا آرمانهای اسلام شیعی با اهدافی جهانی و قطعی، ازاینجهت بر این باور بودند که اگر چین به آنها نزدیک شود تأثیرپذیری بیشتری به نسبتِ اندیشهی انقلابی ایرانیان خواهد داشت به این سبب سیاست ترغیب و تشویق را برای هدایت و کنترل سیاستگذاریها در چین در پیش گرفتند. بااینهمه استراتژیستهای آمریکایی در قبال ایران نیز همین مسیر را البته با اعطای امتیازاتی به مراتب کمتر و شکنندهتر دنبال میکنند چراکه آنها مطمئن هستند که هیچ قرابتی بین دو اندیشه حاکم بر ایران و حاکم بر غرب وجود ندارد و حتی اندیشهی انقلابی در ایران معتقد به بهکارگیری استراتژی موازنهی مواجهه در برابر سیاستهای غربی میباشد و دارای روحیهی تخاصمی و انتقادی شدید در این رابطه میباشد این در حالی بود که اندیشهی کنفوسیوسی که سالها روح حاکم بر اندیشههای کمونیستی چین بود هرگز دارای چنین نگرشی در مواجهه با غرب نبود.
جرمی فریدمن در «نشنال اینترست» به این موضوع اشاره میکند که:
«این توافق این امکان را برای روحانی و ظریف فراهم میآورد که استدلال نمایند که ایران در سطح بینالمللی به ثباتی رسیده است و حالا دیگر نوبت پرداختن به مسائل داخلی است. اصلاحات داخلی در حال حاضر بیش از هر زمانی در گذشته در ادبیات سیاسی ایران شنیده میشود. این مسائل تنها توسط مخالفان مطرح نمیشود، بلکه افراد متعهد به نظام نیز آن را مطرح میکنند.»
وی همچنین ادامه میدهد:
«به نظر میرسد با عادی شدن شرایط ایران در دنیا، نظام برای اثبات کارآمدی خود به سراغ اصلاحات داخلی برود. توافق هستهای میتواند نظام ایران را مجبور کند تا به سراغ اقدامات انقلابی خود در درون کشور برود. آمریکا با تضمین امنیت و همکاری با ایران میتواند برای نیروهای اصلاحات این امکان را فراهم آورد تا مسیر نظام ایران را مشخص نمایند، مسیری که تهدیدی برای آمریکا محسوب نشود. این به معنی تضعیف جنبه نظامی ایران و ایجاد تغییر مطابق خواست ماست. در شرایط امروز، توافق اخیر هستهای بین ایران و آمریکا را باید یک تغییر بزرگ دانست. این توافق به تحریمهای اقتصادی علیه ایران پایان خواهد داد و میتواند مانند یک توربو شارژ برای تغییر در ساختار به وجود آمده از سال ۱۹۷۹ عمل کند. اثر این توافق حتی به حدی خواهد بود که شاید بتواند اساساً به این ساختار پایان دهد.»[26]
اجرای این سیاست توسط دولت دموکرات در آمریکا که به منظور جبران و کاهش انتقادات جمهوریخواهان از این حزب ناشی از سیاستهای کارتر در قبال شاه و از دست دادن ایران صورت گرفت، دقیقاً مسیری بود که برخی از روسای جمهور پیشین آمریکا در مواجهه با کشورهای مخالف سیاستهای آمریکا در پیشگرفته بودند.
باراک اوباما در این رابطه معتقد است:
« … ما به چیزی رسیدیم که دههها دشمنی(با ایران) ما را به آن نرسانده بود… ما با اصولمان و نه با قدرتمان به این هدف رسیدیم…. این توافق همچنین با سنت رهبری آمریکا هم همسو است. اکنون بیش از ۵۰سال از زمانی که رئیسجمهور کندی در نزد مردم آمریکا گفته بود « بیایید هرگز از روی ترس مذاکره نکنید اما هرگز از مذاکره ترس نداشته باشید»، میگذرد. او درباره نیاز به صحبت کردن بین آمریکا و اتحاد شوروی حرف میزد؛ صحبتهایی که به تلاشها برای محدود کردن گسترش سلاحهای هستهای منجر شد…. تاریخ نشان خواهد داد که آمریکا باید رهبری کند البته نه فقط با قدرتمان بلکه با اصولمان.» [27]
بااینهمه طرح اساسی مقامات واشینگتن در مواجهه با انقلاب اسلامی مبتنی بر اجرای پروژهی SSR استوار است که طبق آن بهجای دنبال نمودن فروپاشی نیمهسخت از درون نظام با ایجاد آشوب و یا اغتشاش و شورش مردمی مطابق آنچه که در سالهای 78 و 88 رخ داد، طرح بزرگ و مهم ایجاد دگرگونی در افکار و اندیشههای برخی مقامات و مردم در سطوح مختلف سیاسی و حاکمیتی دنبال میشود که این طرح بر دو محور که اولی تلاش رسانهای به منظور تهییج و تحریک افکار عمومی مبتنی بر عملیات روانی و در سطحی عمیقتر به وسیلهی جنگ روانی و عملیات ادراکی صورت خواهد گرفت و در محور دوم تلاش مقامات سیاسی غربی و بخصوص آمریکا در جهت حرکت در مسیر دیپلماسی عمومی به جهت ایجاد گرایش در سطح عوام به سیاستهای این کشور و تقویت مقابلهی اندیشهای در این سطح با ایدئولوژیها و دکترین انقلاب اسلامی و امام خمینی(ره) در درون نظام و کشور میباشد.
