در تبیین نوع ثنویت حاکم بین مفاهیم دوگانهی حق و باطل، دریافتیم که رابطهی آنها ثنویِ توحیدی است. پس خود به خود تشکیک پذیر نبوده و علاوه بر آن، ارزشمدار و ناظر بر نفی باطل و برتافتن حق است. با این حال این اشکال را برخی طرح کردند که این تلقی ظاهراً در عمل چندان جواب نمیدهد و به عنوان مثال در جبههی حق افرادی نمایندهی کاملتری از حق هستند و برخی کمتر؛ گویی افراد به میزان گوناگون از حق بهره دارند. در طرف باطل نیز وضع به همین منوال است. بنابراین نتیجه میشود که به همان میزان که افراد از حق بهرهی کمتری دارند، پذیرای باطل شدهاند. و حال آنکه میدانیم نباید چنین باشد. به همین منظور، زمینی سوپر پارادایمیک ترسیم شد که تنها به دو بخش حق و باطل تفکیک میشود. هیچ حالت سومی هم وجود ندارد. از همینجا معلوم میشود که منطقاً این دو در تقابل ”متناقض“ هماند، نه رفع هر دو ممکن است و نه جمع هر دو؛ یعنی اگر قضیهای شرطی داشته باشیم به این صورت که ”الف یا حق است یا باطل است“، این قضیه، منفصلهی حقیقی خواهد بود. نتیجتاً نبود یکی، ثبوت دیگری را تصدیق میکند و بالعکس. و اما در ادامه به منظور پاسخ به اشکالی که در بالا ذکرش رفت گفته شد که درون هر کدام از این دو زمین، مراتب و درجاتی است و بهرهمندی افراد، مختلف.
دقیقاً اما در همینجاست که این تبیین با مشکل منطقی مواجه خواهد شد. یعنی نمیتوانیم مدعی شویم که زمین حق، خود مراتبی دارد و ذومراتب بودن در عین حال خدشهای به حقِ محض بودن آن وارد نمیسازد. ”محض“ اینجا به طور واضح ضرورتاً به این معناست که باطل در او هیچ جایی ندارد. چراکه تقسیمبندی ما از ابتدا محض و در واقع ”دو مؤلفهای“ بود. مطابق این سمنتیک، شما یا حق هستید یا باطل؛ حقتر یا باطلتر نخواهید داشت. حال اگر به نحوی بخواهید در این سمنتیک هر کدام از این مفاهیم را درجهبندی نیز بکنید، این امر از دو حالت خارج نخواهد بود: یا ١) بالکل چنین امری را محال خواهید دانست، که این خلاف ادعای ما مبنی بر تشکیکی بودن حق و باطل در زمین خوشان خواهد بود؛ یا ٢) اگر آن را برتافتید، مدرج شدنِ به عنوان مثال حق ممکن نخواهد شد مگر به وسیلهی عنصر باطل، که تنها عنصر بدیل ماست، وگرنه هیچ توجیهی در میان نخواهد بود که چرا و چگونه حق”تر“ معنا دارد. تنها با وجود یک ”مانع“ (یا هر مفهوم جایگزینِ دیگری که رسانای معنای ضد، مقابل، و نگهدارنده را بدهد) است که مراتب و درجات و بهرهمندیها معنا خواهد داشت. کما اینکه مثلاً کسی بالا”تر“ است که پایینیِ کمتری داشته باشد از لحاظ مفهومی، چپ یا راست بودن هیچ ارتباطی با بالاتری یا پایینتری ندارد، یعنی شرط امکان بالا”تر“، مفهوم ”پایین“ است و بس. حال اینجا میبینیم که جز مفهوم ”باطل“ هیچ ضدی در میان نیست تا حق”تر“ معنیدار شود. حق و حقتر یا باطل و باطلتر، ناظر به میزان خالصتر