عدم تشابه بین طرفین مخاصمه به مؤلفه غالب درگیریهای مسلّحانهی معاصر تبدیل شده است. اینگونه عدم تقارنها اگرچه پدیدهای جدید در عرصه نبرد و رزم نیست، امّا دیگر امری اتفاقی در درگیریهای دوران ما نخواهد بود.
عدم تقارن و توسل به سلاحها و روشهای نامتشابه جزء ابزارهای اعمال قدرت جهانی است و در سطح جهان، آرایش سیاسی-نظامی دولتها را حداقل از سالهای دهه هشتاد قرن بیستم تا کنون به وضوح و به شکلی ناپایدار تغییر داده و با فروپاشی شوروی قطعیت و قاطعیت خود را در جهت اعمال قدرت به اثبات رسانده است.
اینکه جنگ نامتقارن پدیدهای بدیع در قرن بیست و یکم یا نمونهای مربوط به گذشته است، بیشتر از بعد نظری مهم است. برخی این پدیده را جدید تصور میکنند و برخی نیز نوآوری آن را صرفاً در قالب عنوان و واژهپردازی دانسته، سابقهی آن را به تاریخ جنگها نسبت میدهند؛ چراکه همهی جنگها تا اندازهای نامتقارن بوده یا همه جنگها میتوانند نامتقارن باشند.
در بررسی نمونهای، میتوان به جنگیهایی همچون مقاومت چین در برابر متجاوزان ژاپنی (1945 ـ 1937)، آلبانی در برابر مهاجمان ایتالیایی (1945 ـ 1939)، ویتنام در برابر استعمار فرانسه (1945 ـ 1946)، مقاومت ویتنام در برابر آمریکا (1975 ـ 1960)، الجزایر در برابر استعمارگران فرانسوی (1962 ـ 1954)، گینه در برابر استعمارگران پرتقالی (1974 ـ 1963)، افغانستان در برابر متجاوزان شوروی (1992 ـ 1979)، لبنان در برابر مهاجمان اسرائیلی (2000 – 1982) در جنگ 33 روزه، و روشهای طالبان در برابر آمریکا و متحدین وی به عنوان تنها ابرقدرت دنیای معاصر (2001)، اشاره کرد.
هرکدام نمونههای بارزی از جنگ نامتقارن یک کشور ضعیف در برابر کشورهای مجهز و قدرتمند میباشند که انبوهی از تجربیات مربوط به جنگ نامتقارن را ارائه مینمایند.
در نمونههای عملیاتی بالا جنگ نامتقـارن را با صفت عدم تقارن میتواند متضمن نوعی ناهمترازی و عدم تشابه، فیمابین طرفین درگیر مشاهده کرد که در نوع امکانات و به تبع، تکنیکهای هر یک از این طرفین به وضوح قابل مشاهده است.
چرا عدم تقارن
جنگ نامتقارن بر پایه عدم تقارن[1] در کلیت آن؛ و عمدتاً متمرکز بر محور تفاوتها[2]، و نیز بر مبنای نابرابریها[3] و همچنین بر پایهی عدم توازنهای[4] موجود، قابل بررسی است.
تجزیهوتحلیل جنگیدن به روش نامتقارن یا نامتشابه میتواند با دادن دیدی کیفی از بهکارگیری همگونگیها و ناهمگونگیهای امکانات لجستیکی و اطلاعاتی و روشهای درگیری نامتقارن راه بهتری را با روشن کردن دید معلمان جنگ نسبت به محیطهای جدید مخاصمات نشان دهد.
این دید روشن برای ما میتواند راههای بهتر برای ادارهی درگیریهای پیش رو با روشهای نامتقارن، نامتشابه و حتی نامتعارف را نشان دهد.
برای درک بهتر از درگیری ناهمتراز، در ابعاد قابل مقایسه و قابل تطبیق، دیگر نیازی به شمردن تعدد تانکها و بمبها و به یککلام آمار دقیق لجستیکی سختافزارانه از طرف مخاصمه نیست، چرا که کشـورهای درگیر با یکدیگـر برای بـرآورده کردن تمنیهای خود از توان نظـامـی و تهاجمی و تدافعی کشـورهای دشمـن و رقیب نیازی به آمار دقیق ندارند و ناهمترازی میان ایـن داراییها را نه تنها به خوبی درک میکنند و یا درمییابند بلکه همزمان و برای رودررو شدن با کشوری که دارای توان لجستیکی بـیـشــتــری است به روشهای نامتشابه و نامتقارن مبادرت میورزند.