طبیعتاً برای اجرا و به ثمر نشاندن این دو راهبرد مهم نیاز به کار وسیع رسانهای و عمیق از آنسوی مرزها میباشد ازاینرو به نظر میرسد اجرای این استراتژیها در قالب دکترین حاکم بر حزب دموکرات در آمریکا اثربخشتر خواهد بود چراکه توانایی فریب و جنگ روانی در سطوح سیاسی در این حزب ذاتاً قدرتمندتر از حزب رقیب و رکن اصلی و ستون فقرات تمامی سیاستهای خارجی این حزب محسوب میشود.
فلینت لورت و هیلاری مان لورت از مقامات ارشد امنیتی کاخ سفید و از حامیان حزب دموکرات آمریکا در همین رابطه اذعان میکنند:
«حتی زمانی که اوباما پیام نوروزی خود را ضبط میکرد مقامات دولتش به طرفهای اروپاییشان میگفتند که کاخ سفید همچنان پایبند فشار و پیگیر مسیر دوگانه است.» [28]
این سیاست در زمان جنگ سرد و مواجههی آمریکا با اتحاد جماهیر شوروی نیز از سوی اعضای این حزب به شدت دنبال میشد.
در ماهها و سالهای پس از انقلاب اکتبر 1917 شوروی و پس از روی کار آمدن اولین دولت بلشویکی به ریاست ولادیمیر لنین (رهبر این انقلاب)، سیاستهای این کشور علیه آمریکا عمدتاً ناشی از تنش ایدئولوژیک بین دو مکتب کمونیسم(شوروی) و کاپیتالیسم(آمریکا) بود. این مشی ایدئولوژیک در شوروی و در دههی20 و حتی دههی30میلادی نیز آشکار بود و سران این کشور در سخنرانیهایشان عمدتاً از مشی انقلابی کمونیسم و مخالفت این مکتب با سیاستهای امپریالیستی آمریکا سخن به میان میآوردند. پس از جنگ جهانی دوم، آمریکا(بعد از نابودی هیتلر) تنها دشمن خود را در راه رسیدن به نظم نوین مد نظرش، حکومت شوروی و ایدئولوژی کمونیست میپنداشت ازاینروی به مدت 15سال تنش و تشنج سیاسی- امنیتی و نظامی بین این دو کشور بالا گرفت بهطوریکه قدرت رسانهای و سیاسی آمریکا در جهت تضعیف اندیشههای مارکسیستی و کمونیستی تجمیع و بکار گرفته شد و این تقابلات تا زمانی که «نیکیتا سرگیویچ خروشچف» در سال 1958 به نخست وزیری شوروی انتخاب شود همچنان با شدت و حدت بالایی ادامه داشت.
انتخاب خروشچف به ریاست حزب کمونیست شوروی علیرغم تشدید تنشهای استراتژیک با آمریکا مانند بروز تشنج امنیتی و نظامی روسیه و آمریکا در دوران جنگ سرد، اما موجبات فروکاست در تنش ایدئولوژیک و به حاشیه راندن این وجه مهم و اساسی از تقابل بین دو اندیشهی فکری و عقیدتی را فراهم آورد.
در واقع سیاستهای نظامیگرایانهی جریان خروشچفیسم در روسیه تا حدی مشابه جریان جمهوریخواه در آمریکا بود لکن تفاوت عمده و بنیادین این دو مشی سیاسی در میزان تعهد به ایدئولوژیهای برخاسته از اصول انقلابی در هر یک از دو کشور بوده است.
خروشچف باوجوداینکه سطح تقابل استراتژیک کشورش با آمریکا را به تشنجآمیزترین درجهی ممکن در طول حیات سیاسی کمونیسم ارتقا بخشید لکن در سطح ایدئولوژیک با عدول از آرمانهای لنینیستی دقیقاً در مسیر آنچه که مقامات آمریکایی انتظار داشتند حرکت نمود و زمینه را برای ایجاد چرخش در سیاستهای کلان و راهبردی شوروی در مقابل ایالاتمتحده و دنیای لیبرالیست فراهم آورد.
وی در یکی از سخنرانیهایش که به مناسبت بیستمین کنگره حزب کمونیست اتحاد شوروی برگزار میشد دکترین حاکم بر اندیشههایش را در سه محور عمده بیان نمود:
- او ابتدا به طرز بیسابقهای به عدم وجود آزادی در زمان حکومت نخستوزیر پیش از خودش و محکومیت برخی جنایات دورهی استالیناز جمله محاکمه و تیرباران و تبعید شمار زیادی از بزرگان حزب کمونیست و انقلاب سوسیالیستی اکتبر و نزدیکان لنین همانند زینوویف، ریکوف، کامنف، بوخارین و… میپردازد و از آنان اعادهی حیثیت میکند تا بدین صورت خود را فردی معتدل و میانهرو نشان دهد.
- خروشچف همچنین از اصطلاح «دشمن حزب و خلق» در دورهی استالین انتقاد میکند و اظهار میدارد که: «این اصطلاح به کسانی اطلاق میشد که شخص ژوزف استالین آنان را دشمن خود میدانست و با این برچسب شمار زیادی از خادمان حزب و انقلاب را از میان برداشت.» در واقع خروشچف دارای تفکراتی غیردشمنستیزانه بود تا جایی که گاهی بر به کارگیری واژهی «دشمن» حساسیت به خرج میداد.
