تابهحال پستیوبلندیهای بسیاری را در روند کمپینهای به راه در هر دو حزب -دموکرات و جمهوریخواه- شاهد بودهایم. با توجه به اینکه خبرها در این زمینه بسیارند، این بار کلیت روند انتخابات تا به امروز را بررسی خواهیم کرد.

تابهحال پستیوبلندیهای بسیاری را در روند کمپینهای به راه در هر دو حزب -دموکرات و جمهوریخواه- شاهد بودهایم. با توجه به اینکه خبرها در این زمینه بسیارند، این بار کلیت روند انتخابات تا به امروز را بررسی خواهیم کرد.
یکی از مسائلی که گاهی ممکن است کمتر مهم جلوه کنند مسائل داخلی مربوط به کشورهای دیگر از جمله دشمنان این ملت است. در این راستا سعی شده بدون تعصب و با استفاده از مقالات سایتهای معتبر آمریکایی روایتی از روند انتخابات ریاست جمهوری آمریکا ارائه شود.
متن زیر ترجمهی مقالهی شورای روابط خارجی آمریکا (CFR) با عنوان «بررسی اقتصاد مقاومتی در ایران» میباشد که علاوه بر تشریح جناحهای اقتصادی در ایران به بررسی مدل توسعه چین به عنوان مدل مورد علاقه حسن روحانی و هاشمی رفسنجانی میپردازد.
[divide style=”dots” icon=”square” color=”#3000fc”]
در هفتههای اخیر مباحثاتی در مورد توافق هستهای یا برنامه جامع اقدام مشترک (برجام) در جریان است. از طرفی آیت الله خامنهای مزایای ادعاشدهی برجام را زیر سؤال میبرد و از طرف دیگر آقای روحانی همچنان از مذاکرات انجام شده توسط دولتش دفاع میکند. درواقع دعوا بر سر توافق هستهای نیست، بلکه بر سر اقتصاد ایران است که البته هویت حکومت هم میتواند دخیل باشد. بحثی که قدمتش به اندازه عمر خود جمهوری اسلامی است. سؤالی که موجب جناحبندی شده این است که آیا اختلاط با اقتصاد جهانی، انقلاب را به خطر میاندازد یا بقایش را تضمین میکند.
از سال ۱۹۷۹(۱۳۵۷) که رژیم تئوکراتیک در ایران کلید خورد، حاکمان مذهبی بر سر مسئلهی اقتصاد اختلاف نظر پیدا کردند. افراطیون(یا اصولگرایان) همواره حامی مالکیت و تجارت خصوصی بودهاند اما از اینکه مبادا تکیه بر صادرات و سرمایهگذاران خارجی استقلال ایران را مورد تهاجم قرار دهد نگراناند. از نظر ایشان، هرچه ایران بیشتر با اقتصاد جهانی درگیر شود تمایل حکومت در جهت تغییر غرب کمتر خواهد شد. تأکید اینان بیشتر بر توسعهی بازارهای داخلی و بهبود روابط اقتصادی با حکومتهای همسایه همچون عراق و افغانستان است. اما جناح عملگرای سیستم، چنین نسخههایی را برای حکومتی که تکیهاش تا حد زیادی بر درآمدهای عایده از صادرات نفت است کافی نمیداند. با توجه به (وضعیت) اقتصاد ایران و تقاضای کالاهای غربی از طرف شهروندان ایرانی، اینان راهی جز فروش نفت و تکیه بر مؤسسات مالی جهان نمیبینند.
یک مدل چینی؟
مسئلهی چین بسیار در این مباحثات به چشم میخورد. عملگرایان در ایران به رهبریت هاشمی رفسنجانی – رئیسجمهور اسبق ایران – مدتهاست که مدل چین را تحسین میکند. مدلی که حکومتی اتوکراتیک که رشد اقتصادی بسیار بالا را تضمین میکند. به نظر اینان چین در «کنار هم قرار دادن اتوکراسی و علم اقتصاد بازار مبنا» موفق بوده است. از نظر اصولگرایان سختگیر همچون خامنهای چین مدلی است که باید از آن اجتناب شود. از دید او چین، ایدئولوژی خودش فدای سود اقتصادی کرده است. اما بااینهمه، امروزه چیزی از سیستم کمونیستی چین باقی نمانده است. بعلاوه، افراطیون مذکور حرفشان این است که تجارت با غرب فقط به تعاملات اقتصادی ختم نمیشود و ضرورتاً به آلودگی فرهنگی کشانده خواهد شد. درحالیکه عملگرایان احتمالاً شاهد پیشرفت شگرف شهرهایی همچون شانگهای هستند، افراطیون تنها نشانههای رکود فرهنگی را مشاهده میکنند. افراطیون معتقدند که اگر ایران میخواهد هویت ایدئولوژیکی خود را حفظ کند بایستی علناً وسوسههای مالی و فرهنگی غرب را رد کند.
