از منظر عوام، اروپای مدرن امروز از ابتدای تاریخ دارای تمدنی پیشرو با مردمی متعهد به دموکراسی بوده است؛ بهطوریکه صلح و صفا جزء لاینفک زندگیشان بوده؛ اسامی هر یک از شهرها و کشورهای اروپاییِ مثل پاریس، لندن، رم، فرانسه، انگلیس و ایتالیا در اذهان عمومی همچون بهشت زمینی مینماید که هر کس آرزوی زیستن در آنها را دارد.
مشخصاً با کسانی که تصورات اینچنینی درباره اروپا دارند نمیتوان صحبت از جنگ و خونریزی و کشت و کشتار در آن سرزمین کرد و برای او تصوری از روزهایی در پاریس و برلین و لندن و رم ایجاد کرد که اجساد کاتولیکها و پروتستانها همچون تپههایی از گوشت و پوست و استخوان روی هم تلانبار شده بوده است و مردم امروز اروپا روی خاکسترهایی از پدران و اجداد خود زندگی میکنند که همچون اقوام بدوی یکدیگر را میکشتند و از استخوانهای یکدیگر به عنوان مصالح ساختمانی استفاده میکردند!
اما واقعیت چهرهی دیگری از اروپا در قرنهای پیش ارائه میکند. اروپای امروز حاصل قرنها جنگ با خارج و داخل خود است، اروپایی که هیچگاه طعم شیرین پذیرش دین الهی را نچشید و در هنگامی که اولیاء الهی در آن بودند با آنها جنگید و پس از آنها دین هر یک را تحریف کرد و از دین تحریف شده برای غارت و کشتار دیگران استفاده کرد. مردم بیچارهی این سرزمین هیچگاه طعم واقعی آیین نابِ مُنزل الهی را نچشیدند و امروز هم از آن بیبهرهاند.
یکی از جنگهای مذهبی مهم و گسترده اروپاییها، جنگ صلیبی[1] است که بین مسیحیان اروپایی و مسلمانان آسیایی در قرن دهم به بهانه بازپسگیری اورشلیم و بیتالمقدس از مسلمانان و جلوگیری از پیشروی سلجوقیان در روم شرقی شروع میشود و بیش از دو قرن ادامه مییابد و با پیروزی مسلمانان توسط صلاحالدین ایوبی به پایان میرسد. پسازآن در یک نوع فرآیند «درونیسازی» جنگ اروپاییها از مسلمان-مسیحی به مسیحی-مسیحی تبدیل میشود و ارمغان این درونی سازی چیزی نیست جز جنگ خانمانسوز مسیحیان فرقههای مختلف با یکدیگر.
پس از جنگ صلیبی، جنگ صد ساله بین فرانسه و انگلیس[2] به دلایل سیاسی آغاز میشود و باعث روی کار آمدن خاندان والوا در فرانسه میشود؛ خاندانی که فرانسه را برای سالها به پای ثابت جنگ و کشتوکشتار تبدیل میکند به نحوی که فرانسه پسازآن، به گواهی تاریخ بیش از هشت جنگ مذهبی را به خود میبیند چهار جنگ در زمان شارل نهم و چهار جنگ در زمان هانری سوم و هانری چهارم[3] و ماجرای کشتار در عید سن بارتلمی در سال 1572 نیز به همین خاندان برمیگردد.
زمینههای جنگهای مذهبی
قرن شانزدهم، قرنی است که فساد اخلاقی، سیاسی و اقتصادی در کلیسا به اوج خود میرسد، از دعوای پادشاهان و پاپها بر سر حق تعیین مناصب کلیسائی و اعمال مذهبی تا انداختن بار ولخرجیها و اسرافهای کلیسا بر دوش مسیحیان معتقد از طریق خراج گرفتن از آنها.
همهی این موارد در کنار اختراع صنعت چاپ و بسط اندیشههای مبتنی بر اومانیسم و اصالت انسان باعث شد تا کلیسا جایگاه خود را از دست بدهد و شیوههای متداول در کلیسا محکوم شود و اصلاحگران مذهبی به فکر طرفداری از ارتباط مستقیم با خدا از طریق مراجعه مستقیم مردم به متن مقدس (انجیل) بیافتند.
