متن زیر ترجمه مقالهی «Political Reform in China: Leadership Differences and Convergence» از موسسهی کارنگی میباشد که به بررسی تحولات و توسعه سیاسی چین و نحوه تغییر چشمانداز و ریویژن رهبران چین میپردازد، مطالعه مقاله برای شناخت مدل چینی نفوذ در ایران توصیه میشود.
[divide style=”dots” icon=”square” color=”#3000fc”]
فارغ از اینکه اگر چین بخواهد در آینده تن به اصلاحات سیاسی بدهد یا ندهد، (که این اصلاحات در آنجا به طور گسترده شامل تغییرات نهادی که منجر به منطقی شدن بروکراسی گردد، استحکام بخشیدن به نقش قانون، توسعهی مشارکت سیاسی و محافظت از حقوق بشر میشود) یکی از مهمترین مسائلی که سیاستگذاران در چین و غرب با آن مواجه شدهاند، اصلاحات اقتصادی است که چین آن را از ۱۹۷۹ آغاز نموده است. بسیاری از سیاستگذاران غربی انتظار داشتند، با توانگر شدن و یکپارچه شدن چین در اقتصاد جهانی، آمیختهای از تغییرات اجتماعی (بخصوص رشد طبقهی متوسط)، تحول سیاسی (ظهور نخبگان جدید و شاید مترقیتر) و دگرگونی اقتصادی-تکنولوژیکی (گسترش بخش خصوصی و دسترسی به اطلاعات) لیبرالیزه شدن سیاسی در چین را بیشازپیش توسعه بدهد.چنین توقعاتی هنوز دیده میشود. گرچه چین امروز، نسبت به دوران تاریک رژیم رادیکال مائوئیستی مهربانتر و ملایمتر شده است، بااینوجود اگر نگوییم متوقف شده است، میتوان گفت با سرعت بسیار کندی به سمت لیبرالیسم اصیل حرکت میکند. ویژگیهای اصلی رژیم لنینیستی همچون تسلط حزب-دولت، کنترل بهوسیلهی حکمرانی حزب کمونیست بر دسترسیهای حساس به اقتصاد و اطلاعات و استفادهی بیدریغ از قدرت سرکوبگر حزب برای سرکوب هرگونه چالش سازماندهی شده برای قدرت حاکم، به طور گستردهای دستنخورده باقی ماند. هنوز حزب-دولت کمونیستی چین در کنار جامعهی بسیار پویا و لیبرالی شده به حیات خود ادامه میدهد. اصلاحات و گشایش در چین هنوز دموکراسی اصیل را به ارمغان نیاورده است، اما به طور محدودی لیبرالیزه شدن جامعه را عرضه نموده است. بهعبارتدیگر، سیاستهای امروز چین اقتدارگرایانه است، اما جامعهی چینی بیشازپیش پلورالیستی، دارای ارادهی مستقل و باز شده است.
ریشهی این گزارههای بر خلاف مسیر صحیح، نه در انتظاراتی است که گفته میشد تغییر اقتصادی منجر به گشایش سیاسی میشود، بلکه در انتخابهای تعمدی و تصمیماتی است که به وسیلهی رهبری چین اخذ میشد. در ادامهی این ارائه، من استدلال خواهم کرد که بحث بر سر ضرورت، هدف، محتوا و گامهای اصلاحات سیاسی در بین رهبری بالای چینیها، خلاف چرخهی اقتصادی[۱] و عینی گرا[۲] بوده است – در ۲۵ سال گذشته، رهبران سطح بالای چین تصمیم گرفته بودند تا با مسئلهی حساس (اگر نگوییم تفرقهانداز) اصلاحات سیاسی فقط زمانی گلاویز شوند که اصلاحات اقتصادی چین با مقاومت شدید بوروکراتیک و سیاسی مواجه شود و اصلاحات سیاسی به عنوان یک ضرورت برای غلبه بر موانع سیاسی بر سر راه اصلاحات اقتصادی دیده شود. آنگاه که شرایط کلی اقتصادی به حالت مطلوب رسید، اصلاحات سیاسی در بین رهبری هیچ طرفداری نخواهد داشت.