بودن است، یعنی مثلاً ”حقتر“ نسبت به ”حق“ درصد و میزان ”حقِ“ بیشتری دارد. باید توجه داشت که در اینجا اصلاً به میزان بهرهمندی افراد کاری نداریم و از وضعهای موجودِ تشکیکی یا ذومراتب در زمین حق حرف میزنیم. همانگونه که وقتی کمرکش یک کوه نسبت به ده متر بالاتر از خود، پایینتر محسوب میشود، و این میانِ دو قطبِ قلهی کوه و کف دامنهی کوه است که تعریف میشود. حال اگر فردی در حال صعود باشد، میگوییم تو بالاتر میروی یا پایینتر آمدی، یعنی بهرهمندیاش از بالایی و پایینی کم و زیاد میشود در یک طیف. لذا میبینیم که شرط امکان تشکیک، در نسبت هم قرار دادن دو مفهوم بالا و پایین است. و ما عملاً با آن مدلِ ارائه شده، حق و باطل را در نسبت باهم و فازی گرداندهایم. (اگر بخواهم با توجه به شکل بالا بحث را ایضاح کنم، اگر در قسمت سبز رنگ، مرکزیتی از سبز پررنگ داشته باشیم و پیرامونش طیفی از سبزها را از کمرنگ به پررنگ ترسیم کنیم، این طیفمندی بر اثر مخلوط کردن و میزان اضافه نمودن رنگ ”سفید“ نخواهد بود، بلکه تنها رنگ ”بنفش“ است که این امر را ممکن میکند) اکنون اگر متوسل به مفهوم دیگری به عنوان شرط امکان ذومراتب شدن حق یا باطل شویم (مثلاً رنگ ”سفید“)، با فرض ما در تناقض خواهد بود و آن زمین حداقل سه مؤلفهای خواهد شد و اصلاً دیگر ”ثنویت“ی در کار نیست. پس به ضرورت منطقی میرسیم به اصطلاحاً فازی شدن مرز بین حق و باطل، و این نیز مغایر با مطلوب و ادعایاولیهمان مبنیبر ثنویّالتوحیدی بودن آنهاست.
برای برونرفت از این بنبست منطقی، نوع تبیین را باید از ابتدا تغییر داد و مدل بهتری را جایگزین کرد تا در تمامی جوانب بدون تناقض جواب دهد. مطابق این تصویر جایگزین، حق و باطل نه دو زمین، بلکه دو ”جهت“اند. در اینجا دو جهت اصلی بیشتر نداریم. جلو یا عقب. شما یا به پیش میروید یا به پس. از طرفی بنا به خلقت انسان، از همان روزی که چشم به جهان میگشاید، در حال شدن و رفتن و صیرورت است. پس اگر بعد از مطرح نمودن اولیه، متعلق این جهت را به جای رفتن، شدن در نظر بگیریم، فهم اینکه دو جهت اصلی بیشتر نیست بهتر صورت میگیرد (انسان یا در جهت رشد ”میشود“ یا رو به غی در حال شدن است ، یا رو به ترقی یا واترقیدن، یا در جهت نور یا در جهت ظلمت…). خصوصیت ”جهت“ این است که این مفهوم ذاتاً و معنائاً هیچگونه مراتب و درجاتی را نمیپذیرد. به عنوان مثال شما یا ”رو“ به قبله هستید یا نیستید (به معنای دقیقِ رو و جهت، نه در کلام روزمره که میگوییم من الان کمی رو قبلهام). و در عین حال که در جهت قبله قرار دارید هیچ تفاوتی ندارد که در فاصلهی یک متری کعبه ایستاده به نماز باشید یا از مسافت یک میلیون کیلومتری رو به آن ایستاده باشید. کسی که در فاصلهی یک متری کعبه ایستاده است، نسبت به کسی که در چین رو به کعبه است، رو”تر” یا در جهت”تر“نیست.