- وی در محور سوم سخنانش به وصیتنامهی لنین-رهبر و بنیانگذار انقلاب بلشویکی-اشاره میکند که مدت سی سال توسط استالین پنهان نگه داشته شده بود تا از این طریق خود را پیرو مکتب لنین معرفی نموده و استالین و اندیشههای او را تندروانه و به دور از آرمانهای انقلاب نشان دهد. وی دراینباره ابراز میدارد: «لنین در وصیتنامهی خود به اعضای کمیتهی مرکزی حزب توصیهی اکید کرده بود ازآنجاییکه استالین فردی تندمزاج و خشن است بهتر است وی را از سمت دبیر اولی حزب برکنار و شخص دیگری را به این سمت منصوب کنند.» خروشچف همچنین طی سخنرانیاش در جمع مسئولین و مردم، بیان میکند: «اگر همسایهای داریم که نه ما میتوانیم آن را بیرون کنیم و نه آن میتواند ما را بیرون کند، پس بهترین راه زندگی مسالمتآمیز است.»
این نوع نگرش در سطوح عالی نظام کمونیستی شوروی، باعث شد تا سیاستگذاریهای این رژیم نیز در قبال آمریکا تغییر کند و سیاست کلان رژیم حاکم بر شوروی از موضع گپ فزاینده(وضعیت آلفا) به گپ پارالل(وضعیت میو) تغییر زاویه دهد.
بهطوریکه دامنهی این تغییرات به دانشکدههای علوم سیاسی این کشور نیز کشیده شد و دیگر در فضای سیاسی و بعضاً دانشگاهی، از دشمن شمردن آمریکا به عنوان یک اصل انقلابی کمتر سخن به میان میآمد. البته این تغییرات تنها بدین جا محدود نشد و حتی در روش سیاستمداران با تجربهی این کشور نیز گسترش یافت. بدین صورت که خروشچف در سفری که در سال 1961 به وین داشت با کندی- رئیسجمهور وقت آمریکا- دیدار میکند.
کلود دالماس(نویسندهی کتاب همزیستی مسالمتآمیز) مینویسد:
«پس از دیدار معروف کندی و خروشچف، آمریکا، شوروی را از یک نبرد ایدئولوژیک به یک نبرد استراتژیک سوق داد… در این سفر دیگر صحبت از نزاع بین کمونیسم و کاپیتالیسم نبود بلکه مذاکره راتبهگیر تعداد موشکها بود … »
وی همچنین ادامه میدهد که در طول این30سال (از سال 61 تا سال 91میلادی) این شوروی بود که در بیان و پیگیری خطوط انقلابی خود دچار انفعال شد و بر اساس آن نوع نگرش، در بسیاری از موارد به جهت جلوگیری از تنش با آمریکا از موضع خود کوتاه میآمد.
کیسینجر معتقد بود که تنها برای مدت کوتاهی پس از جنگ دوم آمریکا از قدرت ویران کردن شهرهای روسیه بدون قربانی کردن شهرهای خود برخوردار بود اما مدتی بعد با چند برابر شدن موشکهای دوربرد هستهای شوروی، آمریکا تنها 2راه پیش روی خود میدید:
- انهدام متقابل
- همزیستی
از نظر کیسینجر هیچ کشوری نمیتوانست از امنیت مطلق برخوردار شود زیرا این به معنی ناامنی مطلق برای دیگر کشورهاست بنابراین به توصیه او نیکسون طی سخنرانیای سیاست همزیستی در مواجهه با شوروی را اعلام میکند و میگوید: «آمریکا بعد از یک دوره رویاروی و برخورد، وارد یک دوران مذاکره میشد تا بار گران تسلیحات را از روی شانههای خود کاهش دهد و ساختار صلح را تقویت کند.»
البته او معتقد به اتمام جنگ سرد نبود اما با سیاست «تانت» به دنبال کاهش شدت درگیری بود تا علاوه بر ادامهی مسیر تخاصمآمیز با شوروی، فرصتی جهت بهبود و ترمیم وضع اقتصادی خود پیدا کند. ازاینرو در سال 1972 به یک توافق با روسیه مبنی بر کاهش سطح عوارض گمرکی به سطح کشورهای دوست برای کالاهای صادراتی از شوروی دستیافت. در واقع با این توافق دشمن اصلی آمریکا در عرصه بینالملل نقش «کامله الوداد» را پیدا میکرد.
وی در ادامهی اجرای سیاستهای ترغیببرانگیز میزان نیروهای مسلح خود را نیز به طور قابلملاحظهای کاهش داد و از 3.5 میلیون نفر به 2.3 میلیون نفر در سال 73 رساند. خدمت وظیفه را متوقف کرد تا بار مالی را کاهش دهد. همچنین در راستای دکترین جدید «بومی کردن مشکلات منطقهای» به سمت انتقال وظیفه تأمین امنیت به ژاندارمهای خود در مناطق دنیا پرداخت. پس با افزایش تولید تسلیحات نظامی و صادر کردن آنها به درآمد بیشتری نیز دست یافت و موجبات قدرت بخشیدن به اقتصاد آمریکا را پس از یک دوره افول اقتصادی در تقابل سخت با شوروی و ازدیاد هزینههای نظامی، فراهم آورد.