اختلافات رهبری در ۱۹۸۰
علی رغم پس زمینهی ذهنی رایج مبنی بر اینکه رهبری چین عمیقاً در سال ۱۹۸۰ پیرامون مسائل کلیدی اصلاحات چند پاره شده بودند، مباحث روی اصلاحات سیاسی در بین رهبری (عمدتاً بین ۱۹۸۶ تا ۱۹۸۸) نشان از اجماع بیشتر میدهد تا اختلافات. مدارک مستند حاکی از این است که بهعنوانمثال، عملاً همهی شرکتکنندگان در مباحث، موافق بودند که هدف غایی هرگونه اصلاحات سیاسی به استحکامبخشی و حفظ نقش حزب کمونیست میانجامد. هیچگاه نظام چندحزبی اصیل در میان مباحث در نظر گرفته نشد. بهعبارتدیگر اصلاحات سیاسی فقط آنگاه اجازهی تحقق مییافت که انحصار قدرت حزب کمونیست را به مخاطره نیندازد.
البته مشخص شد این اجماع در عمل مملو از تناقضات و ناپایداری است. طنز موجود در ماجرای مباحثات پیرامون اصلاحات سیاسی در رهبری چین این بود که پس از به توافق رسیدن راجع به اینکه اصلاحات نباید نقش حزب را تضعیف کند، تعداد کمی بر سر این مسئله موافقت کردند. این ماجرا در تنها مباحث گسترده و جامع و شامل در موضوع اصلاحات سیاسی که رهبری چین را به خود مشغول کرده بود به وضوح آشکار بود – پروژهی ویژه دربارهی اصلاحات سیاسی که به وسیلهی دنگ شیائوپینگ ضمانت قانونی برای اجرا یافت و به وسیلهی ژیائو ژیانگ در بین سالهای ۱۹۸۶ تا ۱۹۸۸ رهبری شد.
با بازنگری در مباحث ثبت شده از آن دوره، که شامل نگاه خود دنگ پیرامون اصلاحات سیاسی است، مشخص میشود که اختلافات قابلتوجهی بر گستره، محتوا و پیامدهای اصلاحات سیاسی، با وجود اجماع بر هدف نهایی اصلاحات، وجود دارد.[۳]
بر اساس سخنان دنگ طی سال ۱۹۸۰، به وضوح میتوان دریافت که وی ثبات قدم و موضع شفافی پیرامون اصلاحات سیاسی داشته است: درحالیکه به اصلاحات سیاسی محدودی برای تحقق اهداف اصلاحات اقتصادی نیاز بود، اجازه قدرت یافتن[۴] به نهادها و دموکراسی به سبک غربی داده نمیشد. دیدگاههای او یک چشمانداز کلاسیک عینیگرایانه را در موضوع اصلاحات سیاسی نشان میداد. جای تعجب نیست که او اصلاحات سیاسی را در عباراتی تنگنظرانه و فنی چنین تعریف کند: بر اساس عقیدهی دنگ، اصلاحات سیاسی بکار گیری ابزاری است که میتواند بازده دولت را بهبود بخشد و به مردم چنان انگیزش بخشد که موجب شود اصلاحات اقتصادی روبهجلو حرکت کند.
در مقایسه با همکاران محافظهکارش، چشمانداز عینیگرایانهی دنگ، حتی ممکن است مترقی هم در نظر گرفته شود، چون در بین این همکاران، برخی شیفتهی «دوران طلایی» ۱۹۵۰ی هستند که حتی با اصلاحات سیاسی عینیگرایانهای که دنگ در نظر داشت نیز مخالف بوده است.
