«…. نگاه ایالات متحدهی آمریکا به نظام اسلامی، نگاه نفی موجودیت است؛ این را در طول سالها کاملاً فهمیدیم. البته خودشان میگویند نخیر، تغییر رفتار. تغییر رفتاری که آنها میگویند، اگرچه همیشه هم روی آن پافشاری ندارند، معنایش نفی هویت است. یعنی آن رفتارهای اصلیای که شاخص اسلامی بودن است، باید تغییر پیدا کند. ما هم نگاهمان به آمریکا، نفی موجودیت استکباری آمریکاست؛ و الّا رژیم آمریکا و دولت آمریکا یک کشوری است مثل بقیهی دولتها. استکباری بودن آمریکا، سلطهی جهانی بودن، ابرقدرتی آمریکا، از نظر ما مردود است؛ ما قبول نداریم. پس این شد مخالفت بنیانی.» (*)
کارگروه رصد و بررسی های کفر سازمان یافته توجه شما را به فرماندهان سیاسی ابلیس علیه متعلقات ایمان در گستره جهانی جلب می کند:
جنگ مذهبی بین کاتولیکها و پروتستانها در اروپا صرفاً محدود به «جنگ مذهبی سی ساله در اروپا» در سالهای ۱۶۱۸-۱۶۴۸ میلادی نمیشود و پیش از آن هم با توجه به شرایط آن روز اروپا، در سالهای متمادی جنگ مذهبی بین فرقههای مختلف مسیحیت وجود داشته است که سی سال آن جنبه بینالمللی داشته است که تمام اروپا را درگیر خود کرد. از جمله جنگهای مذهبی قبل از «جنگ مذهبی سی ساله» میتوان به «جنگ مذهبی فرانسه» اشاره کرد که در بین سالهای ۱۵۶۲ الی ۱۵۹۸ میلادی در کشور فرانسه بین کاتولیکها و پروتستانها اتفاق افتاده است؛ که واقعه «کشتار سن بارتلمی» در سال ۱۵۷۲ در همین دوران رخ داده است که به عنوان یکی از زمینههای تاریخی اصلی برای شکلگیری «جنگ مذهبی سی ساله در اروپا» شناخته میشود.
تاریخ غرب شاهد این بوده که تفکر دینی در برههای از زمان به عنوان گزارهای معرفتشناختی و اسلوبی برای سبک زندگی، حاکم بر ذهن و روح اهلش بوده. تقابل ایمان پولادین کاتولیکها با باور عمیق پروتستانها، فاجعهای آفرید که دامنه آن در زمان سفر کرد و تعمیم یافت و تبدیل به مدل فروپاشی از درون شد. امروز جنگهای سی ساله مذهبی یک روایت تاریخی نیست که در دانشکدههای تاریخ تدریس شود بلکه استراتژیای است که در اندیشکدهها و مراکز مطالعات استراتژیک جهان، برای نابودی اسلام و به آتش کشیدن غرب آسیا و شمال آفریقا بومیسازی شده است. نوشتار زیر در پی آن است که با رصد این دکترین در مراکز مربوطه اهمیت آن را احراز نماید.
در حال حاضر استراتژی غرب برای مقابله با بیداری اسلامی و بسط و گسترش آن به اروپا و آمریکا، استراتژی جنگ سی ساله مذهبی است که تا کنون از زبان استراتژیستهای بزرگ غربی همچون هنری کیسینجر و ریچارد هاس، زبیگنیو برژینسکی، ژوزف نای و … به صوت عمومی اعلام شده است و عمده ادبیات استراتژیک اصلی تولید شده برای آن هم توسط هنری کیسینجر در آخرین کتابش با عنوان نظم جهانی صورت گرفته است، بااینحال مراکز مطالعات استراتژیک مختلف غربی هم از قافله عقب نماندهاند و پشت سر استراتژیستهای کهنهکار غربی مشغول بسط این اندیشه هستند. در ادامه بخشی از مقالات مرتبط منتشر شده دراینباره توسط مراکز مطالعات استراتژیک غربی مورد بررسی قرار میگیرد.