درعینحال که دولت ایران سعی دارد تحت شرایط معاهدهی هستهای مجدداً به تجارت جهانی و شبکههای مالی متصل شود، توانایی ایران در متعادل کردن این تنوع دیدگاهها در اقتصاد محک خواهد خورد. در طی مذاکرات هستهای، خامنهای خود را کنار کشیده و توافق را رد کرده است و درعینحال افرادی را که معتقدند سعادت ایران در گرو بهبود روابط ایران با جامعهی بینالملل است مورد شماتت قرار میدهد. وی در سخنرانی ابتدای سال جدید ایرانی، در ۲۱ مارس(اول فروردین) نقادانه در مورد توافق هسته سخن گفت و اذعان داشت که مسائل مطرح شده(در طول سخنرانی)، حرکات آمریکا در راستای مسدود کردن تجارت ایران است. وی افزود :«آمریکاییها گفتهاند که تحریمها را برمیدارند. آنها این کار را کردهاند اما بر روی کاغذ. اینان طوری رفتار میکنند که نتیجهی لغو تحریمها هرگز مشاهده نخواهد شد.»
وی سپس از مسئلهی هستهای به مسئلهای که آن را «اقتصاد مقاومتی» مینامد موضوع را تغییر داد. طبق تعریف رهبری، اقتصاد مقاومتی اقتصادی است که خود را از صادرات نفت جدا و از صنعت داخلی در برابر رقبای بیگانه حمایت میکند. همچنین تجارت را به نفع بازارهای محلی برمیگرداند و پول خود را از بانکهای بینالمللی بیرون نگاه میدارد. اگر رژیم ایران این حرکت را انجام دهد، «میتواند کشور را در برابر تحریمها و (حتی) امکان بازگشت تحریمها از حفظ کند. اگر اقتصاد مقاوم شود، (توطئههای) دشمن تأثیر چندانی نخواهد داشت.»
درسی که خامنهای از مسئلهی هستهای گرفت این بود که تکیهی ایران بر فروش نفت و مؤسسات مالی بینالمللی موجب ضربهپذیری کشور از آمریکا شده است. از نظر وی کشور در راه استقلال میبایستی خود را از جهان و بازارهای جهانی بیرون کشد. تنها در این صورت است که جمهوری اسلامی میتواند ارزشهای انقلابی خود را حفظ و در برابر ایالات متحدهی آمریکا مقاومت کند. برای چنین استقلالی، فقر ملی قیمتی ست که ایران بایستی بپردازد.
دلیل نیاز به «درگیری سازنده»
روحانی و متحدانش مسئلهی اقتصاد مقاومتی را رد نمیکنند، اما نگاهشان به این قضیه بهگونهای دیگر است. از نظر آنان سرمایهگذاریهای خارجی و افزایش فروش نفت، رشد اقتصادی را تضمین خواهد نمود و ملت بیقرار و ناراضی از وضع موجود را تسکین خواهد داد. بعلاوه، جذب بیشتر سرمایه گزار و سرمایهی خارجی میتواند راهی مؤثر در جهت خنثیسازی تحریمهای محتمل از سوی ایالات متحده باشد. به هر میزان که کشورهای اروپایی و آسیایی در ایران سرمایهگذاری نمایند، به همان اندازه نفت این کشور را خواهند خرید و متعاقباً اهمیت کمتری به هشدارهای آمریکا مبنی بر تحریمهای مضاعف خواهد داد. تحریمهایی که به دنبال مسائلی چون تروریزم و حقوق بشر وضعشدهاند.
اما روحانی که بزرگشدهی مکتب رفسنجانی است، اقتصاد جهانی و سرمایهی خارجی را از لنز متفاوتی مشاهده میکند. درحالیکه حاضر وظیفهی روحانی حفظ ساختار و تمرکز قدرت است و رشد اقتصادی لازمهی آن است. بعلاوه، روحانی در ماه مارس اظهار داشت که «یک جزء مهم سیاستهای اقتصاد مقاومتی تعامل سازنده با جهان است و مسیر دولت ما تا حاضر اقتصاد مقاومتی بوده است.»
در پایان، بحثی که مجدداً در ایران حول توافق هستهای مطرح شده است ، چشمانداز اقتصادی یا حتی رقابتهای حزبی نیست. مسئله هویت جمهوری اسلامی است. روحانی بسیار از وابستگی بخت سیاسیاش به اقتصاد مسرور است. مذاکرات توافق کنترل سلاحهای بحثبرانگیز (the controversial arms control agreement) که بر عهدهی وی بود با هدف تولید سرمایهی خارجی و در جهت احیای اقتصاد طراحی شده بود. ورای چنین افق کوتاهمدتی، عملگرایان از مسئلهی ارضای انتظارات قشر جون استقبال کردند. در غیاب چنین فرصتهایی، نه تنها امکان خستگی ملت از دولت روحانی رو به فزونی خواهد رفت بلکه خود جمهوری اسلامی نیز دچار فقدان مقبولیت خواهد شد.