امـا ایـن بـه مـعـنـای بد بودن یا کثیف بودن این نامتشابهات در درگیری نیست (چه از طرف قوی یا ضعیف)، بلکه در دوران ما شکل جنگ و درگیری به نحوی تغییر کرده که تــوان و کارآمدی لجستیکی کـشـورهای ثروتمند دوران کنونی را کاهش داده و در نتیجه، لجستیک سنگین و پرهزینه و پرتلفاتی همچون بمب اتمی کـارآمدی خـود را در ایـن دوران و در این نـوع از جنگ از دست داده است.
مطمئناً اورانیوم ضعیف شده یا همان اورانیم طبیعی (اورانیوم 238) کارایی به مراتب بیشتر و مخوفتراز یک بمب اتمی با توان تخریب چند مگاتن دارد.
همچنان که تـحـولات عرصه گیری ایـن ویژگیها را بـه طـرفیـن درگیـر دیکـتـه میکند بااینحال نا متشابه درگیر شدن مخصوص طرفهای ضعیف نبوده و در طرفهای توانمند هم کاربردی است به همین سبب عدم تقـارن در واقع ویژگـی دوران دفاع نیست و در واقع عصری نو و پر از تنوع و تحول نرمافزارانه و سختافزارانه را نوید و مؤید است.
همچنان که در گفتارهای پیشین ارائه کردیم جنگ نامتقارن جنگی است که طرفهای مخاصمه طی آن در توازن قوای استراتژیکی و تاکتیکی و عملیاتی نیستند.
طی گفتارهای گذشته معلوم گردید که در شیوههای سنتی جنگهای گذشته، مسلماً برتـری در میدان نـبـرد به عواملی از قبیل تعدد نفرات، طراحیهای عملیاتی و تاکتیکی، قدرت آتش وبرتری اطلاعاتی متکی بوده است.
و همچنان میدانیم و اطمینان داریم که شدیداً و جدی تحـولات سـریـع در هـر یک از این عوامـل تغییراتی بنیادیـن را ایجاد کرده است که دیگر نمیتوان هر یک از ایـن عـوامل را بهتنهایی مبنای پیروزی دانست.
اصل ضرورت نظامی و عدم تقارن
از متشابهات ضروری در درگیریهای به روش متقارن و نامتقارن میتوان به وضوح و جدی به اصل ضرورت نظامیگری اشاره کرد.
مطمئناً جنگ عملی با درصد بیشتر غیرقابلپیشبینی بوده و هست و خواهد بود ولی همچنان ایجاد و یا پیگیری درگیری مسلحانه، بی عائده؛ کاری عبس و بیتوجیه است و اصل ضرورت نظامی هم در نهایت امر به این موضوع تأکید دارد.
تأکیدی عمیق بر این جمله که «وارد شدن به درگیری باید متضمن پیروزی قطعی و با تلفات کمتر باشد» منجر به اعتباری ریشهدار برای اصل ضرورت نظامی شده است و همین اعتبار باعث اشتراک این اصل در جنگهای کلاسیک و کنونی شده.
اگرچه اصل «ضرورت نظامی» با اهداف جنگ رابطهای عمیق و نزدیک دارد و کاملاً با آن عجین است؛ بااینحال، اهداف تعقیبی در درگیریهای نامتقارن، اساساً با آنچه در نوع جنگهای متقارن دنبال میشوند متفاوت است.
مسلماً تدوینکنندگان اصل «ضرورت نظامی» نیز در ذهنشان به «پیروزی قطعی با کمترین تلفات» تأکیدی عمیق داشتهاند، ولی به دلیل ابزار و ذهنیتهای سیاسی موجود در آن زمان و نیز رونق جنگهای کلاسیک، زمینه بروز و پررنگ شدن این بخش نظریه که «حتماً جنگ باید به پیروزی ختم شود» بیشتر بوده و سایهای تاریک بر اصل «کاهش تلفات» انداخته بوده است.