جانتی کوئن، دارای مدرک دکترای PhD و برندهی جایزهی مونتادوی جامعهی ارتشی در سال ۲۰۱۰ است، وی در مقالهی «آیا درگیریهای مربوط به سوریه، آغاز جنگهای سی سالهی جهان اسلام است؟» در سایت Foreign Policy میگوید[۱]:
«بهار عربی در حال تبدیل شدن به پاییزی است که منعکسکنندهی درگیریهایی است که اروپا در قرون شانزدهم و هفدهم تجربه کرده است. این منطقه (خاورمیانه) از جهاتی به قرن ۱۶ هلند شباهت دارد از این نظر که شورشی علیه کلیسای هابسبورگ –کاتولیک- یا بهطورکلی دین محسوب میشود. در چنین مواقعی است که کشورهای صلحطلب وارد عمل میشوند و اجازه نمیدهند که چنین درگیریهایی به جنگهای سی سالهی اروپا نزدیک شود. جنگهایی که با بهار پراگ (پایتخت چک) آغاز شد.»
الکساندر گورلاخ، مؤسس، ناشر و ویراستار The European است. وی در یکی از مقالات خود در این روزنامه به نام «یک جنگ سی ساله» میگوید[۲]:
«جهان در ۱۱ سپتامبر وارد مرحلهی جدیدی از خشونت شد که نتیجه آن در نهایت عدم گرایش به دین مذهب – همانند اروپای سال ۱۶۴۸ یعنی بعد از جنگهای سی ساله – خواهد بود. جنگهای سی ساله زمانی است که گرایش به روشنفکری و اومانیسم گسترش پیدا کرد. در این جنگ سی سالهی جدید)، آزادی جهان مدرن به خطر خواهد افتاد که در نهایت سالهای تاریک و فراموش شده دوباره باز خواهند گشت.»
شادی حمید، مدیر بخش تحقیقات و سیاست خارجه در مرکز بروکینگز دوحه و مرکز سیاست خاورمیانه است در مقالهی خود به نام «بنبست همهجانبه بر همگونسازی مسلمانان در اروپا» منتشر شده توسط انستیتو بروکینگز بعد از بیان مسائلی پیرامون پناهندگی و سازگاری مسلمانان در اروپا میگوید[۳]:
«این خلاف اصول دموکراتیک و لیبرالیسم است که از مسلمانان اروپایی بخواهیم به همان اندازه که در خانه مذهبیاند، در بیرون هم باشند اما اسلام را از مناظر عمومی دور نگهدارند. این درخواست حتی برای بسیاری از مسلمانان غیرمذهبی غیرقابل درک است. البته درخواست ما از مسلمانان برای احترام به تفاوتها با توجه به تاریخ تاریک اروپا برای ایشان قابل درک است. در دوران قبل از روشنفکری، اختلاط مذهب و سیاست، اروپا را تا آستانهی فروپاشی کشاند که جنگهای سی سالهی اروپا روشنترین نمونه است.»
دکتر تئودور کاراسیک، مدیریت تحقیقات و مشاوره در موسسهی خاورنزدیک و تحلیلگر ارتشی خلیج (فارس) در دوبی و امارات، دارای دکترای PhD تاریخ از دانشگاه کالیفرنیا در یکی از نوشتههای خود برای خبرگزاری العربیه اذعان کرد[۴]:
«جنگهای سی ساله در بین سالهای ۱۶۱۸ و ۱۶۴۸ میان پروتستانها و کاتولیکها و همچنین درگیریهای سیاسی میان امپراتوری مقدس روم و دیگر قدرتها رخ داد که خسارتهای اقتصادی و قحطی شدیدی را به دنبال آورد. برخی دانشمندان معتقدند که خاورمیانه در حال وارد شدن به دورهای طولانی از بیثباتی و جنگهای بیپایان است. داعش، درگیریهای اسرائیل و فلسطین و هلال بیثباتی آفریقا، دلیلی بر این مدعاست. کلید حل این مسئله –که میتواند از سال ۲۰۱۴ تا ۲۰۴۴ باشد– جستجوی ویژگیهای مشترک بین این دو است. ویژگیهایی از جمله مذهب، تروریسم، ایجاد حکومتهای اولیه؛ به طور کل، عناصر مورد نیاز یک جنگ سی سالهی جدید موجود است.»
مونیکا دافی تافت، دارای دکترای PhD و ارشد از دانشگاه شیکاگو و مدرک BA علوم سیاسی، مدتی به عنوان مترجم ارتش آمریکا در جنوب آلمان حضور داشت. وی در مقالهای به نام «مذهب، جنگ داخلی و نظم بینالمللی» منتشر شده در مرکز بلفر دانشگاه هاروارد میگوید[۵]:
«به نظر من اسلام به سه دلیل موضوع درگیریهاست: اول اینکه اسلام، بر خلاف مسیحیت اروپا، تابهحال جنگی مذهبی در حد جنگهای سی سالهی اروپا) نداشته و در نتیجه دلیلی در جدا کردن دین و مذهب نمیبیند. دوم، شهرهای مقدس اسلام در مناطق نفتخیز واقع شدهاند. سوم اینکه اسلام دارای حکمی جنگی در مورد دفاع از ایمان – مانند جهاد – در خود جای داده است که مشابهی در دیگر ادیان معاصر مانند مسیحیت، یهودیت، بودائی و غیره ندارد.»