مجموعه اقدامات آمریکا در برابر شوروی نوع بینش انفعالی در مواجهه با دشمن را در بین سیاستمداران این کشور به وجود آورد که شروعی بر پایان دوران قدرت این امپراتوری در جهان بود و این آمریکا بود که همیشه به شوروی به عنوان دشمنی قطعی و حتمی نگاه میکرد و هیچگاه در طول این 30سال از مواضع ایدئولوژیکش در قبال کمونیسم عقب ننشست. پس از رویکار آمدن فردی محافظهکار و تسامحگرا نسبت به سیاستهای تجاوزکارانهی آمریکا و آماده کردن جامعهی کمونیستی آن زمان شوروی، نیاز به فردی بود که با سرعت بیشتر، از شعارها و آرمانهای انقلابی شوروی فاصله بگیرد و سیاست شوروی را از موضع گپ پارالل به موضع گپ کاهنده(حالت اُمگا) سوق دهد و در این راستا سیاستهای خود را به سیاستها و آرمانهای آمریکایِ دشمن، نزدیکتر نماید ازاینرو بهترین فرد برای اجرای این پروژه، گورباچف بود. وی در اظهار نظری بیان میکند:
«چه کسی گفته تا ابد باید بین کمونیسم و لیبرالیسم جنگ باشد؟ تقابل بین کمونیسم و لیبرالیسم اجتنابناپذیر نیست.»
او پس از به قدرت رسیدنش دو استراتژی گلاسنوست(فضای باز سیاسی) در سال 1985 و پرسترویکا(فضای باز اقتصادی) را در سال 1986 در دستور کار خود قرار میدهد و بدین ترتیب شوروی با انقلابی بزرگ و امپراتوری عظیم به سرعت و در کمترین زمان سقوط را تجربه میکند.
درواقع فقدان رهبری سیاسی و مقتدر که در مسیر آرمانهای انقلاب اکتبر 1917 حرکت کند موجب شد تا در روندی30ساله امپراتوری بزرگ شوروی با حوزهی نفوذی چندین هزار کیلومتری دچار استحاله و سپس دگرگونی عظیمی شده و در نهایت به تقسیم شدن خاک این کشور و تجزیه آن منجر شود.
آمریکا در نبرد ایدئولوژیکی با ایران و اسلام نیز بههیچعنوان از قدرت و مزیت خاصی برخوردار نیست چراکه چنین ظرفیتی در دکترین فلسفی و جهانبینی اندیشههای نظام لیبرالیستی وجود ندارد و آنها این موضوع را به خوبی درک کردهاند. لذا برای جبران این خلأ، مبارزه و تقابل را از سطح ایدئولوژیکی به سطح استراتژیکی تقلیل میدهند و کشورِ آماج را در یک سطح پایینتر (سطح استراتژیک) مورد حمله و هجمه قرار میدهند؛ برای این منظور شرط اصلی، ایجاد خلأ در رهبری جامعه اسلامی و انقلابی میباشد.
در همین راستا یکی از اسناد مهم آمریکا به لزوم تغییر سیاسی و ایجاد حکومت دینی غیر سکولار در ایران توصیه و تأکید مینماید که آمریکا نباید به گونهای رفتار کند که آشکارا هدفش را از مذاکره و برقراری ارتباط با ایران که همانا تغییر رژیم در این کشور است، بیان نماید. همچنین آمریکا باید طوری وانمود کند که بر میراث امام خمینی(ره) تأکید میکند و همچنین القاء کند که رهبری که اکنون بر سر کار است راه دیگری را میرود.
«تغییر از طریق رفتارهای سیاسی و نه قیام مردمی تغییر چهرههای رأس رژیم به جای تغییر نظام حکومتی به رسمیت شناختن حق ایران به عنوان یک جمهوری اسلامی غیر سکولار و نه به عنوان رژیمی برای به چالش کشیدن اصول اسلامی. شاید هم به عنوان تأکیدی بر میراث امام خمینی در ایران ازآنجاکه قوانین و اصول او توسط اکثریت روحانیون بسیار مورد احترام است اما توسط نخبگان فعلی حاضر در قدرت به چالش کشیده و سرپیچی شده است.»
جان کری- رئیس دپارتمان هماهنگکننده دولت آمریکا- در شورای روابط خارجی آمریکا موسوم به CFR در پاسخ به پرسش ریچارد هاس-رئیس شورای روابط خارجی آمریکا-که پرسیده بود: «آیا میتوانید اطمینان بدهید که ایران در این مدت متحول میشود و رفتارش تغییر مییابد؟» طی سخنانی به نکتهی مهم و البته جالب توجهی اشاره میکند: وی میگوید:
«مسئله اینجاست که شما نمیتوانید تغییر را خلق کنید بلکه باید احتمالات را بیازمایید. چیزی که میدانیم این است که اگر ما به این توافق پشت کنیم، یک پیام به افراطگرایان در ایران میفرستیم و آنان احساس خوبی خواهند کرد و کسی نمیداند که در انتخابات(بعدی) چه بر سر روحانی میآید… » [29]
با وجود تلاشهای خارجنشینان و حامیان آمریکایی و غربی آنان مبنی بر ایجاد خلأ رهبری سیاسی در ایران و انحراف در مسیر حرکت به سوی آرمانهای انقلاب اسلامی با تضعیف جایگاه ولایتفقیه و فروکاست آن از سطح سیاسی-دینی به سطحی صرفاً دینی، مادامی که جریانی در داخل به عنوان تکمیلکننده این پازل اقدامی در راستای تقویت فعالیتهای مقامات غربی در جهت استحاله و دگرگونی اندیشهها در این مسیر ننماید امیدی به اثربخش بودن توطئههای آنان نخواهد بود لکن برخی فعالیتها و اقدامات در داخل میتواند نشان از اثربخش بودن سیاستهای آمریکا در رابطه با دگرگونی اندیشهای بر برخی خواص در داخل کشور باشد.