از نظر تاریخی، مسیر و جهتگیری دقیق مفهوم ضرورت نظامی؛ به همراه اهداف منحصراً نظامی یعنی شکست دشمن و تسلیم شدن نظامی فوری آن، به این واقعه مربوط میشود که مفهوم مذکور اساساً برای جلوگیری از خشونت طولانی و بیشازحد در جنگ تعبیه و طراحیشده است.
در واقع اصل ضرورت نظامی با توصیف آنچه مشروع و موجه خواهد بود فینفسه عامل محدودکننده و مهمّی بر رفتار طرفهای متخاصم برای هدایت عملیات جنگی خواهد داشت که بر اساس آن خشونت در جنگ نخست و پیش از همه باید از نظر نظامی، ضروری و لازم باشد.
در واقع باید ضرورت بهکارگیری خشونت بیشتر در درگیری مسلحانه احساس شود و توجیه داشته باشد تا آغاز آن ازیکطرف درگیری مشاهده گردد.
ازاینرو، گسترش تدریجی سنگ بنای این مفهوم یا درک سطحی از عناصر تعیینکننده مفهوم ضرورت نظامی و ایده مزیت نظامی، معیارهای محدودکنندهی ناظر بر کاربرد خشونت در درگیریهای مسلّحانه را تضعیف خواهد کرد.
این فرایند به ویژه در پرتو وضعیتهای نامتقارنی که در عین پیچیدگی و ناملموس بودن، هرگونه درک جامع نظامی را از مفهومی خاص مانع میشود، وجود داشته و صادق است.
در وضعیتهای نامتقارنی که از مرزهای زمانی و مکانی فراتر میروند و بهعبارتدیگر مفهوم سنتی میدان نبرد ناکارآمد میشود، تفکیک و احراز میزان دقتی که از بابت تلفات به طرف خودی و یا دشمن در تهاجم در کلیت آن مورد نظر است، تا حدودی دشوار به نظر میرسد.
تا جایی که گاهی اصل پیروزی قطعی بر کاهش تلفات تفوق مییابد و گاهی اصل کاهش تلفات تفوقش بر پیروزی به هر قیمتی میچربد. البته که گفتار فوق را به وضوح در جنگ 2003 ایالات متحده و متحدینش علیه عراق میتوان مشاهده کرد.
درکل، همچنان که عدم تقارن بین متخاصمان افزایش مییابد، تفکیک بین اهداف و ضرورتهای سیاسی و نظامی به ویژه در درگیریهایی نظیر موارد انجام شده علیه «القاعده» یعنی درگیری بین یک دولت یا گروهی از دولتها و یک بازیگر غیردولتی که هدف نهایی آن بهکارگیری نیروی نظامی اعمال فشار بر سیاستهای دشمن و حتی تلاش برای دستیابی به تسلیم نظامی آن خواهد بود، بیشازپیش مبهم میشود.
به عکس، طرف قوی رویکردی مصرانهتر در پیش خواهد گرفت و ترکیبی غیرقابل انفکاک از تلاشهای سیاسی و نظامی برای امحا یا اضمحلال سیاسی کامل دشمن و نه صِرف تسلیم شدن نظامی آن به کار میگیرد.
نتیجهگیری
با گریزی به دنیای عینی دادهها میتوان دریافت که هرچند طرح گفتگوی تمدنها در مقابل تئوری جنگ تمدنها، برای ترسیم منازعات پس از دورهی جنگ سرد، توانست برای مدتی افکار سطحینگر و غیرواقعبین در سرتاسر جهان را اغنا و به خلصهای کوتاه فرو برد ولی تئوری جنگ تمدنها طی زمان کوتاهی خون تازهی خود را به جریان انداخت و رگهای دنیای تشنهی واقعیت را مملو کرد.
تئوری جنگ تمدنها توانست، آرام و خون سرد، به عنوان یک واقعیت ما را در صحنهی عمل با جنگهای انقلابی دههی آغازین قرن بیست و یکم مواجه سازد که گل سرسبد این درگیریها لشکرکشی آمریکا به افغانستان و نیز تجاوز به عراق و کمی دورتر جنگ 33 روزه لبنانیها است و نیز بهانههای ایجاد چنین درگیریهای تمامعیاری مسلماً دنیای آینده را پیچیدهتر و دچار عدم قطعیت بیشتر میکند.
پینوشت:
[1] Asymmetric
[2] Disparity
[3] Inequality
[4] Imbalance