وی در مقالهی دیگری به نام «مذهبی شدن؟ اسلام متحیرکننده و جنگهای داخلی» میگوید[۶]:
«این سیستم حکومتی امروزی به دنبال جنگهای سی سالهی مذهبی در اروپا ایجاد شد.»
در بخش دیگری از مقاله میگوید:
«قسمتی از دین اسلام که در مورد دفاع از ایمان است با بعضی از احکام دیگر مذاهب همچون مسیحیت برابری میکند؛ اما در حکومتهای امروزی که به گواه تاریخ در جنگهای سی ساله دخیل بودهاند، این جزء دین، قرنهاست که به فراموشی سپرده شده است.»
برندان سیمز، پروفسور تاریخ روابط بینالملل در دانشگاه کمبریج و مایکل آکسوورثی، مدیر مرکز مطالعات ایران در دانشگاه اکسِتِر، در مقالهای با عنوان «پایان دادن به جنگ سیسالهی جدید» در سایت New Statesman ، در ابتدا با برشمردن تعدادی از وقایع ناگوار جنگی و با بیان اینکه این فجایع مربوط به سوریه نیستند و جزء اتفاقاتی هستند که در جنگ سی سالهی اروپا رخ دادهاند؛ سعی بر نشان دادن شباهت این دو دوره به یکدیگر دارد. وی در ادامه میگوید[۷]:
«جنگ سی ساله که اشغال لورین فقط بخش کوچکی از اتفاقات آن زمان است، در بحثهای اخیر خاورمیانه به عنوان حادثهای مشابه مطرح شده است. این مسئله را افرادی چون هنری کیسینجر ریچارد هاس (رئیس شورای روابط خارجی آمریکا)، اساتیدی چون مارتین ون کرولد و خبرنگارانی همچون آندریاس ویتام اسمیت مطرح کردهاند. همانند جنگ سی سالهی اروپا -که در واقع مجموعهای از کشمکشهای جدا اما دارای پیوندی درونی بودهاند– کشمکشهای اخیر در خاورمیانه، جنگ در اسرائیل، مناطق اشغالی و لبنان، نبرد طولانی و خونین ایران و عراق، جنگهای دوگانهی خلیج و جنگهای داخلی حال حاضر سوریه و عراق را شامل میشود. با توجه به جنگ سی ساله، حوادث عراق و سوریه هم با نبردهای فرقهای و دخالتهایی توسط خرده حکومتها (و حکومتهای دورتر) که جنگهای نیابتی راه انداختهاند شناخته میشوند. در هر دو دوره (در اروپا و خاورمیانه) جنگها، جانها و مالهای بسیاری را مورد تهاجم قرار دادند.»
در جای دیگر این مقاله عنوان میکنند:
«ریشهی جنگهای خاورمیانه هم مانند جنگ سی ساله، به مسائل مذهبی مربوط میشود.»
آنچه بدان اشاره شد این نکته را روشن میسازد که نظام سلطه، امروز از درگیری مستقیم با پارادایم اسلام هراس دارد و در پی درونیسازی جنگ صلیبی بین مسلمانان است. خنثیسازی این فتنه عظیم نیازمند همان دو وجه همیشگی صبر و یصیرت است.
بدون شک شناخت زمینبازی و قواعد دشمن از ارکان بصیرت به شمار میآید لذا لازم است در زمینه عقبه جنگ های سی ساله و آنچه که امروز در حال اجرا است مطالعات عمیق و گسترده صورت بگیرد و این مطالعات نیازمند شناخت مبانی نقد و تحلیل و تبیین این پروژه از نگاه همان مراکزی است که در آن تولید شده.
مقالهی حاضر در تلاش است تا به طور اختصاصی به موضوع پیامد نفوذ در مسیحیت و منتهی شدن این نفوذ به سلسله جنگهایی بپردازد که از اواخر قرن ۱۶ تا اواسط قرن ۱۷ میلادی به طور پراکنده در اروپا به وقوع پیوست و جان صدها هزار نفر در مسیر جزماندیشی و مطلقگرایی در اندیشههای خودمحور گرفته شد و دوران سیاهی از تاریخ اروپا را رقم زد که هیچگاه از حافظهی تاریخی بشر نباید پاک شود. این مقاله سعی دارد تا طی یک جریانشناسی پیرامون موضوع نفوذ در طول تاریخ مسیحیت، در نهایت به عاقبت نفوذ و تبیین این جریان در مسیحیت و در نهایت فاجعهی سن بارتلمی بپردازد و در انتها به ارائه چند راهکار اقدام نماید.
