داستان این فیلم بر اساس کتابی نوشتهشده که بر مبنای یک داستان واقعی میباشد. بازی قوی و بیان قوی احساسات با دیالوگهای خوش نوشت و داستان کشش دار، بیننده را با خود همراه میکند. داستان کلی فیلم راجع به یک سیاستمدار است که به خاطر بازیهای سیاسی از کار برکنار شده است و در راستای نوشتن کتابی به یک پیرزن که سالها پیش فرزندش توسط کلیسا گرفتهشده برمیخورد و داستان فیلم شکل میگیرد.
خطوط تعلیق:
- یافتن فرزند پیرزن (فلومینا)
- تضادهای شدید شخصیتی و اعتقادی این دو فرد (فلومینا و مارتین) و چگونگی نزدیک شدن روحی این دو به هم در طی فیلم
- متهم یا تبرئه شدن کلیسا
- نوشتن کتاب توسط مارتین
مارتین فردی است که به خدا اعتقادی ندارد درحالیکه با تمام سختیها و عذابهایی که از جانب کلیسا بر وی تحمیلشده هنوز به کلیسا میرود و برای بازگشت فرزندی که خود اهالی کلیسا باعث از دست دادنش شدند دعا میکند. روند فیلم سعی در پاک کردن فیلومنا و گناه ندانستن گناه بزرگ زنا دارد و آن را از طریق خدشهدار نمودن ایمان به دین خدا از طریق متهم کردن افراد کلیسا و فاسد نشان دادن آنها پی میگیرد. نشان دادن مداوم درد و رنجهای فیلومنا در کلیسا و نمایش دادن مظلومیت یک دختر نوجوان و همچنین تفکرات متحجرانه خواهران مقدس کلیسا حس انزجار و گریز از افراد منتقلکننده دین، دین و دین گذار را به بیننده منتقل میکند.
ازجملهی این تلاشها میتوان به صحنههای زیر از فیلم اشاره کرد:
- لحظه اعتراف فیلومنا در مقابل خواهران مقدس و تلخزبانی و توهین آنها در مقابل اشکها و استیصال دختر
- لحظه زایمان فیلومنا و سخنان خواهر که این دردها عذاب خداوند برای اوست
- ترد شدن فیلومنا از خانواده بهطور کامل
- دروغ گفتن مدام راهبه های قدیم و جدید کلیسا در رابطه نداشتن اطلاعات راجع به مارتین (پسر گمشده فلومینا) با این تفاوت که راهبه های جدید با چهرهای خیرخواهانه واردشده و با جلب اعتماد فرد دروغ خود را به خورد شخص میدهند
- نشان دادن مارتین بهعنوان کسی که اعتقادی به دین و خدا ندارد و بهطور معقول به مسائل مینگرد و اعتمادی هم به اعضای کلیسا ندارد و در مقابل فلومینا که به خاطر اعتماد کامل خود سالها دروغ شنیده و از هدف خود دورگشته است.
- در بخشی از فیلم میبینیم که فلومینا در نوجوانی فکر میکرده همهچیزهای لذتبخش توسط دین حرام شده است. او بعد سالها هنوز از آن حادثه با لذت یاد میکند و این مسائل طوری در قالب کلمات مطرح میگردد که این حس که دین با لذتها و خوشیهای زندگی مخالف است را القا میکند.