بحران هویت
در نظر خامنهای و افراطیون، ارزشهای ایدئولوژیکی رژیم هستند که در ابتدا بایستی حفظ شوند. یک جمهوری اسلامی که ارزشهای انقلابیگریاش را همچون دوران پسامائوی چین باخته است ، دورنمایی ضعیف برای ایران به عنوان یک ایدئولوگ خواهد بود. افراطیون که همواره نسبت به بیگانگان، بالأخص غربیها شکاکاند، اقتصاد جهانی را تلهای میدانند که رژیم را محاصره خواهد کرد و بافتش را تغییر خواهد داد. اینان بقای نظام را در انزوا میبینند.
این مسئله، با توجه به مسائل مطروحهی سابق، تا مدتی حلنشده باقی خواهد ماند. احزاب و مؤسسات جمهوری اسلامی همچنان دچار برخورد اهداف خواهند شد. از طرفی، روحانی سرمایهگذاران را تشویق، و از سوی مقابل خامنهای ورودشان را تقبیح خواهد کرد. از خامنهای بیاناتی ضد تجارت، و از روحانی درخواست بیشتر برای تعامل را خواهیم دید. خامنهای سعی میکند همچنان از توافق هستهای خود را دور نگاه دارد و روحانی چارهای جز دفاع(از کار خود) نمیبیند. در بحبوحهی این مشاجرات، کشورهای سرمایهگذار هنوز مطمئن از حرکت به سمت ایرانِ دمدمی نیستند.
با این تفاسیر، ایران در سال ۲۰۱۷، انتخابات بحثبرانگیزی را تجربه خواهد کرد. آن زمان است که مشخص میشود ایران با بحران هویتش چه کار خواهد کرد.
منبع: Council on foreign relations
[download id=126]
مقدمه:
جنگ مذهبی بین کاتولیکها و پروتستانها در اروپا صرفاً محدود به «جنگ مذهبی سی ساله در اروپا» در سالهای ۱۶۱۸-۱۶۴۸ میلادی نمیشود و پیش از آن هم با توجه به شرایط آن روز اروپا، در سالهای متمادی جنگ مذهبی بین فرقههای مختلف مسیحیت وجود داشته است که سی سال آن جنبه بینالمللی داشته است که تمام اروپا را درگیر خود کرد. از جمله جنگهای مذهبی قبل از «جنگ مذهبی سی ساله» میتوان به «جنگ مذهبی فرانسه» اشاره کرد که در بین سالهای ۱۵۶۲ الی ۱۵۹۸ میلادی در کشور فرانسه بین کاتولیکها و پروتستانها اتفاق افتاده است؛ که واقعه «کشتار سن بارتلمی» در سال ۱۵۷۲ در همین دوران رخ داده است که به عنوان یکی از زمینههای تاریخی اصلی برای شکلگیری «جنگ مذهبی سی ساله در اروپا» شناخته میشود.
تاریخ غرب شاهد این بوده که تفکر دینی در برههای از زمان به عنوان گزارهای معرفتشناختی و اسلوبی برای سبک زندگی، حاکم بر ذهن و روح اهلش بوده. تقابل ایمان پولادین کاتولیکها با باور عمیق پروتستانها، فاجعهای آفرید که دامنه آن در زمان سفر کرد و تعمیم یافت و تبدیل به مدل فروپاشی از درون شد. امروز جنگهای سی ساله مذهبی یک روایت تاریخی نیست که در دانشکدههای تاریخ تدریس شود بلکه استراتژیای است که در اندیشکدهها و مراکز مطالعات استراتژیک جهان، برای نابودی اسلام و به آتش کشیدن غرب آسیا و شمال آفریقا بومیسازی شده است. نوشتار زیر در پی آن است که با رصد این دکترین در مراکز مربوطه اهمیت آن را احراز نماید.
در حال حاضر استراتژی غرب برای مقابله با بیداری اسلامی و بسط و گسترش آن به اروپا و آمریکا، استراتژی جنگ سی ساله مذهبی است که تا کنون از زبان استراتژیستهای بزرگ غربی همچون هنری کیسینجر و ریچارد هاس، زبیگنیو برژینسکی، ژوزف نای و … به صوت عمومی اعلام شده است و عمده ادبیات استراتژیک اصلی تولید شده برای آن هم توسط هنری کیسینجر در آخرین کتابش با عنوان نظم جهانی صورت گرفته است، بااینحال مراکز مطالعات استراتژیک مختلف غربی هم از قافله عقب نماندهاند و پشت سر استراتژیستهای کهنهکار غربی مشغول بسط این اندیشه هستند. در ادامه بخشی از مقالات مرتبط منتشر شده دراینباره توسط مراکز مطالعات استراتژیک غربی مورد بررسی قرار میگیرد.