پس میبینیم که حق، جهت است، و باطل، ناجهتِ حق است. همانطور که قبله، یک جهت به خصوص است، اما ناقبله هر جهت دیگری غیر از آن جهت خاص میتواند باشد. کما اینکه نور، یک جهت و صراط مستقیم بیشتر ندارد، و ظلمات میشود هر آن جهتهای دیگری که به سمت نور نیستند و صراط نامستقیم در انواع جهات هستند (به نظر من ثنویتهای توحیدی همگی چنین رنگ و بویی دارند که تقابل یک به یک ندارند). پس حق یک وضع(state) نیست بلکه یک جهت(direction) است.
اکنون آن اشکلات و شبهاتی هم که مطرح میشود به خوبی حل میگردند. اکنون میدانیم که در حق به مثابهی جهت، به مثابهی قبله، حقتر و باطلتری وجود ندارد. از طرف دیگر، بعضی اشکال میکنند که ”فردی مثلاً در جبههی باطل هست که اتفاقاً بسیار کارهای نیک و پسندیده هم انجام میدهد و انسان راستگو و درستکاری هم هست و آزاری هم به کسی نمیرساند خلاصه جامع محسنات است، اما تنها جبههاش باطل است، خب این بیانصافی است که بگوییم این کارهای پسندیده و صفات نیکوی او همگی باطل است و هیچ ارزشی هم ندارد!“ در پاسخ میگوییم که ما به هیچ وجه منکر آن فضائل در آن شخص نمیشویم. اما دو کاروان را در نظر بگیرید که یکی ”رو به“ جنگل سرسبز و خرمی رهسپار است و دیگری به طرف درهای عمیق و نابودکننده. از قضا آن انسان با فضیلت هم میان این کاروان اخیر است. سؤال این است که آیا آن فضائل او میتوانند ”نجات“اش دهند از اینکه به ته آن دره نیفتد؟ آنها سوار اتومبیلی هستند که رو به دره میرود، حالا اینکه خود ماشین بهترین مدل باشد و چرخهایش مرغوبترین و آخرین سیستم صوتی را داشته باشد و داخلش بسیار تمیز باشد و بنزین سوپر داشته باشد و مجهز به انواع وسایل ایمنی باشد، اینها را کسی انکار نمیکند که خوب هستند، اما آن آدمها را نجات نمیدهد. فضائلِ تجهیزات ماشین، ”جهت“ حرکت آن را تعیین و تغییر نمیدهد. کما اینکه همین تجهیزات، اهل حق را نیز از نجات یافتن بازنمیدارد. اینها ابزارند که در هر ”جهتی“ میتوان از آنها استفاده کرد، و کارکرد آنها تسهیل و تسریع ”حرکت“ است. لذاست که اخلاق سکولار ابزاری است و بدیهی است که هیچ دینی مثلاً دروغ گفتن را بیارزش و بیاهمیت و تنگکننده و بدیل آموزههای اخلاقی خاص خود نمیداند! چراکه آن آموزههای خاص جهتدهنده و تعیینکنندهی مسیراند و این ابزارِ اخلاقیات و هنجارهایِ خنثی و ناجهتمند قطعاً مورد نیازش هستند تا بتواند به وسیلهی آنها حرکت کند.
نکتهای که اینجا تذکرش لازم است و بسیار حساس، این است که این دست مباحث و تبیینهای(explanation) ناظر بر آنها به طور عمده در ساحتهای فلسفی و حکمی و معرفتی، بافتبسته(context-dependent) از حیث دلالت معنایی هستند؛ یعنی، اگر بخواهیم در همین مورد بگوییم، این تبیینِ پایه از مبحث حق و باطل، را بایستی مد نظر داشت و آنگاه در متون مختلف، مثل قرآن، و جاهایی که بافت کلام و مسئله تغییر پیدا میکند، آن تبیینِ ظاهراً ناهمخوان را بر روی این پایهی تبیینی، ابتناء نمود. به عنوان نمونه، اگر جایی گفته شد که ”حق آمد و باطل رفت“، به این معنی خواهد بود که آن امری که متّصف به حق و در جهت آن است، آمد، و آن که در جهت باطل بود، رفت. یا ممکن است در جایی دیگر، حق و باطل مجازاً کاربردهای متفاوتی پیدا کنند؛ مثل موردی که میگوییم فلانی حقتر است؛ اینجا دیگر حق را منحصراً در تقابل با باطل نمیسنجیم، بلکه ارتباط آن با سایر اجزای یک نظام اخلاقی و دینی و… را نیز مد نظر داریم و اعمال و ویژگیهای پسندیده در مشیِ در جهت حق را نیز مجازاً حق میشماریم و بنابراین میگوییم فلانی بهرهی بیشتری از حق دارد، یعنی بهرهی بیشتری از لوازم و فضائلِ در جهت حق دارد. این چنین دلالتهای گوناگون از مفاهیم یکسان را باید با توجه به بافت سخن مورد ارزیابی قرارداد و با تحلیلِ مبتنی بر تبیینِ پایه، دقیق و شفاف نمود.