در چنین فضایی بود که در 31 اکتبر 1517 «مارتین لوتر[4]» (1546-1483) کشیش کلیسای ویتنبرگ آلمان اعتراضنامه 95 مادهای خود را بر سر در کلیسای خود آویخت و در آن اعمالی همچون بخشش گناهان به ازای پول و یا فروش بهشت را تقبیح و محکوم کرد؛ مهمترین نکته در مذهب پروتستانِ مارتین لوتر بینیاز کردن مردم از کلیسا در امور مذهبی بود و مذهبی جدید بر سه اصل استوار بود: فقط خدا، فقط متن مقدس و بخشش مستقیم خدا تنها راه نجات.[5] لوتر در رساله خود با نام «رساله آزادی مسیحیان» که در سال 1520 منتشر شد، گفت:
انسان مسیحی، آزادترین انسان است و سرور همهچیز است و در برابر هیچکس سر فرود نمیآورد.
همچنین اثرات مکتب اومانیسم و آموزههای یهودی در اندیشههای مارتین لوتر کاملاً مشهود است.

در همین حین افرادی چون «ژان کالون[6]» در فرانسه و «زوینگلی[7]» در سوئیس آیینهای مشابهی را برپا کردند. دامنه حرکت کالون برخلاف زوینگلی که با مرگش به پایان رسید، بسیار فراتر رفت و به صورت دومین موج مذهب اعتراض درآمد و با استقرار وی در ژنو و برپایی جمهوری ژنو، بسیاری از ایالات آلمان را هم زیرپوشش آموزههای خود درآورد و موقتاً بر لوتریانیسم پیشی گرفت.
بدین ترتیب پس از مرگ کالون و اصلاحات انجام شده در کلیسای روم، شرایط اروپا در سال 1536 به شکل زیر درآمد.
- پروتستانتیزم ریشه گرفت و ایالات شمال و شرق آلمان، پادشاهیهای اسکاندیناوی و نواحی تحت اختیار آن مثل فنلاند و ایسلند را زیر پوشش خود قرار داد. (شمال-پروتستان)
- در جنوب اروپا اوضاع به شکل دیگری رقم خورد و در شبهجزیره ایبری و قسمتهای مدیترانهای، پروتستانتیزم فاقد زمینههای لازم بود و حرکتهای موضعی سرکوب و کاتولیسیسم از نو مستقر گردید. (جنوب-کاتولیک)
- کالونیسم در اسکاتلند و آموزه انگلیکن که نوعی پروتستانتیزم انگلیسی بود در ویلز گسترش پیدا کرد.
اما سرزمینهای بین این دو قسمت اروپا مثل فرانسه، هلند، رمانی، سوئیس، اتریش، مجارستان، بوهم و لهستان شاهد پیروزی کالونیسم بود که از سوی بورژواها حمایت میشد ولی حکومتها کموبیش به مذهب کاتولیک وفادار بودند و بین دو جبهه شما و جنوب اروپا، این منطقه وضعیت بینابینی داشت. ازاینپس جنگ بین کاتولیکها و پروتستانها اجتنابناپذیر مینمود. سرزمینهایی که در موقعیت بینابین بودند به صورت کانون اصلی درگیریهای مذهبی درآمدند.
جنگهای مذهبی در اروپا و آثار آن
پس از تشکیل جبهههای مختلف از فرقههای گونان مسیحیت در اروپا، به مدت یکصد سال اروپا در آتش جنگهای مذهبی سوخت و دراینبین سی سال از جنگ[8] جنبه بینالمللی داشت.
ایالات پروتستان آلمان در سال 1608 به تشویق امیر پالاتین اتحادیهای تشکیل دادند و با هلند و انگلستان باب مراوده را گشودند. ایالات کاتولیک هم در سال بعد به رهبری باویر اتحادیهای تشکیل داده و از اسپانیا تقاضای کمک کردند. بهاینترتیب زمینهها بینالمللی شدن درگیریهای مذهبی فراهم شد. از سوی دیگر پیمان ترک مخاصمهای که بین اسپانیا و هلند در سال 1609 به امضا رسیده بود در سال 1621 به پایان میرسید. استراتژیها به این صورت بود که اسپانیا به فکر شکست جمهوری هلند بود و فرانسه نیز که از دیرباز از خانواده هابسبورگ هراس داشت، از رویکار آمدن یک حکومت نیرومند در آلمان هم خشنود نبود. به همین دلیل دولت فرانسه به رغم کاتولیک بودن تصمیم گرفت از اتحادیه پروتستان حمایت کند.