یکی از برهههای حساس و تاریک غرب جنگهایی است که بین سالهای ۱۶۱۸ تا ۱۶۴۸ اتفاق افتاد و به جنگ سی ساله معروف شد. هرچند که این جنگ سی سال طول کشید و با عهدنامه وستفالیا که در مونستر بسته شد؛ پایان یافت اما درگیریهای ناشی از آن ۳۰۰ سال دیگر از تاریخ غرب را تحتالشعاع خود قرارداد. علت رخ دادن این جنگها درگیری میان دو نحله پروتستان و کاتولیک در دل مسیحیت بود. اگر بخواهیم به صورت بنیادین به ریشهی این تعارضات بپردازیم باید به این امر توجه کنیم که نظام فکری مسیحیت چه ضعف و آسیبی داشت که توانست در درون با خود درگیر شود. اگر در زاویه نگاههای مسیحیت کنکاش کنیم درمییابیم که آنها به نوعی عقلانیت بعد از ایمان قائلاند. انعطاف فکری و قدرت پذیرش نقد از بیرون در این دین رؤیایی بیش نیست. علم ستیزی، عدم توجه به نیازهای زمان، متعارض دانستن ایمان انجیلی و نگاه عقلانی و… زمینه شکلگیری یک نوع دگماتیسم پیچیده در این مذهب شد. تصلب عقیده در میان پروتستانها و کاتولیکها منتج به بسته شدن باب گفتوگو گردید و سطح منازعه از منازعات برون گفتمانی به درگیریهای درون گفتمانی کشیده شد. جنگ میان موسی و فرعون به جنگ میان موسی و سامری تبدیل شد و این سنت خداوند است. به عبارت خلاصهتر دین علیه دین صفآرایی کرد.
کشور فرانسه در نظرگاه عمومی به مهد دموکراسی دنیا شناخته میشود. دموکراسی در بنیانهای نظریاش علیالظاهر با نوعی تساهل درآمیخته است. فلذا با یک استدلال استنتاجی میتوان به این نتیجه رسید که در کشور فرانسه میبایست روح تساهل و تسامح ساری باشد. بهرغم این استدلال، اخیراً شاهد بروز شدیدترین نوع خشونت در این کشور هستیم؛ خشونتی که گفته میشود ریشه در افراطگرایی عقیدتی دارد. حال بایستی بازنگری نسبت به گفتههای پیشین داشته باشیم تا بتوانیم راز این پارادوکس عملی را کشف کنیم که چرا بهرغم جریان روح دموکراسی در غرب، باز هم این عرصه مورد هجوم قرار میگیرد؟
اگر دموکراسی را ثقل این مبحث در نظر بگیریم، میتوان با بررسی ابعاد آن، اقدامی در راستای رفع ابهام موجود صورت داد.
دموکراسی ابعاد گستردهای دارد. این نوشتار تمرکز خود را بر تبیین چگونگی پیدایش تساهل و تسامح (روح دموکراسی) در فرانسه معطوف نموده است تا از این منظر قدمی در راستای ابهامزدایی از پارادوکس مطرح شده بردارد.
در این مقاله به این جمعبندی خواهیم رسید که دموکراسی برخلاف هدف اولیهاش، عرصهی درگیریهای عقیدتی را نسبت به دوران قبل از پیدایشش، گستردهتر کرده است.
عرصه شناسی
تقابل همیشگی حق و باطل، ادعایی است که به راحتی قابل اثبات است. اما نکتهی مهمتر، شناخت جریان غالب در این تقابل تاریخی است. برای سنجش این غلبه با توجه به عملکرد افراد در جامعه حق پایه، دو کلیدواژه وجود دارد، که عبارت است از «نفاق» و «تقیه». نفاق عبارت است از تفاوت ظاهر و باطن یا گفتار و پندار، چنانکه نمود بیرونی آن ظاهراً التزام به تدین است، اما باور درونی آن عدم اعتقاد اصیل به معیارهای دین. در آنطرف ماجرا، تقیه رفتاری است که شخص دینمدار از خود بروز میدهد تا باور درونیاش به دین، نمود بیرونی پیدا نکند؛ آنهم به خاطر مدنظر قرار دادن مصلحتهایی. در یک عبارت کلی میتوان چنین گفت که هرگاه خط نفاق پررنگتر شود، نشان میدهد در آن جامعه غلبه با جریان حق (دینمدار) است و آنگاهکه ما خط تقیه را پررنگ بیابیم، میتوان فهمید که جریان حق منزوی گشته و جریان باطل در آن جامعه قوت گرفته است. اما معطوف به عملکرد افراد در جامعهی باطل پایه نیز دو کلیدواژه وجود دارد که عبارت است از «اتخاذ موضع فعال و شفاف» و «اتخاذ موضع منفعل و مزورانه».