سیاست تضعیف رهبری توسط برخی مقامات بلندپایهی سیاسی در طول سالیان اخیر در چندین مورد حاکی از قصد جدی این جریان برای کمک به تکمیل پازل مزبور میباشد. شاید از نزدیکترین مصادیق تضعیف جایگاه رهبری را بتوان در رابطه با سخنان اخیر رهبر معظم انقلاب در باب احتیاط و هوشیاری بیشتر در ترویج زبان انگلیسی در مهدهای کودک و مدارس دانست که بلافاصله با واکنش یکی از مقامات عالیرتبه اجرایی کشور مبنی بر عدم اعتقاد دولت بر این دستور مهم رهبری روبرو شد و عملاً به گونهای نمایش داده شد که گویا خواست مردم چیزی خلاف آنچه که مدنظر رهبری است، میباشد.
«جوان ممکن است به کلاسهای دیگر برود تا زبان یاد بگیرد، اگر در کلاس زبان یاد نگیرد. میرود خصوصی یاد میگیرد. او که میفهمد زبان لازمه زندگی امروز است. عقلش میرسد این چیزی نیست که به زور بگوییم الا و بلا تو باید یک زبان یاد بگیری در دنیا هم هر جا هم رفتی مشکل طرف مقابل است که فارسی نمیفهمد.» [30]
تضعیف جایگاه ولایتفقیه و شخص مقام معظم رهبری توسط عناصر ریویزیونیست مستقر در بدنهی حاکمیت جمهوری اسلامی ایران با حرکت در مسیر پاگانیستی عناصر کابالیست زمان پیامبر(ص) و با دستهبندی کردن مسائل حکومتی به دو بخش محرمانه و غیرمحرمانه وارد فاز جدیدی از بحرانآفرینی در سطوح عالی نظام شده است. یکی از استراتژیهای مهم و تأثیرگذار عناصر نفوذپذیر در دوران حیات رسول خدا(ص) تقسیم و تبدیل امور غیرمحرمانه به مسائلی محرمانه و سری بود تا بدین ترتیب علاوه بر بیاطلاع گذاردن تودههای مردم از ماهیت بسیاری از اقدامات و تحرکات خود در رأس حاکمیت، خود را عناصری مهم و تأثیرگذار در رسیدن جامعهی اسلامی به اهداف کلانش نشان دهند و مردم را در پیشبرد اهداف آتی خود در سالهای آینده همراه اندیشهها و تفکرات انحرافیشان نمایند. این استراتژی این بار توسط عناصری در پیش گرفته شده است که علاوه بر تلاش در مسیرهای موازی بهمنظور اجرای سیاست تضعیف نقطهی ثقل حاکمیت، برخلاف بیانات مصرح رهبر معظم انقلاب در بسیاری از امور و اغلب در توافقات بینالمللی و اقتصادی- سیاسی، سیاست ترویج طبقهبندی محرمانهی اسناد غیر محرمانه را به شکل بیسابقهای در پیش گرفته است؛ اجرا و پیگیری این سیاست با توجه به تجربهی تلخ آن در مذاکرات هستهای موسوم به «برجام» علاوه بر اثرات یاد شده میتواند ضربات جبرانناپذیری به اعتماد عمومی در سطح ملی وارد آورد لکن اصرار جریانی خاص بر ادامهی بهکارگیری استراتژی مذکور در توافقات اخیر نفتی موسوم به آی-پی-سی و توافق بانک مرکزی با کارگروه اقدام مالی مبارزه با تروریسم(اف-ای-تی-اف) برگ دیگری از سلسله اقدامات عناصر ریویزیونیست نفوذیافته در بدنهی سیستم اجرایی کشور را در جهت فروکاست از قدرت و نفوذ ایدئولوژیکی و سیاسی مقام ولایتفقیه آشکار مینماید.
در ادامهی روند فوق ردوبدل شدن پیامها از طرف برخی عناصر در داخل کشور به مقامات آمریکایی و بالعکس، نشان از نوعی تعامل فراجناحی با یکدیگر میدهد که خواسته یا ناخواسته میتواند به تقویت و در نهایت تکمیل پروژهی SSR کمک کند.
دکتر ظریف در سخنرانی خود در شورای روابط خارجی آمریکا که در شهریورماه سال 1393 انجام شد، در پاسخ به سؤال هاله اسفندیاری(مدیر بخش مطالعات خاورمیانه اندیشکده وئودرو ویلسون و یکی از عناصر فعال در فتنهی سال 88 و مرتبط با بنیاد جرج سروس(منشاء طراحی انقلابهای مخملی)که پرسیده بود: «لطفاً کمی دربارهی گفتگوها و تأثیر آن بر فضای سیاسی داخلی کشور توضیح دهید.» پاسخ میدهد:
«… اگر مذاکرات شکست بخورد مردم در انتخابات به ما رأی نمیدهند … غرب حواسش باشد که اگر اشتباه سال 84 را تکرار کند باز مردم به فردی متفاوت که ضد سیاستهای غرب است رأی خواهند داد و ما دوباره بازنشسته میشویم … »
در این گفتگو ظریف به وضوح به سیاستهای غربگرایانهی دستگاه دیپلماسی تحت امرش اذعان میکند و هدف دولت تدبیر و امید را در بخش سیاست خارجی، تغییر فضا به سمت آمریکا معرفی میکند و در همین راستا تأکید میکند که غرب از فرصت به دست آمده استفاده کرده و اشتباه سالهای پیش را تکرار نکند.