در سال 1618 مردم بوهم به طرفداری از پروتستانها نمایندگان امپراتور فردیناند را کشتند. فردیناند تصمیم به مقابله گرفت. با آنکه فرانسه و هلند از پروتستانها حمایت میکردند، قوای امپراتوری توانست آنها را شکست دهد. اتحادیه پروتستان هم در سال 1621 منحل و رهبری پروتستانها به دست پادشاه دانمارک افتاد. اما ائتلاف پروتستانها باوجودآنکه از حمایت دانمارک، فرانسه، هلند و انگلیس برخوردار بود شکست خورد و پیروان مذاهب جدید هم مأیوس شدند. اموال کلیسا که به سرقت رفته بود باز پس داده شد و چنان بود که گویی اوضاع برای همیشه به نفع کاتولیکها خاتمه یافته است. اما به زودی پروتستانها رهبر جدیدی پیدا کردند به نام «گوستاو آدولفوس» پادشاه سوئد. او در سال 1630 قوایی را وارد آلمان کرد و با امپراتوری مقدس درگیر شد و ریشیلیو هم که خود یک اسقف کاتولیک بود در جبهه کاتولیکها نفاق میانداخت.
اما پادشاه سوئد در سال 1632 کشته شد و رهبری جریان ضد امپراتوری به دست فرانسه افتاد. با آنکه فرانسویها، سوئدیها، هلندیها و انگلیسیها همه در فکر تضعیف خانواده هابسبورگ اتریش بودند اختلافاتی هم با یکدیگر داشتند که مانع پیروزی آنها میشد.
قرارداد صلح وستفالی
جنگ آنقدر ادامه یافت که هر دو طرف خسته شدند و آسیبهای وارد شده به مردم در طول سالیان طولانی و نسلهای مختلف آنان باعث تنفر مردم اروپا از علت جنگ یعنی «دین مسیحیت» شد و از سال 1644 زمینهی مذاکرات صلح فراهم شد. دولتهای کاتولیک در شهر «مونستر» و دولتهای پروتستان در شهر «اوزنابروک» در منطقه وستفالیا با نمایندگان امپراتور به مذاکره مشغول شدند و در اکتبر سال 1648 دو پیمان به امضا رسید که به معاهدات وستفالی مشهور شد؛ اما دولت اسپانیا تا سال 1659 همچنان به جنگ علیه فرانسه ادامه داد و از 1648 تا 1568 هم جنگ هشتاد ساله استقلال هلند جریان داشت؛ در کل هرچند جنگ مذهبی سی ساله پس از وستفالی به پایان رسید اما درگیری آن سیصد سال دیگر ادامه داشت.
[download id=121]
معاهدات وستفالی چیزی نبود جز پذیرش دو اصل یعنی «آزادی مذهب» که پیشازاین در صلح آکسبورگ 1555 و فرمان نانت 1598 هم تأیید شده بود و دیگری «استقلال سیاسی» شاهزادهنشینهای آلمان که به اصرار سوئد و فرانسه مورد قبول واقع شد.
درعینحال پیمانهای وستفالی علاوه بر تغییر نقشه اروپا، برای اولین بار اروپا را به سمت داشتن کشورهایی با هویت «دولت ملی»[9] برد. زمینههای فکری دولت ملی از دعوای دین و دولت در پایان قرون وسطی فراهم شده بود،؛ استقلال حوزه سیاست به رسمیت شناخته شد و بزرگان کلیسا مانند «سن توماس داکن»، «مانگلود دو لو تنباخ» و «گیوم دوکام» پذیرفتند که امور دنیوی به جهان خرد و سیاست تعلق دارد و امور عقیدتی و کلیسا به جهان الهام و وحی تعلق دارد که قلمرو آن جدا و منطق آن متفاوت است؛ از طرفی کتاب نیکولو ماکیاولی که در سال 1513 انتشار یافت به عنوان انجیل سیاسی عصر مدرن جای خود را باز کرد و اعتبار خود را تا پایان عصر وستفالیا یعنی تا سالهای اخیر حفظ کرد.