جانتی کوئن، دارای مدرک دکترای PhD و برندهی جایزهی مونتادوی جامعهی ارتشی در سال ۲۰۱۰ است، وی در مقالهی «آیا درگیریهای مربوط به سوریه، آغاز جنگهای سی سالهی جهان اسلام است؟» در سایت Foreign Policy میگوید[۱]:
«بهار عربی در حال تبدیل شدن به پاییزی است که منعکسکنندهی درگیریهایی است که اروپا در قرون شانزدهم و هفدهم تجربه کرده است. این منطقه (خاورمیانه) از جهاتی به قرن ۱۶ هلند شباهت دارد از این نظر که شورشی علیه کلیسای هابسبورگ –کاتولیک- یا بهطورکلی دین محسوب میشود. در چنین مواقعی است که کشورهای صلحطلب وارد عمل میشوند و اجازه نمیدهند که چنین درگیریهایی به جنگهای سی سالهی اروپا نزدیک شود. جنگهایی که با بهار پراگ (پایتخت چک) آغاز شد.»
الکساندر گورلاخ، مؤسس، ناشر و ویراستار The European است. وی در یکی از مقالات خود در این روزنامه به نام «یک جنگ سی ساله» میگوید[۲]:
«جهان در ۱۱ سپتامبر وارد مرحلهی جدیدی از خشونت شد که نتیجه آن در نهایت عدم گرایش به دین مذهب – همانند اروپای سال ۱۶۴۸ یعنی بعد از جنگهای سی ساله – خواهد بود. جنگهای سی ساله زمانی است که گرایش به روشنفکری و اومانیسم گسترش پیدا کرد. در این جنگ سی سالهی جدید)، آزادی جهان مدرن به خطر خواهد افتاد که در نهایت سالهای تاریک و فراموش شده دوباره باز خواهند گشت.»
شادی حمید، مدیر بخش تحقیقات و سیاست خارجه در مرکز بروکینگز دوحه و مرکز سیاست خاورمیانه است در مقالهی خود به نام «بنبست همهجانبه بر همگونسازی مسلمانان در اروپا» منتشر شده توسط انستیتو بروکینگز بعد از بیان مسائلی پیرامون پناهندگی و سازگاری مسلمانان در اروپا میگوید[۳]:
«این خلاف اصول دموکراتیک و لیبرالیسم است که از مسلمانان اروپایی بخواهیم به همان اندازه که در خانه مذهبیاند، در بیرون هم باشند اما اسلام را از مناظر عمومی دور نگهدارند. این درخواست حتی برای بسیاری از مسلمانان غیرمذهبی غیرقابل درک است. البته درخواست ما از مسلمانان برای احترام به تفاوتها با توجه به تاریخ تاریک اروپا برای ایشان قابل درک است. در دوران قبل از روشنفکری، اختلاط مذهب و سیاست، اروپا را تا آستانهی فروپاشی کشاند که جنگهای سی سالهی اروپا روشنترین نمونه است.»
دکتر تئودور کاراسیک، مدیریت تحقیقات و مشاوره در موسسهی خاورنزدیک و تحلیلگر ارتشی خلیج (فارس) در دوبی و امارات، دارای دکترای PhD تاریخ از دانشگاه کالیفرنیا در یکی از نوشتههای خود برای خبرگزاری العربیه اذعان کرد[۴]:
«جنگهای سی ساله در بین سالهای ۱۶۱۸ و ۱۶۴۸ میان پروتستانها و کاتولیکها و همچنین درگیریهای سیاسی میان امپراتوری مقدس روم و دیگر قدرتها رخ داد که خسارتهای اقتصادی و قحطی شدیدی را به دنبال آورد. برخی دانشمندان معتقدند که خاورمیانه در حال وارد شدن به دورهای طولانی از بیثباتی و جنگهای بیپایان است. داعش، درگیریهای اسرائیل و فلسطین و هلال بیثباتی آفریقا، دلیلی بر این مدعاست. کلید حل این مسئله –که میتواند از سال ۲۰۱۴ تا ۲۰۴۴ باشد– جستجوی ویژگیهای مشترک بین این دو است. ویژگیهایی از جمله مذهب، تروریسم، ایجاد حکومتهای اولیه؛ به طور کل، عناصر مورد نیاز یک جنگ سی سالهی جدید موجود است.»
مونیکا دافی تافت، دارای دکترای PhD و ارشد از دانشگاه شیکاگو و مدرک BA علوم سیاسی، مدتی به عنوان مترجم ارتش آمریکا در جنوب آلمان حضور داشت. وی در مقالهای به نام «مذهب، جنگ داخلی و نظم بینالمللی» منتشر شده در مرکز بلفر دانشگاه هاروارد میگوید[۵]:
«به نظر من اسلام به سه دلیل موضوع درگیریهاست: اول اینکه اسلام، بر خلاف مسیحیت اروپا، تابهحال جنگی مذهبی در حد جنگهای سی سالهی اروپا) نداشته و در نتیجه دلیلی در جدا کردن دین و مذهب نمیبیند. دوم، شهرهای مقدس اسلام در مناطق نفتخیز واقع شدهاند. سوم اینکه اسلام دارای حکمی جنگی در مورد دفاع از ایمان – مانند جهاد – در خود جای داده است که مشابهی در دیگر ادیان معاصر مانند مسیحیت، یهودیت، بودائی و غیره ندارد.»