9 دیدگاه دربارهٔ «حق و باطل به مثابهی جهتِ ارزشی»
به نکته جالبی اشاره کردید. این که حق باطل “جهت اند”. یا د یک روایت از امیرالمومنین ع افتادم که در تعریف نسبت دنیا و آخرت می فرماید: دنیا و آخرت مانند شرق و غرب اند؛ به هر کدام نزدیک تر شوی از دیگری دور تر می شوی.
و یک نکته:
در مقاله فکر کنم منظور شما “state” معادل “وضع” بوده است.
بله در متن هم به درستی state معادل وضع قرار گرفته. متأسفانه دقیقا متوجه منظور نکتهی شما نشدم…شما اشکالی در متن دیدید؟
متن پس از تذکر دوستمون اصلاح شد.
ممنون از مطلب خوبتون
یه سوال داشتم در مورد این تشکیکی که فرمودید
میشه نسبت این تشکیک رو با قاعده متقن حکمی بسیط الحقیقه کل الاشیاء و لیس بشی منها توضیح بدید.از طرفی این بحث تشکیک حتی در زمینه تشکیکات وجودی در اندیشه مرحوم ملاصدرا جنبه آموزشی دارد.در واقع تشکیکی مطرح نیست و این دیدگاه ناشی از ضیق لفظ بوده.حال با توجه به قاعده بسیط الحقیقه و قاعده الواحد لا یصدر عنه الا الواحد چگونه این موضع تشکیک قابل جمع شدن است.از طرفی بحث شما در زمینه شناخت حق و باطل و اینکه تشکیک را چگونه بپذیریم شاید منافی حد الشی لا یکتسب من حد ضده باشد.یعنی حد یک شی هرگز از طریق تعریف ضد همان شی به دست نمی آید. ضمنا منظور از عدم تشکیک و وحدت درر زمینه حق معطوف به الوحده لیست بعدد بل هی مبدا له که در واقع برتابیدن مبدا واحد است نه وحدت عددی از حیث منطق فازی.لذا خواهش مندم در زمینه موارد بالا و جمع آن با قواعد حکمی فوق توضیحاتی را ارائه دهید.به طور کلی مقاله بسیار مفید و ضروری ای بود.
متشکرم از نظر لطف شما.
ذکر یک نکته رو مهم میدونم و اون اینکه مخاطب اصلی این مطلب در واقع اندیشه جویان درسگفتارهای کلبهی کرامت هستند و این مطلب، در حقیقت حاشیهای است بر تبیین مفاهیم حق و باطل، که نسبت ثنویت بین آنها، ((ثنویت توحیدی)) است. پس بسیاری از مقدمات و مطالب پایه، پیش از این وجود داشته، که من از بازگویی اونها صرف نظر کردم وگرنه حداقل ۵۰ صفحه باید مینوشتم!
این نکته رو از اون جهت گفتم چون حس و حدس من اینه که شما حداقل این بحث ثنویت توحیدی رو مطابق درسگفتارهای کلاس دنبال نکردید و در جریان پیشینهی بحث نیستید. یا اگر اینطور نیست، احتمالا خواستید به طور فرعی مقایسهای هم بشه با آنچه که در سنت فلسفهی اسلامی داشتیم.