رهبران روشنفکرتر در اواخر ۱۹۸۰، که قسمتی از خیل لیبرالهای پیرامون رهبری ارشد حزب کمونیست بودند، به اصلاحات سیاسی از منظری گستردهتر متمایل شده بودند. به نظر میرسید که آنان با نگاههای عینیگرایانهی دنگ اشتراک نظر داشتند و معتقد بودند که برای غلیه بر موانع سیاسی بر سر راه تحقق اصلاحات اقتصادی، میبایست اصلاحات سیاسی به کار گرفته شود؛ آنها همچنین پیرامون این نگاه که هدف اصلاحات سیاسی میبایست منجر به استحکامبخشی و حفظ نقش حزب کمونیست چین شود نیز اشتراک نظر داشتند. اما لیبرالهای درون حزب دو جنبه از اصلاحات سیاسی را دریافته بودند که به نظر میرسید محافظهکاران و عینیگرایان آن را از یاد بردهاند. نخست اینکه لیبرالها با توجه به آنچه توسط ژیائو ژیانگ در اواخر ۱۹۸۰ ارائه کرده شده بود، دیده بودند که دموکراسی امری اجتنابناپذیر است. (البته دانستن این نکته که چگونه ژیانگ چنین فهمی را با هدف حفظ انحصار سیاسی حزب جور درآورد، دشوار است) همچنینی برخی از لیبرالها دریافته بودند که اگر انجام اصلاحات سیاسی شکست بخورد، چین در یک ضعف مکتبی بینالمللی فرو خواهد رفت. (به قول هو کیلی[۵]، چین نمیتواند حقوق بشر فرازمینی و دموکراسی را به غرب تسلیم کند.) دوما، جناح لیبرال که گرچه کوچک بود و هیچگاه هم غالب نبود، همچنین دریافته بود که اهداف محض عینیگرایان کارگر نخواهد افتاد، به خاطر اینکه اصلاحات معنادار سیاسی مستلزم مجموعهای از تدابیر مکملی است که تقریباً بروی همهی جنبههای نظام سیاسی اثر میگذارد و در نتیجهی آن باز توزیع قدرت عمدهای رخ خواهد داد. بهعبارتدیگر تصور لیبرالها پیرامون اصلاحات سیاسی از پایه با آنچه در نظر عینیگرایان بود فرق میکرد. آنان اصلاحات سیاسی را چنین میدیدند که این امری ضروری است، نه تنها به خاطر اینکه موانع را برای تحقق اصلاحات اقتصادی حذف میکند، بلکه به خاطر اینکه ممکن است این امر یک تعدیل راهبردی فعال برای رسیدن به جریان اجتنابناپذیر دموکراتیزه کردن باشد، علاوه بر این، آنان بر این باور بودند که در صورت انجام این کار، اصلاحات سیاسی میتواند به فراتر از عرصهی کوچک منطقی کردن بروکراتیک رود و به خیلی از عرصههای حساس تعمیم یابد.
جالب است به این نکته توجه کنید که برای مدت طولانی، لیبرالها ظاهراً محدودیتهای اصلاحات سیاسی تحت حکومت حزب کمونیست را احساس کرده بودند. بعد از گذشت بیش از یک سال بحث شدید داخلی، لیبرالها یک طرحی را برای اصلاحات سیاسی آماده کردند که در سخنرانی ارائه شده توسط ژائو در سیزدهمین کنگره حزب در سال ۱۹۸۸ مطرح شد. اما بیتردید به خاطر ماهیت، دامنه و محتوای نوع اصلاحات سیاسی که گرچه تدریجی و محتاطانه بود، در نهایت مورد محک محدودیتهای عینیگرایان قرار گرفت؛ فلذا این پیشنهاد برای اصلاحات سیاسی به هیچ کجا نرفت .دنگ این پیشنهاد را آنی رد نکرد. پس از انتقاد کردن ژائو مبنی بر اینکه این پیشنهاد در تلاشی چراغ خاموش برای پخش قدرت است، دنگ پیشنهاد را کنار و در قفسه گذاشت. سپس واقعهی تینآنمن رخ داد. مابقی ماجرا هم که البته در تاریخ آمده است.
همگرایی رهبری پس از واقعهی تینآنمن
آنچه دورهی منحصربهفرد پس از واقعهی تینآنمن را به وجود آورد، تا آنجا که از اصلاحات سیاسی نگرانی ایجاد شد، این بود که به نظر میرسید رهبری ارشد چین روی این مسئله (یا به طور مشخص و مؤکد بر روی نامطلوبی اصلاحات سیاسی) اتفاق نظر دارند. در واقع، نه تنها از مباحث جدی پیرامون اصلاحات سیاسی دلسردی ایجاد شده بود، اگر نگوییم ممنوع شده بود، بلکه علاوه بر این اصلاحات عمدهی نهادی که در ۱۹۸۰ عرضه شده بود (مثل استحکام بخشیدن به کنگرهی ملی مردم، اصلاحات قانون و انتخابات روستایی) در ۱۹۹۰ تحرکش را از دست داده بود. گر چه تغییرات مثبت کمی هم وجود داشت، اما رویهمرفته آنها هم تصنعی، فاقد بنمایه و بسیار کم تأثیر در تغییر ویژگیهای تعریفشدهی نظام سیاسی چین بود.