وی در مقالهی دیگری به نام «مذهبی شدن؟ اسلام متحیرکننده و جنگهای داخلی» میگوید[۶]:
«این سیستم حکومتی امروزی به دنبال جنگهای سی سالهی مذهبی در اروپا ایجاد شد.»
در بخش دیگری از مقاله میگوید:
«قسمتی از دین اسلام که در مورد دفاع از ایمان است با بعضی از احکام دیگر مذاهب همچون مسیحیت برابری میکند؛ اما در حکومتهای امروزی که به گواه تاریخ در جنگهای سی ساله دخیل بودهاند، این جزء دین، قرنهاست که به فراموشی سپرده شده است.»
برندان سیمز، پروفسور تاریخ روابط بینالملل در دانشگاه کمبریج و مایکل آکسوورثی، مدیر مرکز مطالعات ایران در دانشگاه اکسِتِر، در مقالهای با عنوان «پایان دادن به جنگ سیسالهی جدید» در سایت New Statesman ، در ابتدا با برشمردن تعدادی از وقایع ناگوار جنگی و با بیان اینکه این فجایع مربوط به سوریه نیستند و جزء اتفاقاتی هستند که در جنگ سی سالهی اروپا رخ دادهاند؛ سعی بر نشان دادن شباهت این دو دوره به یکدیگر دارد. وی در ادامه میگوید[۷]:
«جنگ سی ساله که اشغال لورین فقط بخش کوچکی از اتفاقات آن زمان است، در بحثهای اخیر خاورمیانه به عنوان حادثهای مشابه مطرح شده است. این مسئله را افرادی چون هنری کیسینجر ریچارد هاس (رئیس شورای روابط خارجی آمریکا)، اساتیدی چون مارتین ون کرولد و خبرنگارانی همچون آندریاس ویتام اسمیت مطرح کردهاند. همانند جنگ سی سالهی اروپا -که در واقع مجموعهای از کشمکشهای جدا اما دارای پیوندی درونی بودهاند– کشمکشهای اخیر در خاورمیانه، جنگ در اسرائیل، مناطق اشغالی و لبنان، نبرد طولانی و خونین ایران و عراق، جنگهای دوگانهی خلیج و جنگهای داخلی حال حاضر سوریه و عراق را شامل میشود. با توجه به جنگ سی ساله، حوادث عراق و سوریه هم با نبردهای فرقهای و دخالتهایی توسط خرده حکومتها (و حکومتهای دورتر) که جنگهای نیابتی راه انداختهاند شناخته میشوند. در هر دو دوره (در اروپا و خاورمیانه) جنگها، جانها و مالهای بسیاری را مورد تهاجم قرار دادند.»
در جای دیگر این مقاله عنوان میکنند:
«ریشهی جنگهای خاورمیانه هم مانند جنگ سی ساله، به مسائل مذهبی مربوط میشود.»
آنچه بدان اشاره شد این نکته را روشن میسازد که نظام سلطه، امروز از درگیری مستقیم با پارادایم اسلام هراس دارد و در پی درونیسازی جنگ صلیبی بین مسلمانان است. خنثیسازی این فتنه عظیم نیازمند همان دو وجه همیشگی صبر و یصیرت است.
بدون شک شناخت زمینبازی و قواعد دشمن از ارکان بصیرت به شمار میآید لذا لازم است در زمینه عقبه جنگ های سی ساله و آنچه که امروز در حال اجرا است مطالعات عمیق و گسترده صورت بگیرد و این مطالعات نیازمند شناخت مبانی نقد و تحلیل و تبیین این پروژه از نگاه همان مراکزی است که در آن تولید شده.
پینوشت:
[۱] http://foreignpolicy.com/2013/06/27/is-syrian-related-violence-the-beginning-of-the-muslim-worlds-thirty-years-war/
[۲] http://www.theeuropean-magazine.com/alexander-goerlach–2/10554-terror-attacks-in-paris
[۳] http://www.brookings.edu/research/opinions/2011/08/18-muslim-europe-hamid
[۴] http://english.alarabiya.net/en/views/news/middle-east/2015/12/15/The-Saudi-anti-terror-coalition-could-be-a-game-changer.html
[۵] http://belfercenter.hks.harvard.edu/publication/2962/religion_civil_war_and_international_order.html
[۶] http://live.belfercenter.org/files/is3104_pp097-131_toft.pdf
[۷] http://www.newstatesman.com/politics/uk/2016/01/ending-new-thirty-years-war
[download id=117]
متن زیر ترجمه مقاله ریچارد هاس با عنوان «جنگ سیساله جدید در خاور میانه: سیاستی غربی برای ایجاد آشوب؟» نوشتهی استیون مک میلان (تحلیلگر نشریه گلوبال ریسرچ)میباشد که بدون تغییر در سایت قرار گرفته است، همچنین اصل مقاله به زبان انگلیسی در انتهای همین مطلب موجود است.