عارضم خدمت شما که، آن دو قاعدهی متقن حکمی که ذکر کردید، چندان هم متقن و حکمی نیستند 🙂
یعنی حالا این قواعد که به کنار، بر مبانی و پایه های این مبانی نقدهای سنگینی وارده، که اگر اندیشکده تشریف میارید میتونیم باهم در موردشون صحبت کنیم. (اجمالا در این رابطه به آثار دکتر یحی یثربی و دکتر مهدی قوام صفری مراجعه کنید، البته اینها، حداقل نرمترین نقدهاست). لذا نه اینطور نیست فی الواقع که شما میفرمایید. مثلا خود ابن عربی، کاملا منکر قاعدهی الواحده. ابن رشد هم همینطور!
نکتهی بعدی اینکه عنایت داشته باشید که مفهوم ((حق)) رو در همون دایرهای معنایی که در نسبت با باطل در ثنویت توحیدی ترسیم شده مد نظر قرار بدید. یعنی مثلا منظور ما از حق در اینجا، به هیچ عنوان دلالت به خدا یا واجب الوجود نداره، که حالا دیگه اصلا بحثهایی مثل بسیط الحقیقه پیش بیاد.
این طور بگم خدمت شما، که عمدهی اشکالات یا سوالاتی که بخواد با توجه به کانتکست فلسفهی اسلامی در این زمینهها مطرح بشه، سالبه به انتفاع موضوعه. مگر اینکه شما در مقام این باشید که از فلان قاعده در فلسفه اسلامی دفاع کنید، اون وقت حالا با ذکر مقدمات و استدلال، حداقل ربط بحث رو برقرار کنید تا بشه دیالوگ برقرار کرد. وگرنه تقریبا میتونم بگم که ریشهی فلسفهی اسلامی در مقدمات این مبانی قرآنی خشکیده شده.
به عنوان نمونه از اشتباهات تاریخی ما در فلسفه اسلامی این بوده که یک دفعه آمدیم گفتیم وجود مشکک است! این اصلا بی معنی است! مگر اینکه به قول خود شما از سر ضیق گنجایش زبان باشه، که خب این یعنی بحث ما دیگه عقلی و فلسفی نیست، عرفانه، کشف و شهوده، اون بحث دیگه ایه و در مقام خودش بسیار محترم و عالی و پسندیده.
البته من شخصا بسیار استقبال میکنم از اینکه سوالات و اشکالات تخصصی مطرح بشه و خیلی خوشحالم از اینکه شما وقت گذاشتید و مایه گذاشتید به این موارد رسیدید و من مطمئنم که اگر برقراری گفتگو بین دیدگاه های مختلف صورت بگیره و شاهد تضارب آراء باشیم، قطعا حقیقت خودش رو بر ما نمایان خواهد کرد.
من بسیار مشتاقم اگر که شما کلاس های پنجشنبه رو تشریف میارید بتونیم باهم ملاقات کنیم.
ممنون از توضیحاتتون
ریشه ی قاعده الواحد طبق براهین ابن سینا در علیته و این قاعده به عنوان ام القواعد مورد تایید هر سه جریان مشاء و اشراق و حکمت متعالیه است.خود این قاعده شایید مقدمه در بسیط الحقیقه داشته باشد.خیلی برام جالبه که نگاه های دکتر قوام زیاد از اندیشه جو های مرکز شنیده میشه ولی اون چیری که مهمه اینه که ما تشکیکی در وجود نداریم و اگر اینطور باشه این به بحث حقیقت هم تاثیر خواهد گذاشت.دوست عزیز شاید تفکیک عرفان نظری از فلسفه صدرایی کار درستی نباشه.کسانی مثل ابن ترکه و ملاصدرا در مقام مدلل کردن بسیاری از مشاهدات و اشراقات عرفانی به ورطه الفاظ گرفتار شدند.در واقع همانطور که ملاصدرا میگه ریشه حرفاش توی مشاهدات بوده.بسیط الحقیقه جزء مواردیه که درکش برای کسی که مهذب نباشه ممکن نیست لذا با مبانی فلسفی نباید از روی کلمات قضاوت کرد بلکه حقیقت ورای آن الفاظ است.من بسیار خوشحالم از اینکه اندیشه فلاسفه اسلامی توسط جوانانی با جسارت و با غیرت که دغدغه و درد اسلام را دارند مورد نقد قرار میگیره تا ما از این دوره حفظ افادات گذشتگان عبور کنیم و به مرحله تولید اندیشه های متعالی برسیم البته ایجاد این جسارت مرهون زحمات استاد عزیز است.