سؤالی که میبایست پرسید این است که چرا رهبری پس از دورهی تینآنمن به چنین اجماع قابلتوجهی رسید که به پیگیری برای اصلاحات سیاسی دیگر نیازی نیست؟ در بررسی توضیحات احتمالی در راستای حل این پازل، ما دچار عدم دسترسی به مباحث مستندی که بتواند دادههای قابلاعتماد و سرنخ به ما بدهد، میشویم. در قسمتهایی که در ادامه خواهد آمد، من تنها به گمانهزنیهایی پیرامون دلایل این اجماع در میان رهبران چینی میپردازم.
- تصفیه کردن لیبرالها پس از دورهی تینآنمن و افزایش افرادی که مایل به پیشرفت (از هر طریقی) بودند، اولین توضیح محوری بود که پیرامون انتقال قدرت در بین رهبری چین میتوان گفت. بزرگترین و دست به نقدترین سانحه در تراژدی تینآنمن نه تنها از بین رفتن زندگی صدها آدم بیگناه طی سرکوب، که از بین رفتن جناح لیبرال در بین رهبری چین نیز بوده است. تصفیهای که توسط ژائو و تعدادی از معاونان ارشد وی انجام شد، لیبرالها را در سطح ارشد به طور مهلکی ضعیف کرد. تأثیر اضمحلال لیبرالها بیشتر با افزایش تعداد طالبان پیشرفتِ محافظهکاری آمیخته شده که دارای فهم عمیق و متأسفانه بینش مناسبی از سیاستهای چین هستند. مسئلهی اصلاحات سیاسی چین در قالب ضربالمثلی همچون «ریل سوم[۶]» در سیاست چین است. شما با دست یازیدن به آن مسئله مرتکب انتحار سیاسی میشوید. به حدی که اصلاحات سیاسی در یک نظام اقتدارگرا نیازمند ابتکارات از بالا به پایین است، توزیع قدرت پس از واقعهی تینآنمن در بین نخبگان بالا مانع چنین ابتکاراتی گردید.
- درسهایی که از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سابق، با توجه به مباحث گستردهی درون چین و نیز با در نظر گرفتن علل فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سابق میتوان گرفت این است که به نظر میرسد رهبری چین به این نتیجه رسیده است که فروپاشی شوری نه در نتیجهی بیش از دو دهه رکود سیاسی و اقتصادی تحت امر لئونید برژنف[۷]، بلکه خروجی منطقی اصلاحات سیاسی اشتباه گورباچف بود که بدان اصرار میورزید. علاوه بر این، دو درس متمایز از تجربهی شوروی آموخته شد. اول اینکه شاید جذابترین و قانعکنندهترین نتیجه برای رهبری چین و عموم مردم، پیرامون اصلاحات دنبالهدار بود. تا امروز، بیشتر رهبران چین معتقدند که گورباچف با دنبال کردن اصلاحات سیاسی پیش از اصلاحات اقتصادی، دچار اشتباهات دنبالهداری شد و او به استقبال فاجعه و شکست رفت. البته به نظر میرسد این حقیقت که گورباچف در ابتدا با گونههایی از اصلاحات اقتصادی کار را شروع کرد و سپس بعدازاینکه با مقاومتها مقابله کرد، به اصلاحات سیاسی تغییر مسیر داد، به راحتی نادیده گرفته شده است. این آموخته، رهبری چین را متقاعد کرد که آنان در مسیر صحیحی بودند. درس دوم که به نظر میرسد هیچگاه در مستندات رسمی و ادبیات پژوهشی صریحاً بیان نشده است، این است که نظام کمونیستی چنان ساختار قدرت بیاساس و شکنندهای است که اصلاحات سیاسی، با پویایی انقلابی گونهی نهفته در آن، تنها فروپاشی نظام را در مقیاس گسترده تسریع کرد، نه اینکه موجب دادنِ جان تازهی مورد نظری بدان باشد. به عقیدهی من، درس دوم، جوهرهاش نه مینی بر اینکه گورباچف مرتکب خطاهای دنبالهدار شد، بلکه اینکه او نباید ابداً تلاشهای احمقانهای برای اصلاحات سیاسی میکرد، بوده است. البته، به نظر میرسد مردم چین با رهبرانشان در درس نخست پیرامون فروپاشی شوروی اتفاق نظر دارند. عوام مردم چین با دیدن زخم حاصل از فروپاشی شوروی متقاعد شدند که آنان نباید اشتباه شوروی را تکرار کنند.