- در بخشهایی از فیلم عبارات و سوالاتی از زبان مارتین شنیده میشود که توسط یک مؤمن واقعی (فلومینا) پاسخی دریافت نمیکند یا پاسخها هیچ فردی را قانع نمیکند. بهطور مثال: آخه چرا خدا بهمون میل جنسی عطا کرده و بعدش ازمون میخواد ازش خودداری کنیم؟ این یجور بازی عجیبه که اختراع کرده تا خستگی ناشی از قادر مطلق بودن رو کاهش بده؟ در عجبم…
یا در جای دیگر میشنویم: – میخوام به اعترافگاه برم – چرا میخوای به اعترافگاه بری؟ – خب معلومه، برای اعتراف به گناهانم – کدوم گناه؟ کلیسای کاتولیک باید به اعترافگاه بره، نه شما.( مارتین وی را مورد تمسخر قرار میدهد و بهجای راهبه ها میگوید): پدر، مرا ببخش چون گناه کردم. من زنان جوان را برخلاف میلشان محبوس کردم. از آنها بهعنوان برده استفاده نمودم؛ و سپس فرزندانشان را به بالاترین قیمت فروختم.- امیدوارم خدا به حرفات گوش نده – خب من به خدا اعتقاد ندارم. ببین، رعدوبرق خشکم نکرد. – تو چی رو میخوای ثابت کنی؟- هیچی، فقط اینکه واسه داشتن یه زندگی شاد و متعادل، نیازی به دین نیست. – اونوقت زندگیِ تو شاد و متعادله؟- من یه خبرنگارم، فیلومینا. ما سؤال میپرسیم. ما چیزی رو فقط به خاطر اینکه گفتن حقیقته باور نمیکنیم. آره، توی انجیل چی نوشته؟«خوشا به حال آنان که نادیده ایمان آورند»! مرحبا به اینهمه اعتقاد کورکورانه و جهالت – خب تو به چی اعتقاد داری؟ به انتقاد از بقیه و پُرادعا بودن؟ اینکه هر وقت خواستی عکس بگیری؟- چند روز پیش توی یه روزنامهی طنز، یه تیترِ خیلی خندهدار راجع به زمینلرزه در ترکیه خوندم. نوشته بود: «خداوند بار دیگر بر تروریستها غلبه میکند». اینکه چرا خدا حس میکنه باید یهو صدها هزار انسان بیگناه رو نابود کنه در فهمم نمی گنجه وقتی اون داخل هستی، ازش بپرس. احتمالاً میگه “خداوند اصول اسرارآمیزی داره.(پسازاین مکالمه ما شک را در فلومینا میبینیم. او به داخل اعترافگاه میرود اما اعتراف نمیکند و بعد بهسرعت از کلیسا خارج میشود و از آب مقدس در هنگام خروج استفاده نمیکند و نمایی مخصوص از این صحنه گرفته میشود و پس از خروج هیچ صحبتی از دین و کیسا نمیشنویم و او راجع به دیگر مسائل شروع به صحبت میکند طوری که انگار از اعتراف به ضعف ناشی از دینش میهراسد.)
- فروختن بچهها به دیگر کشورها توسط صومعه برای کسب درآمد
- تغییر کلی تفکرات مسیحی از زمان نوجوانی فلومینا تا سن پیری او و بیقید شدن مردم ( که بهنوعی آن را طرز بهتری از زندگی نشان میدهد) بارها در فیلم به چشم میخورد. تماشای با دختر و پسری در حال شادی باهم و یا عکسی که در آن پسری در حال ابراز محبت به یک دختر است و در روی عکس لفظ اوانجلیست (مسیحی) نوشتهشده است توسط فلومینا که زخمخوردهی یک تفکر غلط است ( ازنظر فیلم). درحالیکه دین در اصول تغییر نمیکند و دین حکم اشتباه نمیدهد که نیاز به تغییر کاملاً بالعکس آن داشته باشد. هر دو رفتار قدیم و جدید درباره با حکم دینی غلط است و ما یک اقدام درست در مقابل آنها در فیلم نمیبینیم.
- فردی با تفکرات مذهبی فلومینا وقتی با این قضیه مواجه میشود که پسرش همجنسباز بوده علاوه بر اینکه شوکه نمیشود میگوید که او این احتمال را راجع به آنتونی میداده است و این امر در نظر او ناپسند نمیآید.
- نشان دادن یک راهبه پیر (معمولاً بزرگان دینی هر مذهب در سنین بالا به کمال خود ازنظر معرفتی میرسند) بهعنوان فردی حسود و خواستار خوار کردن دیگران به خاطر خواریها و زجرهای خود که دین و راهبه بودنش به او تحمیل کرده است.
- درنهایت چیزی که ما از فیلم برداشت میکنیم پاکی و مهربانی و دینمداری (ازلحاظ فیلم-با توجه به مجسمه مسیح با قلبی نورانی) زنی است که گناهی انجام داده و حتی بعد از صحنه اعترافگاه کمی ازدینبرگشته و راه خود را خود و بهدوراز کلیسا انتخاب کرده است و او درنهایت راضی میشود که با چاپ داستانش و با جملهی: “مردم باید بدانند اینجا چه گذشته ” راه خود را از کلیسا دور میکند و به مذهب قلبی خود رجوع میکند.
نوشته خانم عرفانه زند