بنده خیلی خوشحال میشم با شما در موارد فوق گفت و گو کنم اما چون اینجا جای بحث روی الواحد و بسیط الحقیقه و روشن کردن مبانی آن نیست باید حضورا به خدمتتون برسم.
موفق باشید
سلام
متشکرم از توضیحات بسیار خوبتون.
آیا میشه شکل صحیح تر این مدلی که بیان کردید رو طبق قاعده ی “مرکز-پیرامون” و در مهندسی منازعات، به این صورت تصور کرد؟
http://s3.picofile.com/file/8195475418/hagh.png
یعنی همون دیدگاه اولی (دو پارادایم مجزا) رو داشته باشیم، و مدل شمارو بهش اضافه کنیم.
ممنون میشم اگر لطف بفرمایین پاسخ بدید.
سلام.متشکرم از پیشنهاد خوبی که ارائه دادید.
در مهندسی منازعات اگر بخواهید جهتگیری حق و باطل را دخیل کنید، به شرط اینکه بستر مورد تنازع خاصی مد نظر باشد (غیر از خود حق و باطل) این الگو میتواند مناسب باشد. چون به صورت محض نمیتوانند به عنوان پارادایم در نظر گرفته شوند، که اگر این طور شود به اشکالاتی که در مقاله ذکر شد دچار میشود.
مضاف بر این، اگر اشکال کنندهای پیدا شود که چندان همدلی با شما نداشته باشد، ممکن است ایراد وارد کند که در قاعدهی مرکز-پیرامون اساسا نگاه درجهمند بودن مولفههای تشکیلدهندهی آن پذیرفته شده، کما اینکه نقطهی مرکز که حق باشد، معنای “پیرامون” چیست؟ طبیعتا “پیرامون” به تناسب دوری و نزدیکیِ بیشتر یا کمتری که سایر عناصر ایفا میکنند به آنها اطلاق میشود. هرچه عنصری در این قاعده از مرکز حق دورتر باشد، پیرامونتر است. بنابراین حق و باطل این بار افزونتر فازی میشود!
مگر اینکه پاسخ اشکال را به این صورت دهید که آن محدودهی سبز، محدودهی خاص خود حق است، و در آن قسمت هرچه عنصری از مرکز دورتر باشد کماکان در مدار حق خواهد بود و پذیرای هیچ عنصر باطلی نخواهد بود (که شکل هم نشان گر همین امر است)، اما این ادعایی است که مدل سوپر پارادایمی اولیه هم داشت و در مقاله ذکر کردهام که اصولا به لحاظ منطقی این ادعا مخدوش است و حق یا باطل بدون دخالت دیگری غیرممکن است که با حفظ ثنویت خود طیفمند گردند.
باز هم کمال سپاس را دارم از مدل خلاقانهای که پیشنهاد دادید. این نشان از آزاداندیشی شماست.
با سلام
استفاده کردم. یه سوال و یک انتقاد دارم.
انتقاد اینکه لطفا خیلی تخصصی ننویسید تا با کم سوادا هم از همه ی مقاله استفاده ببریم.
و سوال اینکه مولفه های تشخیص حق از باطل چه چیزهایی است, یعنی اگر من بخواهم در مورد هر چیز در اطراف خود قضاوت کنم باید با چه معیاری تشخیص دهم که در جهت حق است یا باطل؟
خیلی ممنونم