- با رشد سریع اقتصادی و توجیه مدل جدید اقتدارگرایان، چنان که در مقدمه این نوشته آمد، رهبران چین اصلاحات سیاسی را در اواخر ۱۹۸۰ و تنها زمانی که آنان با دشواریهایی در پیگیری اصلاحات اقتصادی مواجه شدند، مورد توجه قرار دادند. اینکه ماجرای تینآنمن که در چین رخ داد (و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی) برخی از موانع جدی بر سر راه اصلاحات اقتصادی را رفع کرد. بنابراین، با ادامهی سفرهای به جنوب دنگ در ۱۹۹۲، برای لیبرالیزه شدن اقتصادی تحرک بیشتری فراهم آورد و چین به یک دهه رونق اقتصادی ورود پیدا کرد. طی این دوره، به نظر میرسید شانس هم با پکن یار بود: جهانیسازی (که به چین دسترسی آزادانه به بازارهای غرب را داده بود)، سرمایهگذاری مستقیم انبوه خارجی (تقریباً تمام سرمایههای FDI۸ چین پس از ۱۹۸۹ ایجاد شد) و یک محیط خوشخیم بینالمللی پس از جنگ سرد. موفقیت در ارائهی نرخ بالای رشد اقتصادی بدیهی است نه تنها موجب ارتقا مشروعیت حزب کمونیست شد، بلکه توجیهکنندهی قد برافراشتن راهبرد اقتصادی اقتدارگرایان جدید حزب در یک کشور فقیر که نیاز به یک دولت قوی و غیر دموکراتیک داشت، بود. مادامی که رشد اقتصادی قوی باقی بماند، بعید است که راهبرد اقتدارگرایان جدید، درخواست تجدیدنظر اندیشهای در میان رهبران چینی را از دست دهد.
- اصلاحات اقتصادی به عنوان جایگزینی برای اصلاحات سیاسی؛ آنچه در مورد رهبری چین پس از واقعهی تینآنمن جالب است این است که هنوز اصلاحگران عملگرا[۹] و نه ضرورتاً لیبرال وجود دارد. (ژو رونگجی شاید عمدهترین نماینده این تیپی باشد). رهبران تکنوکرات که بسیاری از آنان واقعاً دستپروردهی ژائو ژیانگ هستند و برای بروکراسی اقتصادی انتخابشدهاند، به نظر میرسد چنین تصمیم گرفتهاند که بهترین روش برای تغییر چین عرضهی اصلاحات نهادی اقتصادی قابلتوجهی است که قدرت حزب-دولت را محدود کند. در نتیجه، این تکنوکراتها به خاطر انجام اصلاحات نهادی گستردهای که در ۱۹۸۰ نیز تا بدین سطح مورد توجه و تلاش قرار نمیگرفت (همچون اصلاحات شرکتهای دولتی، اصلاحات بخش مالی، اصلاحات مالیاتی، اصلاحات مراقبتهای بهداشتی، اصلاحات امنیت اجتماعی و اصلاحات تنظیمی گوناگون) تحتفشار قرار گرفتند. مادامیکه تکنوکراتها در پیشبرد این اصلاحات موفقیتهایی به دست آورند، نسبت به این رویکرد «جایگزین» برای اصلاحات سیاسی راضی و خوشنود خواهند بود.