«بیتردید، همینطور است زیرا ما روندی را شروع کردهایم که هدف از آن تغییر فضای سیاست خارجی کشور است. اگر با وجود تلاشهای ما برای تعامل، این تلاشها بینتیجه بماند، مردم ایران این فرصت را خواهند داشت تا ۱۶ ماه دیگر که انتخابات پارلمانی در ایران برگزار میشود، به این عملکرد ما (با آرای خود) پاسخ دهند. وقتی قبلاً در تعامل و مذاکرات درباره توافق هستهای با جامعه بینالمللی در سالهای ۲۰۰۴ و ۲۰۰۵، توافقهایی کردیم و تلاشهای ما برای عملکرد شفاف، از جانب اتحادیه اروپایی رد شد، مردم جواب ما را با انتخاب رئیسجمهوری متفاوت دادند که مرا هم زود بازنشسته کرد! البته باید توجه داشت که اتحادیه اروپایی به تنهایی فعالیت نمیکرد و مقامات کاخ سفید و وزارت خارجه آمریکا مانع از هرگونه توافق شدند، همانطور که حالا هم کسانی هستند که نمیخواهند هیچگونه توافقی حاصل شود، قطعنظر از اینکه مفاد آنچه باشد. حالا من بار دیگر زنده شدهام. به نظر من، در انتقال پیامی که جامعه بینالمللی و بهویژه غرب میخواهد به ایران منتقل کند باید بسیار دقت کند. باید دید تعامل از جانب ایران و تلاش ایران برای باز بودن و نگاه به آینده داشتن با پاسخ مثبت مواجه میشود یا اینکه بار دیگر، رد میشود. من فکر میکنم مردم ایران پاسخ خود را در صندوقهای رأی نشان خواهند داد.»
در واقع سیاست چرخش به سمت غرب در دکترین سیاست خارجی دولت مستقر علیرغم وجود اختلافنظرهایی بین طرفین در قالب خصومت مبتنی بر همزیستی مسالمتآمیز در حال اجرا و پیادهسازی است که این نوع بینش بر اولویتبخشی به مباحث استراتژیک بر مسائل و تقابلات ایدئولوژیک استوار است.
این اولویتبخشی و جابجایی در ارکان تقابل جمهوری اسلامی با غرب تاجایی پیش رفته است که مسیر را برای اجرای روشهای آمریکا آنطور که با مقامات چینی رفتار نمود، هموارتر نماید و روح حاکم بر دکترین کیسینجر مبتنی بر اعتقاد به مقابله غیر ایدئولوژیک و صرفاً تقابل استراتژیک بین دو کشور حریف یا رقیب در یک زمینبازی و با احترام و رعایت قوانین و اصول حاکم بر آن بازی را در روند استراتژی خود در برابر جمهوری اسلامی پیاده کند.
شاید به همین دلیل بود که استراتژیستهای آمریکایی به منظور تصاحب روح حاکم بر انقلاب چین بازی پینگپنگ را که محبوب این ملت و دارای قوانین منطبق بر اندیشههای کیسینجری بود به عنوان دروازهی نفوذ به چین انتخاب نمودند.
مسیر طی شده در مورد چین اینبار دربارهی ایران و بازی محبوب مردم این سرزمین-فوتبال- تکرار میشود و در راستای تورنمنت فوتبال دختران در گرادیسکای ایتالیا، تیم فوتبال زنان آمریکا در ردهی ملی برای اولین بار در مسابقه با یک تیم از غرب آسیا، با تیم فوتبال دختران ایران روبرو میشود تا این بازی دوستانه، تمرینی برای آمادگی و شرکت در مسابقات زیر 17 سال قهرمانی جهان که قرار بود در اواخر سال جاری میلادی در اردن برگزار شود، باشد. [31]
تمایل وصفناپذیر برخی مقامات اجرایی ایران به سمت اجرای سیاستهای اقتصادی چین موجب شد تا در بخش اقتصادی و در حوزهی مسکن نیز مقامات دولت مستقر به منظور رونق بخشیدن به ساختوساز و احیای روند رونق بازار مسکن سیاستهای دولت چین در مواجهه با رکود سال 2014 این کشور در بخش مسکن را به امید بازگشت رونق به موتور محرک اقتصاد کشور نعل به نعل پی بگیرد.
معاملات مسکن در کشور چین که از اواسط سال 2014 روند کاهشی به خود گرفت و تا یک فصل گذشته، تحت تأثیر فقدان تقاضای مؤثر از سمت خانوارهای چینی برای خرید خانه از یکسو و همچنین تداوم کاهش قیمت مسکن از سوی دیگر، رکود در خریدوفروش و ساختوساز ادامه پیدا کند و در شهرهای بزرگ و درجه یک این کشور، چالش «رشد خانههای خالی و رسوب واحدهای نوساز فروش نرفته در بازار ملک»، طی کمتر از دو سال گذشته، باعث ایجاد رکودی سراسری شود و این روند موجب شد که اخیراً عمده برنامههای اقتصادی دولت چین معطوف به رکودزدایی از بخش مسکن شود. مقامات اقتصادی چین با این اعتقاد که تحرک در بخش مسکن و ساختمان باعث رشد اقتصادی کشور خواهد شد، 5 سیاست پولی و مالی برای تقویت تقاضای خرید مسکن در نظام بانکی و مالیاتی این کشور اعمال کردهاند که مهمترین آن، تسهیل مسیر پرداخت وام خرید مسکن از طریق کاهش نرخ بهره تسهیلات و همچنین کاهش کف مورد نیاز برای سپردهگذاری در حساب پسانداز مسکن است. بانکهای پرداختکننده وام خرید مسکن که تا 70درصد قیمت خانه، تسهیلاتی با دوره بازپرداخت حداکثر 30 ساله ارائه میدهند، در حال حاضر برای سادهسازی امکان فروش خانههای خالی نوساز، حتی ضوابط پرداخت وام خانه دوم را نیز به نفع این گروه از متقاضیان تغییر دادهاند که سیاستهای مذکور توسط مسئولین ایرانی نیز به منظور زدودن رکود از بازار مسکن و رونق بخشیدن به اقتصاد ملی در پیش گرفته شده است بیآنکه تفاوتهای ساختاری دو کشور با توجه به میزان عرضه و تقاضا و توان تولید مسکن در داخل کشور آنطور که باید مورد توجه قرار گیرد.