براساس توافقهای حاصله از قرارداد وستفالی، سوئیس و ایالات هلند رسماً استقلال یافتند، باویر قسمت جنوبی پالاتینا را با حق شرکت در انتخاب امپراتور به دست آورد (تنها 7 واحد از شاهزادهنشینهای آلمان حق انتخاب امپراتوری را داشتند که به آنها امیران منتخب میگفتند.) قسمت شمالی پالاتینا به عنوان حوزه فرمانروایی هشتمین امیر منتخب به شارل لویی پسر فردریک امیر براندنبورگ داده شد و براندنبورگ به خانواده هوهن زولرن سپرده شد که به اصرار فرانسه که میخواست قدرت دیگری را در برابر خاندان هابسبورگ به وجود آورد از قدرت و وسعت روزافزونی برخوردار شدند.[10] سوئد که از فاتحان جنگ سی ساله بود به کمک فرانسه قدرت زیادی پیدا کرد و صاحب یک کرسی مجلس دیت امپراتوری شد و تا ظهور پطر کبیر در روسیه، شمال شرق اروپا را زیر چنبره قدرت خود داشت. حوزهی اقتدار عملی امپراتوری مقدس به اتریش و مجارستان و بوهم محدود شد که خود به استقلال آن از بدنهی امپراتوری کمک کرد و اما فاتح اصلی جنگ سی ساله فرانسه بود که نه تنها شکست سختی بر پیکر دشمن دیرینهی خود، یعنی خانواده هابسبورگ وارد کرد بلکه خود نیز از امتیازات حقوقی، سیاسی و اقتصادی متعددی برخوردار شد.[11] هرچند سال 1648 میلادی در کتب تاریخی به عنوان سال پایانی جنگ مذهبی سی ساله ذکر شده است اما عملا این جنگ علت بسیاری از کدورتهای بین ملتها و دولتها بوده است و حتی جنگ جهانی اول هم از اثرات این جنگ بیبهره نبوده است. دورهای که پس از وستفالیا آغاز میشود دورهی مرگ امپراتوریهای روم-ژرمنی، عثمانی، لهستان و سوئد و دورهی اعتلای کشورهای فرانسه و انگلستان و اندکی پسازآن، دورهی اقتدار روس، پروس و اتریش است.
بهطورکلی میتوان جدایی دین از سیاست و ایجاد وضعیت «دولت ملی» در اروپا را که حاصل فروپاشی اجتماعی و سیاسی آن دوران بود را از مهمترین آثار جنگ سی ساله دانست که در قرارداد وستفالی نمایان شد؛ به نظر میرسد که پروژه غرب برای ایجاد یک «جنگ سی ساله جدید» در غرب آسیا به دنبال همین نتایج در منطقه است. بهعبارتدیگر، از منظر کیسینجر و دیگر استراتژیستها و مراکز مطالعات استراتژیک غربی، از بین بردن ایدئولوژی حکومت بر محور دین و همچنین احیای پروژه خاورمیانه بزرگ، بر بستر یک جنگ سی ساله مذهبی محقق خواهد شد.
پینوشت:
[1] 1095 الی 1291 میلادی
[2] 1337 الی 1453 میلادی
[3] نک: آلبرماله، تاریخ قرون جدید، ترجمه فخر الدین شادمان، دنیای کتاب، 1363 (چاپ دوم)، ص 137.
[4] Martin Luther
[5] Jean Bauberot, Historie du protestantisme, paris, PUF, 1993, pp. 6-15
[6] Jean Calvin
[7] Urich Zwingli
[8] 1618 الی 1648 میلادی
[9] Nation state
[10] بعدها همین خانواده در قرن نوزدهم به فرانسه حمله کرده و با شکست آن کشور امپراتوری متحد آلمان را به وجود آوردند.
[11] ویل دورانت، تاریخ تمدن، جلد هفتم: آغاز عصر خرد، ترجمه اسماعیل دولتشاهی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ چهارم،1374، ص 617-672
این مطالب جنگ مذهبی سی ساله فوق العاده عالی ست. می شود یک مستند انیمیشنی نیز درست کرد!!!
بله، ترکیب موج سازی استاد و کار جمعی اندیشه جویان در تدوین و مستند کردن موج سازی استاد نتیجهای به این خوبی خواهد داشت.
ان شاء الله استارت پرونده ویژه بعدی سایت به زودی خواهد خورد.