اصلاحات سیاسی: تغییر دادن چشمانداز
اجماع پس از واقعهی تینآنمن بر سر نامطلوب بودن اصلاحات سیاسی پایدار نیست. در حال حاضر، شاید رهبری ارشد چین پیرامون این اجماع متحد مانده باشند، اما مسائلی که در اثر نبود پیشرفت در اصلاحات سیاسی از ۱۹۸۰ تولید شد، سؤالات جدیدی را پیرامون نیاز به چنین اصلاحاتی در سطح کف مردم عَلَم کرده است. در چین امروز، تضاد تندوتیز و شگفتآوری بین رهبری ارشد که ظاهراً از ترس اصلاحات سیای فلج شدهاند و رهبران منطقهای که در تعداد کمی از حوزههای قدرتاند و در تلاشاند تا مجدداً اصلاحات سیاسی را به عنوان پاسخی برای چالشهای اجتماعی و اقتصادی در حال ظهور عرضه کنند شکل گرفته است. بهعنوانمثال بهبودی انتخابات روستایی به ابتکار رهبران محلی ایجاد شده بود. مهمتر از آن، تجربهی تلاش برای توسعهی انتخاب مستقیم در سطح شهرستان هم به وسیلهی رهبران محلی و با وجود برخی خطرات برای خود عاملان آن، در سیچوان[۱۰] و برخی استانهای دیگر هدایت میشد. بر اساس پیشبینی، رهبری ارشد تصمیم بر اجرای ایمن آن گرفته است. درحالیکه هیچ تأیید رسمی برای این تجربیات پایین به بالا داده نشده بود، رهبران چینی تصمیم بر ممنوع کردن آن نگرفته بودند. نبود شواهد مستند به ما اجازه نمیدهد که سیاستهای نخبگانی که ممکن است به این پاسخهای سیاسی مبهم کمک کرده باشند را در قالب یک نظریه مطرح کنیم. اما اگر ما این تناقض را در بستر رشد نامتوازن و تنش در جامعهی چین (نابرابری، فساد، فقر، خدمات عمومی ناکافی و بیعدالتی اجتماعی) قرار دهید، زمینهی این نتیجهگیری ایجاد میشود که در سطح روشنفکری، دفاع از استدلال برای حفظ راهبرد اقتدارگرایان جدید بهطور فزایندهای دشوار مینماید. از قرار معلوم، مادامیکه این نامتوازی و تنش یک بحران اجتماعی را تسریع نکند، رهبران چینی، آموختهی واقعی از فروپاشی شوروی را خیلی خوب فراگرفتهاند و بسیار محتمل است که بر این دوره بمانند و به مسئلهی اصلاحات سیاسی متمسک شوند. اما در صورت یک اعتصاب بحرانی یا فروپاشی پرتلاطم اقتصادی در چین، رهبری چین بر روی اینکه عدماصلاحگری در نظام سیاسی میتواند شکسته شود اجماع خواهند کرد، بالأخص وقتی که تکنوکراتها در میان رهبری چین باشند، در نهایت پی به محدودیتهای «راهبرد جایگزین» میبرند و تصمیم میگیرند برای اینکه اقتصاد چین را به اقتصاد بازار انتقال دهند و رشد را حفظ کنند، هیچ جایگزین حقیقی برای اصلاحات سیاسی نیست.
پینوشت:
[۱] Countercyclical
[۲] Instromental
[۳] گزارشات مفید پیرامون این مبحث را میتوانید از اینجا بیابید:
Wu Guoguang, Political Reform under Zhao Ziyang (Taipei: Yuanjing Publishing Co. 1997)
[۴] این ترجمهی تحت الفظی عبارت checks and balance است.
[۵] Hu Qili
[۶] «ریل سوم» در سیاستهای ملی استعارهای برای هر مسئله ایست که چنان جدل انگیز است که آن مسئله برای توسعه دادنش به نوعی دچار تحریکشدگی و غیرقابل دست زدن گردیده که اگر هر سیاستمدار یا مأمور رسمی جرئت سیخ کردن موضوع را به خود دهد، از لحاظ سیاسی آسیب خواهد دید.
[۷] Leonid Brezhnev
[۸] Foreign Direct Investment؛ سرمایهگذاری مستقیم خارجی
[۹] Pragmatic reformers
[۱۰] Sichuan
منبع: Carnegie Endowment for International Peace
[download id=127]