لزوم ارتباط با آمریکا در قالب مدل چینی بهرغم وجود اختلافات ایدئولوژیکی بین اندیشههای حاکم بر دو کشور، از نگاه مسئولین معتقد به این استراتژی، برای پیشرفت کشور در سطوح استراتژیک امری ضروری به نظر میرسد ازاینرو در جهت هموار نمودن مسیر مذکور از تمام توان خود در دستیابی به توافقی تاریخی و عبرتآموز در بحث هستهای با دول غربی استفاده کرد و تقریباً تمام اعتبار سیاسی خود را چه در داخل و چه خارج از مرزها معطوف و منوط به حصول این توافق نمود.
آمریکا نیز به منظور نیل به اهداف خود در رابطه با انقلاب اسلامی و با توجه به احساس نیاز شدید گروهی خاص در داخل کشور مبنی بر استفاده از قدرت آمریکا در سطوح استراتژیک به جهت تقویت بنیه اقتصادی و صنعتی کشور، از وضعیت موجود در سطح سیاسی و حاکمیتی ایران به منظور نزدیکتر کردن خود به این کشور و البته هدایت و کنترلِ نقش او در فعالیتهای امنیتی و نظامی در منطقه غرب آسیا بیشترین استفاده را خواهد کرد و ازآنجاییکه راهبرد سیاست خارجی آمریکا تضعیف ساختارهای سنتی قدرت جمهوری اسلامی در قالب پروژهی «فروپاشی بخش امنیتی ایران» میباشد، بعید به نظر میرسد که در مسیر ترغیب ایران به خود اقدامی در جهت قدرت بخشیدن به بخش اقتصادی و صنعتی کشور صورت دهد همانطور که انستیتو سیاست خارجی واشینگتن طی طرحی از لزوم برقراری ارتباط اقتصادی با جمهوری اسلامی بهمنظور آلودهسازی اقتصاد ایران و فروپاشی آن سخن به میان میآورد.
«صادرات کالاهای مصرفی به ایران باید از سر گرفته شود، این کار باعث کم شدن ارز خارجی موجود در ایران میشود.»[32]
در همین رابطه جرالد سگال- مدیر مطالعات انستیتو استراتژیک لندن- نیز طی مصاحبهای با هفتهنامه نیوزویک از لزوم اجرای طرحی مشابه با آنچه که آمریکا توسط آن توانست اقتصاد شوروی را مهار و تضعیف نماید در مواجهه با ایران سخن میگوید و تأکید میکند که همیشه سیاست مهار و تحریم در ملزم کردن کشورها به تبعیت از سیاستهای غرب پاسخگو نیست و باید سیاست آلودهسازی اقتصادی در قالب مراودات مالی با کشورهای هدف جایگزین شود.
«غرب باید به شیوهای که کمونیسم را مهار و آلوده کرد با سایر دشمنان خود عمل کند… آلودهسازی، شیوهای فراوانی دارد که تجارت با دشمن و … از راههای اصلی آلودهسازی جوامع است. اکنون نیز باید استراتژی دوگانه مهار و آلودهسازی در دستور کار باشد. مهار کافی نیست و آلودهسازی مهمتر است. خوشبختانه آلودهسازی شیوههای فراوانی دارد که تجارت با دشمن (در کالاهای غیراستراتژیک) از جمله آنهاست.»
بااینهمه عمق تفاوت اندیشهی اسلام شیعی با مکاتب بشری چون مارکسیسم در مسلح بودن به نگاه منجیگرایانه و وعدهی قطعی خدا مبنی بر پیروزی در برابر قدرتهای مستکبر بینالمللی میباشد، ویژگیای که عدم وجود آن و یا عدم اعتقاد راسخ به آن حتی انقلابیترین عناصرِ بزرگترین انقلابهای تاریخ بشری را از ادامهی حرکت در مسیر صحیح باز داشته و دچار خستگی و انحطاط میکند. واقعیت آنست که ناامیدی و یاس ناشی از فقدان افقی روشن در برابر ملتهای کمونیستی که افکاری متأثر از اندیشههای مارکس بر روح و جان آنان مستولی گشته بود، باعث شد تا بزرگان و حتی خواص این کشورها در برابر هجمههای فراوان و سنگین امپراتوری لیبرالیستی تاب مقاومت را از دست دهند و در نهایت با شروع زاویهگرفتن از مسیر انقلاب در طی سه دهه در هاضمهی نظام لیبرالیستی ذوب شوند.
همانطور که رهبر معظم انقلاب بارها تأکید فرمودند هدف آمریکا از مذاکره با جمهوری اسلامی بر سر موضوعات استراتژیکی چون هستهای- حقوق بشر و … ضربه زدن به سطح عالی تقابل با اندیشههای لیبرالیستی حاکم بر روح سیاستمداران این کشور میباشد ازاینرو این تمایل آمریکا برای مذاکره نه از سر رضایت و پشیمانی از سیاستهای گذشته، بلکه به دلیل اجبار و تنها مسیر موجود برای نفوذ و فشار بر جمهوری اسلامی به منظور دست کشیدن از ایدئولوژیهای حاکم بر انقلاب اسلامی میباشد بنابراین آنها هرگز با توافق بر سر موضوعی استراتژیک به دشمنی خود با مردم انقلابی ایران پایان نخواهند داد بلکه این تفکر که با نزدیک شدن به آمریکا میتوان از گزند سیاستهای خصمانهاش علیه ایران جلوگیری به عمل آورد همان هدفی است که مقامات واشینگتن در تئوری بازیهای سیاسی خود دنبال میکنند.
