بالاخره احساس کرد خواندن سرود «حیوانات انگلیس» تا حدی میتواند جایگزین کلماتی شود که از عهدهی ادایش برنمیآید و لذا شروع به خواندن سرود کرد. حیوانات دیگر که گرد وی نشسته بودند با او همصدا شدند و سه بار آن را پیاپی با هماهنگی تمام ولی آهسته و با لحنی پرسوز خواندند. هرگز این سرود را اینگونه نخوانده بودند.
تازه دور سوم را تمام کرده بودند که سکوئیلر همراه دو سگ رسید و معلوم بود برای گفتن مطلب مهمی آمده است. اعلام کرد که طی امریهی رفیق ناپلئون سرود «حیوانات انگلیس» منسوخ گردید. از این تاریخ به بعد خواندن آن ممنوع است.
حیوانات یکه خوردند.
موریل فریاد کشید: «چرا؟»
سکوئیلر آمرانه گفت:
«رفیق، به این دلیل که دیگر حاجتی به آن نیست. سرود «حیوانات انگلیس» سرود انقلاب[۱] بود و در حال حاضر انقلاب به ثمر رسیده است و مجازات خائنین آخرین قسمت آن بود. دشمن اعم از داخلی و خارجی شکست خورده است. در آن سرود، ما تمایلات خود را برای داشتن روزهای بهتر و زندگی بهتر بیان میکردیم و حالا که روز بهتر و زندگی بهتر داریم دیگر این سرود معنا ندارد».
هرچند حیوانات ترسیده بودند، ولی چندتایی قصد اعتراض داشتند، منتها گوسفندان بعبع «چهار پا خوب، دو پا بد» را شروع کردند و مجال بحث پیش نیامد.
بدین طریق دیگر سرود «حیوانات انگلیس» شنیده نشد و به جای آن مینیماس شاعر شعری ساخت که مطلع آن این بود:
قلعهی حیوانات، قلعهی حیوانات، هرگز از من به تو آسیبی نخواهد رسید!
و این سرود هر یکشنبه صبح پس از برافراشتن پرچم خوانده میشد. اما به نظر حیوانات نه کلمات و نه آهنگ آن به پایهی سرود «حیوانات انگلیس» نمیرسید.
در ماه آوریل در قلعهی حیوانات اعلام جمهوریت شد و لازم شد رئیسجمهور انتخاب شود. جز ناپلئون نامزدی برای این کار نبود و او به اتفاق آراء انتخاب گردید.
متن خوانده شده گزیدهای بود از کتاب مزرعه حیوانات نوشته شده توسط اریک آرتور بلر (Eric Arthur Blair) با نام مستعار جورج اورول (George Orwell)
کتاب مزرعهی حیوانات نوشته شده توسط اریک آرتور بلر فضاهایی را ترسیم میکند که اگر نگاهی به انقلابهای صورت گرفته در دنیا بیندازیم میتوانیم نقاط مشترک را به وضوح دریابیم مانند افراط و تفریط، جدایی از اصول، حضور عدهای خائن و اکثریتی احمق، شتابزدگی بعضی عناصر منصوب به انقلابیون، عناصری که برای دستیابی به خواستههای خود اهداف را با مغالطه و توجیه و تغییر به نفع منافع خود، جلوه داده تا نتایج مدنظر خود را فراهم کنند.
و آن اکثریت احمقی که با اعتماد کاملشان (بدون هیچگونه نظارت و تحلیل) شیب سقوط انقلاب را بیشتر کردند. اگر مسئولیت اکثریت احمق بیشتر از خائنین نباشد مطمئناً کمتر نیست.
اگر رابطهی شیب تحریف فرمانها را با سکوت اکثریت بسنجیم متوجه این مطلب خواهیم شد که تقریباً پس از بیان آشکار ناپلئون مبنی بر اتمام انقلاب و سکوت و ترس حیوانات شیب تحریفها تندتر میشود.
۷ فرمان که در ابتدا به این شکل بیان شد:
- هرچه دو پاست دشمن است.
- هرچه چهارپاست یا بال دارد، دوست است.
- هیچ حیوانی لباس نمیپوشد.
- هیچ حیوانی بر تخت نمیخوابد.
- هیچ حیوانی الکل نمینوشد.
- هیچ حیوانی حیوانکشی نمیکند.
- همه حیوانات برابرند.
فرمان چهارم تبدیل شد به اینکه هیچ حیوانی با شمد بر تخت نمیخوابد.
فرمان ششم تبدیل شده به اینکه هیچ حیوانی بدون علت حیوانکشی نمیکند.
فرمان پنجم تبدیل شد به اینکه هیچ حیوانی به حد افراط الکل نمینوشد.
و در آخر بر دیواری که فرمانها نوشته شده بود چیزی جز یک فرمان نبود، «همه حیوانات برابرند اما بعضی برابرترند.»
اما چرا عاقبت آن حرکت انقلابی که حتی جونز (صاحب مزرعه) و دوستانش از پس آن برنیامدند به اینجا کشیده شد! و آن وضعیت آرمانی ترسیم شده جایش را به شرایطی سپرد که حتی از زمان جونز هم بدتر بود.
اما انقلابی که آقای اورول از آن سخن میگوید، انقلابی بود که تقریباً بیآنکه حیوانات مزرعه بدانند خیلی زود، بسیار سادهتر از آنچه انتظار میرفت به ثمر رسید و با موفقیت به پایان رسید. و جالبتر آنکه به پایان رسیدن انقلاب را مصادف با تبعید جونز و تسخیر مزرعه توسط حیوانات میداند.
نکتهای که آقای اورول با ظرافت خاصی سعی در بیان آن داشت نحوهی شکست یک انقلاب بود. او برای یک حرکت انقلابی پایان مشخص میکند، حال آنکه انقلاب اگر در مسیر حرکتش شتاب نگیرد مانند آبی میماند که به گودالی بریزد و در منطقهای محصور شود بعد از مدتی تبدیل به مرداب میشود و محلی برای مرگ؛ آب حیاتبخش بعد از تغییر ماهیت شرایطی را برای مرگ فراهم میکند.
ظرافت دیدگاه نویسنده از نحوهی شکست حیوانات قابلتحسین است که مرحلهای بعد از انقلاب حیوانات برای آنان قائل شده و آن هم جمهوریتی است، از نوعی که ماهیت استبدادی و ظاهری دموکراتیک دارد.
یعنی عبور از وضعیت متشنج با شتابی انقلابی و بعد از آن توقف و عدول از خواستهها و شروع جمهوریتی که تحقق آرمانها در آن کمرنگ شده، جمهوریتی که شتاب رسیدن به وضع مطلوب را به علت تجدید قوا (راحتطلبی عناصر اصلی) کم میکرد، جمهوریتی که حتی با دشمن اصلیاش –بشریت- به علت اصل منفعتطلبی دست دوستی میداد یعنی جمهوریتی که اصول اصلیاش را فراموش کرده بود یعنی همان “جمهوریت منهای انقلاب” و شروع جمهوریتی منهای انقلاب یعنی درجا زدن در نقطه صفر مداری که بینهایت آن مدنظر بود! و حتی شاید عقبگرد به آنجایی که از آن فرار کرده بودند.
پینوشت:
[۱] Revolution و انقلاب را با تفاوت در ماهیت و ریشه و بُعد باید متفاوت در نظر گرفته شود مسامحتا برای تقریب به ذهن و نیل به مقصود کلی از این واژه استفاده شده است.
سعیده قوامی
اندیشکده حکمت عهد