ذکر این نکته نیز ضروری است که ما حق و باطل را در اساس، مطلق گرفتهایم، نه نسبی. بدان معنی که حق را جریان توحیدی وحیانی انگاشتهایم و باطل را جریان الحادی منقطع از وحی. این مقاله هم برای شناساندن دقیق شرایط عرصهی باطل به مخاطب حق مدار تدوینشده است.
درگیری کاتولیک و پروتستان
در بازهی سالهای ۱۵۶۲ تا ۱۵۹۸ فرانسه عرصهی یک سلسله جنگهایی بود، به نام «جنگهای مذهبی فرانسه[۱]». این جنگها بین شاهان فرانسوی و پروتستانها، که خواهان آزادی مذهب بودند، درگرفت. شاهان فرانسوی کاتولیک مذهب بودند. درگیری کاتولیکها و پروتستانها که از دههی دوم قرن شانزدهم (سال ۱۵۱۷؛ سال انتشار نخستین کتاب لوتر در اعتراض به مذهب کاتولیک) آغاز شده بود، تا سال ۱۵۹۶ ادامه یافت و آثار مخربی بر جای نهاد. اگر بخواهیم در پی انگیزههای این درگیریها برآییم، شاید بتوان مطلقانگاری اندیشهی خودی را یکی از این عوامل بشماریم.
در این دوران، همهی فرقهها به حقانیت مطلق خود اعتقاد داشتند. هم کلیسای کاتولیک و هم کلیسای پروتستان، خود را حقّ مطلق و تردیدناپذیر دانسته و مخالفان خود را انسانهایی شرور به حساب میآوردند.[۲]
کینگ میگوید: حقیقت مذهبی چنان مبرهن تلقّی میشد که مخالفت با آن، نه اشتباه بلکه شرارت به شمار میرفت. در طی رفورماسیون، نهتنها کاتولیکها بلکه پروتستانهای اولیه نیز بر این نظر بودند. همچنان که کاتولیکها «هوبمایر» را سوزاندند (۱۵۲۸) کالوینیستها نیز «سروتیوس» را به آتش کشیدند (۱۵۵۳). هواداران لوتر، «مونترز» را در آتش سوزاندند (۱۵۲۵) و زونیگلیانها نیز «مانز» را غرق کردند (۱۵۲۷).[۳]
در اواخر بازهی درگیری کاتولیکها و پروتستانها، یعنی سال ۱۵۹۶، پادشاه تازه بر مسند نشستهی فرانسه، لویی چهارم، که اندیشهای پروتستانی در سر میپروراند، با صدور فرمانی در شهر نانت، پروتستان را مشروع دانست و از این رهگذر، برای پیروان این مذهب حق حیات قائل شد. اما با گذر زمان و فشار کلیسای کاتولیک، لویی چهاردهم در سال ۱۶۸۵ این فرمان را لغو میکند. درنتیجهی آن دیگربار سه میلیون پروتستانی فرانسه نشین، مجبور به ترک فرانسه شدند.
صفحات گمشدهی تاریخ
یک سری وقایع هست که در تاریخ برخی مردمان رخ داده و مایهی شرمساری آن مردم گشته است. خب آن مردمان میتوانند نسبت به این وقایع رویکردی عبرتآمیز در پیش گیرند و با مرور آن، سعی در مبرا کردن خود از به دام افتادن در چنین وقایعی کنند. اما گاه میبینیم این مردمان چنان رفتار میکنند که گویی اصلاً آن وقایع برایشان رخ نداده است!
افراطگرایی مذهبی که اروپاییان همواره پرچم ستیز با آن را در دست میگیرند و با این حربه بسیاری از فرق مسلمین را بدین بهانه تحتفشار قرار میدهند، از آن موضوعاتی است که بایستی بیشتر مورد تأمل قرار گیرد. وقتی کسی داعیهی مبارزه با موضوعی را دارد، خب منطقیترین نتیجه این است که داعیهدار، خود مبرا از آن ویژگی باشد.