چند سالی هست که خاورمیانه دچار هرجومرج شده است، هر سال که میگذرد، موج جدیدی از بیثباتی، کشتار و زجر و عذاب را با خود به همراه میآورد. بیشتر هرجومرجی که ما امروزه در منطقه غرب از افغانستان تا عراق و از لیبی تا سوریه میبینیم مستقیما توسط سیاست خارجهی غرب ایجاد و یا تشدید شده است بهطوریکه برای این منطقه، افق کامل از بیثباتی را به ارمغان آورده است.
سؤالی که در این برهه از زمان جا دارد این است که آیا این بیثباتی و بیثباتسازی به دلیل سیاستهای ناشیانهی غرب است یا تماماً از روی عمد و با قصد تکهتکه کردن ملتها و به جان هم انداختن گروههاست.
جنگ سی ساله جدید
کسانی در سازمانهای آمریکایی به همراه پروفسور لری گودسن (از کالج ارتش جنگی آمریکا)، شرایط حال حاضر خاورمیانه را با جنگ سی ساله در اروپا در قرن ۱۷ میلادی مقایسه کردهاند (که گودسن از پیشتازان در این قیاس بوده است).
گرچه این شباهتها واقعاً نزدیک نیستند، سوژهای برای بحث در جلسات استراتژیستها در غرب شده است.
دورهی جنگ سی ساله، دورهای پیچیده در تاریخ محسوب میشود که با جنگها و درگیریهایی که میان قدرتهای بلوکهای مختلف که – به دلایل گوناگونی رخ داد – رابطهی نزدیکی دارد.
دایره المعارف بریتانیکا اینگونه توضیح میدهد:
گرچه کشمکشهایی که این اوضاع را ایجاد کردند سالها قبل پدید آمده بودند، این جنگ رسماً در سال ۱۶۱۸ شروع شد، یعنی زمانی که امپراتور مقدس روم، فردیناند دوم در مسند قدرت بوهمیا تلاش کرد مطلقگرایی کاتولیک روم را بر مناطق تحت حکومتش حکمفرما کند، که به دنبال آن، بزرگان پرتستان بوهمیا و اتریش علیه این اقدام قیام کردند.
جنگ به سرعت در جهت به نزاع کشاندن اکثریت قدرتهای اروپایی (که بر این باور بودند که هنوز برای براندازی قدرتهای همسایه فرصت هست و یا به دلیل تجاوز نیروهایی به سرزمینشان درون این نزاعها کشانده شده بودند) در مقیاس بزرگی گسترش یافت. این دوره به عقیدهی بسیاری از تاریخ شناسان، یکی از دورههای مخرب اروپا محسوب میشود. روستاها، شهرها و شهرستانها توسط مزدورانی که برای بلوکهای قدرت متفاوتی میجنگیدند، مورد غارت و تجاوز قرار گرفتند تا در نتیجه اوضاع قارهی اروپا را وخیمتر کنند.
جنگ سی ساله زمانی که یک سری توافقنامه در سال ۱۶۴۸ تحت عنوان معاهده صلح وستفالیا امضا شد به پایان رسید؛ و زمینه بروز یک نظم سیاسی جدید در اروپا و سیستمی که قدرتهای اروپایی را با صلح و ثبات در کنار هم قرار میداد ایجاد کرد. (اگرچه بعضی تاریخشناسان در مورد نقش حق حاکمیت وستفالیا هنوز بحث دارند).
جیمز بیست، سفیر سابق کانادا در یوگسلاوی، بلغارستان و آلبانی، سیستم وستفالیان را در سخنرانی خود در سال ۲۰۰۷ به این شکل توصیف میکند:
وضع اصول اولیه و پایهای حکمفرمایی و تمامیت ارضی جزء امور حکومتهای ملی محسوب میشود… نظم پیشنهادی وستفالیان مکرراً زیر پا گذاشته شده است اما گذر سالها، هنوز خود اصول را از میان نبرده است.
در جولای سال ۲۰۱۴، مسئول طرحریزی سیاست سابق دپارتمان حکومتی ایالاتمتحده و رئیس شورای روابط خارجی، ریچارد هاس، در مقالهای به نام “جنگ سی ساله جدید”، خاورمیانهی امروز را با قرن هفدهم اروپا مقایسه میکند. هاس اظهار میدارد که اگر یک نظم منطقهای جدید به وقوع نپیوندد، در آینده به همان میزان آشفتگی که در اروپا رخ داد، دچار خواهد شد.
«برای زمان حاضر و آیندهی روشن پیش روی ما – تا وقتیکه نظم جدید منطقهای ظهور یابد یا یک خستگی بر منطقه حاکم شود – خاورمیانه تا اینکه یک مسئله برای حل شدن باشد، یک شرایط خواهد بود که میبایستی مدیریت شود.»
«همانطور که بنده سال قبل گزارش دادم، این «نظم منطقهای جدید» میتواند به شکل «اتحادیهای خاورمیانهای» درآید.»