«البته بنده همچنان كه گفتم خوشبین نیستم؛ من فكر نمیكنم [از] این مذاكرات آن نتیجهای را كه ملّت ایران انتظار دارد، به دست بیاید، لكن تجربهای است و پشتوانهی تجربی ملّت ایران را افزایش خواهد داد و تقویت خواهد كرد؛ ایرادی ندارد امّا لازم است ملّت بیدار باشد…» [33]
پینوشت:
[1]. خبرگزاری تسنیم- آدرس اینترنتی:
[2]. پیروزی بدون جنگ-ریچارد نیکسون- نشر اطلاعات- فریدون دولتشاهی-چاپ ششم- صفحه282
[3]. مقالهی «کدام گزینه برای معمای ایران مناسبتر است؟» – مرکز سابان (زیرمجموعه اندیشکده بروکینگز)-۲۰ ژوئن ۲۰۰۹
[4]. کتاب «آمریکا و معمای ایران»- تحلیلی پیرامون جنگ سرد بین ایران و آمریکا- علی حافظیه- صفحه 268
[5]. کتاب «چین»-هنری کیسینجر- ترجمه حسین راسی-نشر نگاه معاصر-1392- صفحه 364
[6]. کتاب «قدرت»- برتراند راسل- نجف دریابندری- انتشارات خوارزمی- چاپ چهارم-1384- صفحه 171
[7]. کتاب «چین»-هنری کیسینجر- ترجمه حسین راسی-نشر نگاه معاصر-1392-صفحه 328
[8]. دُرالمنثور- جلد2 –صفحه 28 قدیم -ذیل آیه 81 سورهی آلعمران
[9]. محمد بن جریر طبری- المسترشد- صفحه 175
[10]. کتاب «کابالا و پایان تاریخش»- علامه مرتضی رضوی- صفحه 521
[11]. سوره مبارکه نساء-آیه 80- لینک دسترسی:
http://tanzil.net/#4:80
[12]. درالمنثور اثر سیوطی-تفسیر آیه 24 سورهی فتح
[13]. سوره مبارکه فتح- آیه 25- لینک دسترسی:
http://tanzil.net/#48:25
[14]. سوره مبارکه مجادله- آیه 12- لینک دسترسی:
http://tanzil.net/#58:12
[15]. سوره مبارکه مجادله- آیه 13- لینک دسترسی:
http://tanzil.net/#58:12
[16]. کتاب «کابالا و پایان تاریخش»- علامه مرتضی رضوی-صفحه 581
[17]. ابن کثیر- البدایه-جلد 6- صفحه 100
[18]. ذهبی- سیر اعلام النبلا- جلد 2- صفحه 446
[19]. سیوطی- الخصائص الکبری- جلد 1-صفحه 31
[20]. ابن ابی الحدید- شرح نهجالبلاغه- جلد 1- صفحه 362
[21]. کتاب «چین»-هنری کیسینجر- ترجمه حسین راسی-نشر نگاه معاصر-1392-صفحه 482
[22]. پیروزی بدون جنگ-ریچارد نیکسون- نشر اطلاعات- فریدون دولتشاهی-چاپ ششم- صفحات 295-296-297
[23] . Kissinger, diplomacy,720-21
[24]. Charles freeman,the process of rapprochement achievements and problems, hn sino- American normalization and its policy implications,ed. Geno hisao and Michael witunski (newyork praeger,1983) 98
[25]. Kissinger diplomacy 723-24 and china 210-20
[26]. کتاب «بررسی دکترین برجام از آغاز تا فرجام»- صفحات 180-181
[27]. خبرگزاری فارس- آدرس اینترنتی:
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13940423001158
[28]. عزیمت به تهران- فلینت لورت و هیلاری مان لورت- محسن محمودی- انتشارات مهرگان خرد- چاپ اول- 1393- صفحه 305
[29]. پایگاه خبری فرهنگ نیوز- آدرس اینترنتی:
http://www.farhangnews.ir/content/91621
[30]. سایت خبری آفتاب- آدرس اینترنتی:
[31] . سایت خبری افکارنیوز- آدرس اینترنتی:
[32]. روزنامه کیهان- مورخ 18/01/80
[33]. بیانات مقام معظم رهبری در دیدار دانشآموزان و دانشجویان- 12/08/1392
عالی بود
عالی
این تیپ مقالات تون رو دنبال میکنم
سلام لطفا مقالات رو در قالب pdf هم بگذارید تا بهتر بتونیم استفاده کنیم با تشکر.
سلام علیکم
امکان تبدیل آنلاین مطالب به pdf نیست اما به زودی قسمت چاپ رو به مقاله اضافه می کنیم، که مقاله رو برای چاپ آماده می کنه ولی شما می تونید به جای چاپ با مرورگر کروم فایل pdf بگیرید.
عالیه…تشکر
فوق العاده بود این مقاله. بسیار به نکات ظریفی اشاره کرده بود مقاله، از تاریخ معاصر جهان تا تاریخ اسلام خصوصاً بسیار نکات خوبی گفته بود و وضعیت فعلی ایران
خیلی جالب بود . نشان دادن رابطه بین وقایع تاریخی گذشته و جریان نفوذی تا به زمان حال قابل توجه بود.
فوقالعاده بود..