اما این نوع عملکرد گهگاه جنبهی دیگری هم دارد و آن عبارت است از «فرار روبهجلو».
با نگاهی به تاریخ اروپا، میبینیم وقایع قرن شانزدهم و جنگهای مذهبی فرانسه، آنچنانکه باید نقشی در صفحات کتاب تاریخ اروپا ندارد. بهعنوانمثال یکی از شرمآمیزترین اتفاقاتی که تاریخ اروپا بر خود دیده است، ماجرای «کشتار سنبارتلمی» یا «عروسی خون پاریس»[۴] است.
در ۲۴ اوت ۱۵۷۲، به مناسبت جشن ازدواج هانری دوناوار (که بعدتر به هانری چهارم معروف شد) با مارگریت (خواهر پادشاه وقت، شارل نهم)، مادر شاه (کاترین دو مدیسی) دسیسهای چید. سران پروتستانها برای مراسم ازدواج رئیس خود هانری دوناوار در پاریس جمع شده بودند؛ شاید هم به تعبیر دقیقتر پروتستانها به بهانهی این وصلت در پاریس گردآوریشده بودند. در این شب که با جشن سنبارتلمی مصادف بود، ناقوس کلیسای سن ژرمن لوکسروا، در مقابل کاخ لوور، اقامتگاه پادشاه فرانسه، به صدا درآمد. صدای ناقوس علامت آغاز قتلعام پروتستانها بود. حدود ۳۰۰۰۰ پروتستان در پاریس و در سایر شهرهای فرانسه توسط کاتولیکها که توسط کاترین دو مدیسی و خانواده گیز تحریک شده بودند، قتل عام شدند. کاترین دومدیسی متحد نیرومندی به نام دوک دوگیز بزرگ خاندان گیز داشت که او نیز از دشمنان خونی پروتستانها محسوب میشد.
کشتار سنبارتلمی؛ اثر فرانسوا دوبوا
این واقعه که خونانگیزترین صفحات تاریخ تعصبات مذهبی است چندین روز به طول انجامید و تمام خاک فرانسه به خاک و خون کشیده شد. در پاریس کشتار وحشتناکتر از جاهای دیگر بود و رهبران اصلی پروتستانها سر بریده شدند.
پاپ گریگوری سیزدهم پس از شنیدن خبر این کشتار (که نتیجهی آن تجدید جنگ داخلی بود)، با مراسم ویژهی کلیسایی به جشن نشست.
مطلقگرایی کاتولیکها
یکی از جدیترین پرسشهایی که پس از مطالعهی وقایعی چون کشتار سنبارتلمی به ذهن خطور میکند، این است که چرا چنین ستیز خشنی بین کاتولیکها و پروتستانها درمیگرفت؟
کاتولیکها به اعتبار اکثریت خود، معتقد بودند حقیقت مطلق، ملک مطلق آنان است و هر کس از کلیسای کاتولیک روی برتابد از خداوند روی برتافته و مستحق مجازات مرگ است. نظریهپردازان کاتولیک دلیلهایی هم برای این مجازات میآوردند. میگفتند اگر چنین کسی را مجازات نکنی خداوند خشمگین میشود و همه را به پای او مجازات میکند. میگفتند چنین کسی را هرچه زنده بگذاری بیشتر گناه میکند و بنابراین اصلاً به مصلحت اوست که با کشتنش، او را از گناه بیشتر نجات دهی. اما آنچه نمیفهمیدند یا نمیخواستند بفهمند این بود که نظریهپردازان ادیان دیگر هم میتوانند عیناً همین دلیلها را بر ضد کاتولیکها بیاورند و کیست که حقیقت مطلق را از آن خود نداند. به گفتهی سعدی: «همهکس را عقل خود به کمال نماید و فرزند خود به جمال.»