تکهتکه کردن خاورمیانه
مدارک موجود نشان میدهند که نوعی برنامهریزی حداقل توسط بعضی از استراتژیستها در داخل ایالاتمتحده با هدف انهدام کشورهای تک قومی و بالکانیزه کردن منطقه به دولتهای متخاصم و میکرو دولتها و مینی دولتهایی که آنقدر ضعیف و در بین کش مکش با هم دیگر باشند که نتوانند در برابر قدرتهای خارجی و شرکتهای چند ملیتی مهم متحد شوند؛ به طوری که بعد از یک دورهی طولانی از خرابی و هرجومرج در منطقه، مردم خاورمیانه، احتمالاً آنقدر از ترس و وحشت جنگ خسته خواهند شد که نظمی تحمیلی از طرف غرب را به عنوان راهی برای پایان دادن به جنگ و خشونت بپذیرند، با وجود این که میدانند، بیشتر این مشکلات از طرف غربیها بوده است.
سابقهی استراتژی بالکانیزاسیون (یا تکهتکه سازی) را میتوان از سال ۱۹۹۰ به این سو دنبال کرد. سالی که تاریخشناس بریتانیایی-آمریکایی، برنارد لوییس، مقالهای نوشت و در سال ۱۹۹۲ توسط انتشارات CRF و «فارین افیرز» با عنوان «بازاندیشی خاورمیانه» منتشر کرد. وی آیندهی منطقه را در مقالهاش اینگونه که ممکن است به تکههایی آشفته متشکل از دستهها، قبیلهها، مناطق و حزبهایی که مشاجره، کشمکش و جنگ چاشنی وجودیشان است تقسیم شود، پیشبینی میکند. حتی اگر لوییس در مقالهاش بنویسد که این فقط یک «احتمال» در میان احتمالات دیگر است، این اوضاع بسیار به وضعیتی که ما در کشورهایی همچون عراق و لیبی شاهد هستیم شباهت دارد.
دیگر احتمال که میتواند به واسطهی بنیادگرایی شدت یابد و اخیراً مد شده که «لبنانیزاسیون» نامیده شود. بیشتر حکومتهای خاورمیانه – که مسلماً مصر یک استثناء محسوب میشود – جزء حکومتهای جدید و مصنوعی محسوب میشوند و در مقابل چنین روندی ضعف از خود نشان دادهاند. اگر قدرت مرکزی خیلی ضعیف شده باشد، دیگر هیچ جامعهی متمدنی برای مستحکم نگهداشتن سیاستها در کنار هم وجود نخواهد داشت. دیگر هیچ حس هویت ملی رایج یا اتحاد شاخصی در دولتهای ملی وجود نخواهد داشت.
لوییس در ادامه اضافه میکند:
پس حکومت – همانطور که در لبنان اتفاق افتاد – به تکههایی آشفته متشکل از دستهها، قبیلهها، مناطق و حزبهایی که مشاجره، کشمکش و جنگ که چاشنی وجودیشان است تقسیم میشود. اگر اوضاع بر وفق مراد نباشد و حکومتهای مرکزی، متزلزل یا دچار فروپاشی شوند، نه تنها در کشورهای خاورمیانهی حال حاضر، بلکه در کشورهای تازه استقلالیافتهی شوروی سابق همان اوضاع ممکن است رخ دهد. همان شوروی که مرزهای مصنوعیاش – که ساختهی اربابان امپریالیستی بود – و همهی جمهوریهایش با سیلی از اقلیتها و شعارها را به حال خود رها کردند.
صحبتهای هنری کیسینجر وزیر خارجه اسبق ایالات متحده و عضو CFR، در مدرسه فورد در سال ۲۰۱۳ نمایانگر تمایل و علاقهی وی به دیدن سوریهای بالکانیزه شده با مناطق کم و بیش خود مختار است. وی علاوه بر مقایسه وضعیت منطقه با جنگ سی ساله مذهبی معتقد است که:
سه نتیجهی محتمل وجود خواهد داشت. پیروزی اسد، پیروزی اهل سنت، یا نتیجهای که در آن ملیتهای متنوع بر همزیستی توافق کنند که در این صورت مناطقی با استقلال کموبیش ایجاد خواهد شد که نمیتوانند یکدیگر را سرکوب و حق هم را ضایع کنند. این نتیجهی دلخواه من است. اما نتیجهی محبوبی نیست. من همچنین فکر میکنم که اسد باید برود هرچند فکر نمیکنم کلید حل مشکل ما باشد. کلید حل مشکل ما در ایجاد اوضاعی همانند اروپای بعد از جنگ سی ساله است، زمانی که گروههای مختلف مسیحی یکدیگر را میکشتند و در نهایت تصمیم گرفتند که با هم اما در واحدهای جداگانه زندگی کنند.
ایجاد یک «حکومت شاهزادهای سلفی» در سوریه
در ما مه امسال، سازمان دیدهبان قضایی(Judicial Watch) یک سری از مدارک وزارت دفاع و وزارت خارجه آمریکا که سابقاً سری بودند را پس طرح دعوی گروه «واچ داگ» علیه این دو نهاد حکومتی بنابر قانون آزادی اطلاعات (FOIA) منتشر کرد. یکی از مدارک منتشر شده گزارش ۲۰۱۲ از آژانس اطلاعات دفاعی(DIA) بود که نشان میدهد قدرتهایی که جبههی مقابل دولت سوریه را پشتیبانی میکنند – یعنی کشورهای غربی و کشورهای حاشیهی خلیج و ترکیه – به دنبال ایجاد یک «حکومت شاهزادهای سلفی» در شرق سوریه در جهت منزوی کردن حکومت سوریه بودهاند.
نیروهای جبهههای مقابل سعی در کنترل مناطق شرقی (هاسکا و دیر زور) هستند. مناطقی که هم با مرزهای سوریه و هم با استانهای موصل و انبار عراق همسایه میباشند. کشورهای غربی، حکومتهای حاشیهی خلیج و ترکیه در حال حاضر در حال پشتیبانی این تلاشها هستند. اگر همه چیز خوب پیش برود، امکان تأسیس یک حکومت رسمی یا غیر رسمی شاهزاده ای-سلفی در شرق سوریه وجود دارد (هاسکاو در زور). و این دقیقاً همان چیزی است که کشورهای پشتیبان جبههی مخالف جهت منزوی کردن رژیم سوریه – که یک محل استراتژیکی برای توسعهی شیعه به شمار میرود – میخواهند.
همچنین در این سند آمده است:
ISI یا دولت اسلامی عراق همچنین میتواند از طریق اتحادیهاش که شامل دیگر سازمانهای تروریستی در عراق و سوریه میشود اعلام حکومت اسلامی کند.
بالکانیزاسیون عراق:
تکهتکه سازی عراق به سه منطقهی جداگانه از اهداف بسیاری از سازمانهای آمریکایی بوده است و که از سال ۲۰۰۳ که آمریکا به این کشور تجاوز کرد طرح آن ریخته شد؛ که البته یکی از اعضای ناتو –ترکیه- صراحتاً مخالفت خود را برای ایجاد یک حکومت کُرد در شمال اعلام داشت. در سال ۲۰۰۶ یک نقشه از آیندهی احتمالی خاورمیانه توسط «ستوان-کلونل رالف پترز» منتشر شد که عراقی را نشان می داد که به سه منطقه تقسیم شده بود: عراق سنی در غرب، حکومت عرب شیعه در شرق و یک کردستان آزاد در شمال.
[download id=107]
حتی اگر این نقشه، دکترین رسمی پنتاگون را منعکس نکند، بینشی نسبت به آنچه که در ذهن برخی از استراتژیستهای بلندمرتبهی ارتشی میگذرد به ما میدهد و اینکه اطلاعاتی را در مورد نظرات موافق بسیاری از دیگر کشورهای غربی در مورد استراتژی مورد نظر در عراق ارائه میکند. همانطور که تحلیلگر جغرافیای سیاسی، اریک دریتسر در مقالهای جدید برای New Eastern Outlook اظهار میدارد، ریاست امریتوس ((Emeritus در CRF، آقای لسلی گلب، در سال ۲۰۰۳ در مقالهای برای نیویورکتایمز بیان میکند که محتملترین نتیجه در عراق، وجود سه حکومت در این کشور است:۱- کردها در شمال ۲- سنیها در مرکز ۳- شیعهها در جنوب.
کشور متفاوت، استراتژی ثابت
همان الگوی بالکانیزاسیون و هرج ومرج که هم در عراق و سوریه شاهدش هستیم، در مورد لیبی هم صدق میکند. به دنبال جنگ سال ۲۰۱۱ ناتو در مناطق شمال آفریقا، این کشور به هرجومرجی بیپایان دچار شد و ناچار به سه قسمت تقسیم شد: سیرنایکا که شرق کشور را شامل میشد، قسمت غربی هم به تریپولیتانیا در شمال شرق و فزان در جنوب شرق؛ لیبی در حال حاضر دولتی شکست خورده است که دارای دولتی مرکزی نیست و به شدت از جنگهای قبیلهای ضربه خورده است؛ یعنی جایی که شبه نظامیان رقیب که زمانی در کنار هم میجنگیدند، حالا دیگر علیه یکدیگر عمل میکنند.
قرارداد هستهای ایران میتواند آغازی برای استراتژی ژئوپولتیک غربی در خاورمیانه قلمداد شود. خاورمیانهای که با همکاری قدرتهای منطقهای میتواند ثبات را افزایش و دخالتهای نظامی (یا دخالت از طریق جنگهای نیابتی) را کاهش دهد. بهتر است امیدوار باشیم که اینگونه شود و طرف غربی آن هجمهی برنامههای بیثباتسازی، که سالهاست در منطقه به کار میگیرد را کنار بگذارد.
اما محتملترین سناری که ما همه آن را پیشبینیاش میکنیم، ادامهی استراتژی بالکانیزاسیون خواهد بود؛ تا اینکه یک نظم منطقهای جدید رخ دهد – نظمی که توسط غرب و برای منافع غرب خواهد بود.
[download id=108]