بوسوئه (۱۷۰۴_۱۶۲۷) کشیش کاتولیک فرانسوی، در برابر پروتستانها افتخار میکرده که در مذهب کاتولیک، تسامح از تمام مذاهب کمتر است.[۵]
تساهل، مرهمی بر مطلقانگاری
با مرور وقایع حادث شده در قرن شانزدهم، من جمله جنگهای مذهبی فرانسه، درمییابیم فرمان نانت (که موجب حق حیات دادن به پروتستانها شد) و یا تصمیماتی از این قبیل، رویکرد اروپاییان بر ضرورت گذر از این شرایط خشن را نشان میدهد. در دل این فرامین هم به نوعی تخطئهی جریان تدینی قرن ۱۶ امی (مسیحیت کاتولیک) دیده میشود، با این برداشت که بایستی مطلقانگاری در دین را کنار گذاشت تا بتوان زندگی صلحمدارانهای در یک جامعه برپا کرد. تأکید میشود در تساهلی که روح دموکراسی را شکل داد، آبشخور فکریاش چنین است که دین، همارز مسیحیت کاتولیک قرن شانزدهمی است و نگاه غیر نسبی به دین (مطلقانگاری) همارز برخورد چکشی با غیر همنظران است
دلایل جنگهای مذهبی در فرانسهی امروز
دکتر مالک رضای در توصیف جامعهی امروز فرانسه میگوید: «کسانی که جامعه فرانسه و خصوصاً پاریس را از نزدیک میشناسند، به خوبی میدانند که جامعه شهری پایتخت فرانسه به دلیل وجود خیل کثیری از مسلمانان رادیکال و ناراضی ساکن در آن شهر واز طرفی نگاه تحقیرآمیز و درجه سه فرانسویان ارتدکس و اصیل به مسلمانان مهاجر فرانسوی، همیشه آبستن حوادثی مشابه است.
امر توسعه برخلاف آنچه تصور و تبلیغ میشود در فرانسه و پایتخت آن متوازن نیست.
پاریس، فقط در شانزهلیزه، اطراف سن، ایفل، خیابان ویکتور هوگو، میدان شارل دوگل، اطراف پارک جنگلی زیبا و فرحبخش بلودو بولون، شهر اقماری ورسای و… خلاصه نمیشود، صدها هزار نفر در محلات فقیرنشینی مانند کلمیشی سو بوآ و… زندگی میکنند که با اولیهترین معیارهای زندگی، فرسنگها فاصلهدارند.
کافی است نام کسی عثمان، ابوبکر، عمر، میثم، زینالدین و… باشد تا بدبختی و فلاکت برایش رقم بخورد و از اولیهترین حقوق خود برای اشتغال و استخدام در مراکز مختلف فرانسه محروم باشد. جامعه شهری پاریس نگاه تحقیرآمیزی به این بخش از ساکنان خود دارد.
با این نگاه، پایههای امنیت و انسجام در آنجا، هر روز سستتر و سستتر میشود. حوادث مشابه دیروز در آن شهر بارها اتفاق افتاده است.»
بهطورکلی میتوان گفت هنوز ریشههای نگاه افراطی مذهبی در فرانسه حکم فرم است؛ اما با آن نگاه قرن شانزدهمی متفاوت است. نگاه افراطی قرن شانزدهمی ریشه در تعصبات مذهبی (کاتولیکی داشت)، یعنی گرچه متعصبانه بود، اما ریشهی تعصب در مذهب، ولو مذهبی تحریف شده، قرار داشت. اما امروزه دیگر چیزی از همان مذهب تحریف شده هم باقی نمانده است پس تعصبات اخیر چگونه قابل تفهیم است؟
میتوان گفت پارادایم این تعصب، امروز تغییر کرده است یعنی نگاه متعصبانه بین دو مذهب در گذشته، منتقل شده است به نگاه متعصبانه بین مطلق دینمداری (نگاه غیرمادی) با مطلق بیدینی (نگاه مادی).
با زاییده شدن دموکراسی فقط پارادایم عوض شد، والا آن نگاه صفر و یکی تغییر نکرده است. پارادایم از درگیری بین مسیحیت کاتولیک و پروتستان، به درگیری عامتری بین تدین (هر اندیشه غیرمادی) و بیدینی منجر شد. فارغ از بررسی محتوایی هر دینی که قائل به نگاه مطلق دریافتن حقیقت هست، و فارغ از اینکه این نگاه مطلق آیا به همان نتایج رفتاری کاتولیکهای قرن ۱۶ امی منتهی میشود یا خیر، هر دین مطلقانگاری با هر شرایط، در غرب محکوم به سرکوب است تا احتمال درگیریهای مذهبی به صفر رسانده شود!
لذا اینگونه راهحل برای مقابله با درگیری، رویکردی کاملاً سلبی و منفعلانه دارد و از طرفی هم با توجه به اینکه نسبت به تمام نگرشهای مذهبی رویکرد سلبی اتخاذ میشود، لذا همین مسئله موجب تشدید درگیری از دل این راهکار مقابله با درگیری میشود.
پیشنهادات
در صدد آن هستیم که در شمارههای بعدی این مقاله، مطالب زیر را تشریح کنیم»
تشریح مبانی تساهل و تسامح در اندیشه اصیل توحیدی
آیا دموکراسی واقعاً مخالف هرگونه نگاه مطلقگرایی است و آیا همین ادعا نیز نوعی مطلقانگاری نیست؟
ما درگیر یک پدیدهای به نام جنگ مذهبی سیساله شدهایم. جنگ مذهبی در اروپا در ۱۶۱۸ آغاز شد و به مدت سیسال تا ۱۶۴۸ بلایی بر سر مردم اروپا و مسیحیت آورد که پس از پایان این جنگ برای همیشه مردم دین را کنار گذاشتند؛ آنچه که امروز غربیها در منطقه ما دنبال می کنند دقیقا همان جنگ مذهبی سیسالهای است که در اروپا به تبع اتفاقاتی که در عید سن بارتلمی در فرانسه اتفاق افتاد، ایجاد شد و تمام اروپا را دچار یک طاعون سیاه کرد. غرب سرزمین سوختهای را در منطقه ما میخواهند که در آن جمعیت و زیرساختها نابود شده باشد و همانطور که در اروپا دین به زاویه رانده شد و کلیسا به امری شخصی تبدیل شد، در این منطقه هم نسل بعد اسلام را به کناری بگذارد و آن را محصور در اماکن مذهبی داشته باشند.
یک مسألهی دیگر این است که در تاریخ تحریف صورت گرفته، یا به تعبیر درستتر باید گفت که از تاریخ سوء استفاده شده است. حوادث عالم، واقع شده است. آنچه را که واقع شده است، نمیشود عوض کرد؛ اما در جهت استفادههای گوناگون – که حالا این استفادهها هم طیف عظیم و وسیعی را درست میکند – آمدند بخشی از این واقعیتها را حذف کردند و نگذاشتند به گوش کسی برسد؛ بخشی را رنگ و لعاب دادند و یک خرده پُررنگ کردند؛ بخشی را اصلاً خلق کردند که وجود نداشته است؛ که البته شما نمونههایش را در تاریخ اسلام خودمان سراغ دارید و موارد زیادی را می دانید؛ در تاریخ جهان هم هست، در تاریخ امروز هم هست. مثلاً وقتی در باب تعصبات مذهبی صحبت میشود، چند درصد از مردم ایران، بلکه چند درصد از مردم خود اروپا خبر دارند که یک روز بر اساس تعصبات مذهبی، کشتار خونینی – که به کشتار «سنبارتلمی» معروف است – در شهر پاریس انجام گرفت و هزاران نفر را در یک شب کشتند؟این یک حادثهی مذهبی است؛ یعنی جنگ بین پروتستانها و کاتولیکها بوده است. در آن زمان حکام فرانسه کاتولیک بودند؛ اما شازدهیی از خودشان – که از سلسلهی «والوا» بود – اتفاقاً پروتستان شده بود. ملکهی فرانسه – یعنی «کاترین دومدیسی» – با صدراعظمش که یک کشیش بود و کاردینال «ریشلیو» نام داشت، نشستند تصمیمگیری کردند و یک شب تا صبح هزاران نفر را در شهر پاریس کشتند؛ فقط برای تعصب مذهبی! الان چند درصد از مردم فرانسه از این قضیه خبر دارند؟ این قطعه اصلاً از تاریخ حذف شده است؛ نمیگذارند در دنیا منعکس بشود. از مردم ما چهقدر خبر دارند؟ امروز شما ببینید اروپا چه قدر کسانی یا کشورهایی – از جمله جمهوری اسلامی – را به داشتن تعصب مذهبی شماتت میکند؛ اما این حادثه را از تاریخ حذف کردهاند! این سوء استفادهی از تاریخ است.
کتاب «کشتار سن بارتلمی» + دانلودکتاب «ملکه مارگو» + دانلودکتاب «جنگ جهانی چهارم» +دانلود فصل اولWorld Order by Henry Kissinger + downloadThe Thirty Years War Europe’s Tragedy by Peter H. WilsonMATCHLOCKS TO FLINTLOCKS Warfare in Europe and Beyond 1500 1700 William UrbanFrederick the Great A Military History By Dennis ShowalterWallenstein The Enigma of the Thirty Years War By Geoff MortimerThe Thirty Years War by Peter H. WilsonThe Thirty Years’ War By Geoffrey ParkerThe Thirty years War By Anthony GraftonThe Thirty Years’ War 1618-1648 By Richard BonneyThe Enemy at the Gate Habsburgs, Ottomans, and the Battle for Europe By Andrew Wheatcroft